وکیل ملکی، هزینه وکیل ملکی تهران

وکیل ملکی، هزینه وکیل ملکی تهران

داستان زیبا نوشته ی سروش صحت

داستان زیبا نوشته ی سروش صحت

داستان کوتاه زیر نوشته ی سروش صحت می باشد.داستان کوتاه لذت بردن از زندگی داشتم از گرما می مُردم. به راننده گفتم دارم از گرما می میرم.راننده كه پیر بود گفت: «این گرما كسی رو نمیكشه.» گفتم: «جالبه ها، الان داریم از گرما كباب می شیم، شش ماه دیگه از سرما سگ لرز می زنیم.»

 

راننده نگاهم كرد.كمی بعد گفت: «من دیگه سرما رو نمی بینم.»پرسیدم: «چرا؟»راننده گفت: «قبل از اینكه هوا سرد بشه می میرم.» خندیدم و گفتم: «خدا نكنه.»راننده گفت: «دكترا جوابم كردن، دو سه ماه دیگه بیشتر زنده نیستم.» گفتم: «شوخی می كنید؟»راننده گفت:

 

«اولش منم فكر كردم شوخیه، بعد ترسیدم بعدش افسرده شدم ولی الان دیگه قبول كردم.»ناباورانه به راننده نگاه كردم.گفت: «از بیرون خوبم، اون تو خرابه… اونجایی كه نمیشه دید.»به راننده گفتم: «پس چرا دارین كار می كنین؟»راننده گفت: «هم برای پولش،

 

هم برای اینكه فكر و خیال نكنم و سرم گرم باشه، هم اینكه كار نكنم چی كار كنم.»به راننده گفتم: «من باورم نمیشه.»راننده گفت: «خودم هم همین طور… باورم نمیشه امسال زمستان را نمی بینم، باورم نمیشه دیگه برف و بارون را نمی بینم، باورم نمیشه امسال عید كه بیاد نیستم،

 

باورم نمیشه این چهارشنبه، آخرین چهارشنبه ١٧ تیر عمرمه.»به راننده گفتم: «اینجوری كه نمیشه.»راننده گفت: «تازه الانه كه همه چی رو دوست دارم، باورت میشه این گرما رو چقدر دوست دارم؟»..دیگر گرما اذیتم نمی كرد، دیگر گرما نمی كشتم…