گرمی آغوش شالیزار آرامم نكرد
بی تو خشكیدند پاهایم كسی راهم نبرد
درد دل با سایه و دیوار آرامم نكرد
خواستم دیگر فراموشت كنم، اما نشد
خواستم، اما نشد، این كار آرامم نكرد
سوختم آنگونه در تب، آه! از مادر بپرس
دستمال تب بر نمدار آرامم نكرد
ذوق شعرم را كجا بردی كه بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودكار آرامم نكرد
از : مرحوم نجمه زارع و شعر زیبایش