خدایا
همین الان یهویی شکرت…
هیچ لیوانی در زندگی خالی نیست
حتی نیمه پر هم نیستند
وقتی چشمها جور دیگر می بینند
وقتی دوست همه جا حضور دارد
وقتی لطفش همه جا را پر کرده
آری … چشمها را باید شست …
بیایید لیوانها را به کناری بگذاریم، وقتی دریای رحمتش را کرانه نیست…
.
.
ﺳﺠﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ” ﺁﻏﻮﺵ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﺯ ﺧﺪﺍ ”
ﻫﺮ ﺟﺎ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﻣﯿﺸﺪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺧﻠﻮﺕ ﮐﺮﺩ
ﺣﺘﯽ ﻭﺳﻂ ﺻﻒ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ
ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺍﻣﺎ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻠﻮﺕ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﺑﮕﺮﺩﻡ
ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻣﯿﻦ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ…
.
.
تمام سجده هایم در دل محراب، بازی بود
قبا و جا نماز و مهر من ، اسباب بازی بود
به پروازم خوشم اما به زنجیر است دستانم
نفهمیدم کــه این پرواز ، تنهـــا تاب بازی بود
تن خاکــــی فرومانده بـه گل از اشک چشمانم
خوشا اشکی ز دل، اشک دو دیده آب بازی بود
فقط چشم مرا هرروز خـواب آلوده تر کردند
عبادت های شبهای بدون خواب، بازی بود
به غیر از آن نمازی که شکستش یاد ابرویت
تمـــام سجده هایم در دل محــراب، بازی بود
(علی چاووشی)
.
.
یه سنگ انداختم تو دریا
جالب بود اصلا به روی خودش نیاورد که سنگی به سمتش پرتاب شده
یاد خودم افتادم که چه زود با یه حرف یا رفتار کوچیک ناراحت میشم
از اون روز یادم موند که آدم وقتی بزرگ بشه و عمیق، بزرگترین مشکلات رو هم در خودش غرق میکنه، نه اینکه خودش غرق مشكلات بشه
خدایا
دل های ما را تو دریایی کن…
.
.
جاده زندگی لغزنده است
کمربند ایمان را محکم ببندیم
.
.
خدایا
عنانمان را از دست نفسمان بستان
و یاد خودت را چنان در دلمان بنشان
که تو از چشممان ببینی
و از گوشمان بشنوی
و از زبانمان بگویی…
.
.
ما را به جبر هم که شده سر به راه کن
خیری ندیده ایم از این اختیارها…
.
.
پروردگارم
در مستجاب نشدن دعاهایم حکمتی نهفته است که خود فقط به آن علم داری
میدانم دعاهایم را میشنوی
و من در محکمه ی انسانی جهل خویش تو را به خساست محکوم میکنم
برای سکوتت در مقابل دستهای گشوده شده ام بسوی آسمانت
و تو در برابر طغیان من باز سکوت میکنی
و آرام در گوش من زمزمه میکنی شکیبا باش بنده ام
من در خفا اموری را برایت کنار گذاشته ام که خوشایند تو خواهد بود…