در جاى دیگرى آمده است که ابن ابى داوود بعد از ماجرایى مربوط به قطع دست سارق که امام ( علیه السلام) دیگران را مجاب کرد و معتصم به سخن امام عمل کرد و حرف دیگران را رد کرد، معتصم را به کشتن امام تحریک کرد. ابن ابى داوود مىگوید: «پس به معتصم گفتم: خیر خواهى براى امیرالمؤمنین بر من واجب است و من واجب است و من در این جهت سخنى مىگویم که مىدانم با آن به آتش (جهنم) مىافتم نظر شما چیست!
معتصم گفت: آن سخن چیست؟گفتم: (چگونه) امیرالمؤمنین براى امرى از امور دینى که اتفاق افتاده است فقهاء و علماء مردم را جمع کرد و حکم آن حادثه را از آنان پرسید و آنان حکم آن را به طورى که مىدانستند گفتند و در مجلس، اعضاى خانواده امیرالمؤمنین و فرماندهان و وزراء و دبیران حضور داشتند و مردم از پشت در به آنچه که در مجلس مىگذشت گوش مىدادند… آنگاه به خاطر گفته مردى که نیمى از مردم به امامت او معتقدند و ادعا مىکنند او از امیرالمؤمنین شایسته تر به مقام او است، تمامى سخنان آن علماء و فقهاء را رها کرد و به حکم آن مرد حکم کرد؟ !
پس رنگ معتصم تغییر کرد و متوجه هشدار من شد و گفت: خدا در برابر این خیر خواهیت به تو پاداش نیک عطا کند!پس در روز چهارم یکى از دبیران وزرایش را مأمور کرد تا ابوجعفر ( علیه السلام) را به منزل خود دعوت کند، او چنین کرد ولى ابوجعفر ( علیه السلام) نپذیرفت و گفت: