فصل ها آوارگان خورشيدند
تو آواره ي کيستي؟
حالاي سرگردان !
تو را اواخر اسفند ديدم
و دنيايم
به زيبايي رسيد
بهار
ادامه ي مهرباني تو بود
تابستان
پياده مي رفتيم بر ماسه ردي نمي ماند
دريا
کنار ساحل نبود
و زيبايي
به زيبايي نمي رسيد
افتادن از چشمهايت پاييز بود
و زمستان …
تو آواره ي کيستي ؟
“علي عبدالرضايي”
مرا بلد باش !!!
نمی خواهم
در کوچه پس کوچه های
خیالت از یادت بروم
نشانی هایم را
در بن بست ذهنت
نگه دار
گم کردن من یعنی
بیخودی تو
مغرور نیستم اما…
یقین دارم
زلیخای گم شده ات من هستم.!!!
ما به اندوه هايمان
آب و دانه داديم
پرنده شدند
پرشان داديم
اهلي تر از آن بودند که تنهايمان بگذارند
اما دوباره برگشتند
با جفتهايشان ……
رفتن علت نيست
معلول تمام ماندن هايي ست
که گوشه ي اتاق فرسوده مي شوند
از کسي که مي خواهد برود
نبايد چيزي پرسيد
هر کس که پا دارد مي رود
من از دقت او در تماشاي کوچ درناها
فهميدم که خواهد رفت
مانعش نشدم
اگر در را مي بستم از پنجره مي رفت
دستهايش سفيدتر شده بودند
مي توانستند به بال بدل شوند…..
نیستی و من
چشم به آسمان دوخته ام
آسمانی که “آبی”اش بلای جانم شده است !
یادت هست؟
پیراهن آبی ات…
پشت درهای بسته…
تو
موهایم را باز کردی
من
دکمه هایت
بعد از چند سطر سانسور شده
نسیمی به اتاق سرک کشید…
تو مرا در پیراهنت پوشاندی
و با لالایی نفس هایمان به خواب رفتیم
…
لعنتی!
نیستی و من امشب پیراهن “آبی “ات را می خواهم….
قد کشیدیم
به ارتفاع غرور
در طول زندگی
کوچه ی دیدار را
مچاله کردیم
زیر پای سکوت
به حبس فراموشی رفت
بخشیدن
و ما
گم شدیم
در پوزخند زمان
ایکاش
عشقمان کودک میماند…
باید یاد می گرفتیم،
یاد می گرفتیم که زندگی سرکش تر از آن است
که با نوازش احساس و شعور دلبرانه ی عشق رام شود
و دل، ظالم تر از آن است که پس از اولین جوشش عشق
زنجیر جنون اش را از گردن ات بردارد!
باید یاد می گرفتیم حرمتِ تنهایی جان را نشکنیم.
چرا که بهترین افراد،
بهترین رابطه ها،
و بهترین اتفاقات
آن گاه که از سرشت عاشقانه برآیند، درد دارند!
باید یاد می گرفتیم که عشق :
وحشی ترین اتفاق جهانِ غم سوز است
و ما ناشی ترین عاشقان زمان !
آنچنان رفته ای
که انگار مُرده ام ؛
بی انصاف !
مُرده ها را هم
یاد می کنند گاهی
با گُلی ، گریه ای ، آهی…
دهانم آنقدر پر است از…
دوستت دارم های نگفته!
که از گوشه ی لبهایم،
میچکد روی پیراهنم که همیشه عطر تو را میدهم!
آنقد لبریزم از آغوش های نگرفته
که خودم را رها میکنم در خلوت بید های مجنون
شاید پاییز را بی اثر کنم!
من آنقدر از تو لبریزم که میترسم
طغیان کند چشمه ی احساسم…
پناه بگیر کنج دلم؛
طغیان کردنم عذابی ست از جنس شعری که غرقت میکند در بوسه و آغوش…
پناه بگیر عشق من که من…
به شعری که تو را ببوسد هم حسادت میکنم!
مطالب مرتبط:
شعرهای زیبای عاشقانه و متن شکست عشقی
زیباترین متنهای عاشقانه و احساسی +عکس
جدیدترین شعر و متن های عاشقانه و پر حرارت
اس ام اس عاشقانه تیکه دار سنگین