نامی از دوست داشتن باقی نماند
چقدر زود گذر بود قصه ی من و تو
و در ان روز که دست بی رحم تقدیر
درو کرد گندمزار دلهایمان را
و تهی شد همه جا از عطرگل عشق
و در کوچ پرنده های غمگین
و در آن کویر آرزو
شاعری دل شکسته و تنها
می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها
شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه ی دوست داشتن ها
قطره اشکی به یاد همه ی خاطره هایمان