به خورشید غزل خوان نگاه می کنم و
می خوانم می خوانم شعر عشق را
ناز آفتابگردان را…
نمی پوشانم
دستان سرد تماشا و
با تمام توان دستان گرم نفس ها را می فشارم
می نشینم
به التماس دریای غروبی رنگ و
می بوسم
مروارید طلوعی رنگ را…
می بویم
باغچه ی نمناک و
در آغوش می گیرم
غنچه گل سرخ را…
می بینم
اشک باران را و
قد می کشم زیر سایه برگ نجیب
مرا ببخش
تقصیر من نیست
می خواهم ببینم،
امّا
امان از دست این
دنیای بی ذوق!