به عنوان نمونه اشاره می کنیم به مادری که دخترش را با تمام عشق و علاقه و نازپروردگی بزرگ کرده و یکباره متوجه بی بندوباری و حتی گستاخی وی نسبت به خودش شده و می نالد که چرا اینگونه شده :
هیچ وقت فکر نمی کردم دخترم که آن قدر برایش زحمت کشیده و مراقبتش کرده بودم روزی چنین رفتاری با من داشته باشد. چون درگذشته به خاطر علاقه ای که به من داشت هر چه می گفتم بی چون و چرا می پذیرفت ولی حالا از من روی گردان شده و اعتنایی به من ، حرف ها و خواسته هایم که صرفاً به خاطر خود اوست ندارد .
واقعیت این است که چنین والدینی متوجه نیستند فرمانبرداری و اطاعتی که به زور عشق و بر آوردن تمام خواسته های فرزند باشد چیزی جز به اسارت کشیدن او از طریق نازپروردگی نیست . به عبارت دیگر اطاعتی که از طریق عشق به کودک تحمیل می شود هرگز به رشد شخصیت و تسلط بر نفس او نمی انجامد بلکه منجر به تضعیف و شکست اراده او می شود.
کودکانی که به این طریق پرورش می یابند در سنین نوجوانی و سال های بعد ، در برابر عوامل اغواگر و اشخاص گمراه کننده به همان نسبت ضعیف و سست اراده خواهند بود. از سوی دیگر جوانانی که با این رفتار پدر و مادر خود مواجه می شوند نه تنها احساس قدردانی نسبت به آنها نمی کنند بلکه نوعی حس کینه و بیگانگی نیز در آنها بیدار می شود.