او در مطلب خود آورده است: وقتی به سابقه رجوع میکنم میبینم، سازمان میراث فرهنگی قبل از ادغام ایرانگردی و جهانگردی و صنایع دستی در آن، سازمانی با رویکرد پژوهشی، فرهنگی و حاکمیتی بود. در آن روزگار، بخشی از افرادی که جلب این مجموعه میشدند، بهجز کسانی که سودای آبباریکهی حقوق دولت را دارند، افرادی بودند که گرایشات میهنی – اسلامی و علاقه به فرهنگ سرزمین خود یا فرهنگ در مقیاس جهانی آن را داشتند و از حضور و کار در محیطی که مدام در تماس با افتخارات گذشته و احترام نسلهای متمادی به داراییهای فرهنگی برخوردار است، لذت میبردند.
در گفتوگوهای نسل قدیم و میانی فعلی و جوان آن روزگار، اساسا این دستگاه به اصطلاح، جای پول درآوردن نبود. بنابراین اگر مهندسی به تشکیلات میآمد و میماند عموما از این جنس بود که باید از جسم و جانش ایثار میکرد، وقتی با مرحوم مهریار و مرحوم شیرازی یا برخی عزیزان حاضر صحبت میکردید، این قضیه را بهراحتی لمس میکردید، سن و سال آنها میتوانست نوع دیگری از زندگی را رقم بزند، مانند کسی که زندگی علمی را بر کسب درآمد از «بهساز بهفروشی» ترجیح میدهد، این تشکیلات میتوانست به علایق شما و مردمی از این جنس پاسخ دهد و البته میتوانست برای این نوع زندگی که به زمین، سرزمین، انسان، اندیشههایش و آنچه فضایل آدمی در گذر زمان تلقی میشود، احترام بگذارد و آن را در جامعه توسعه دهد.
اصطلاحی آن روزگار متداول بود که هنوز هم بین نسل منقرضنشدهی این طیف شنیده میشود؛ «فلانی میراثی است» یعنی این آدم نخست به فرهنگ عشق میورزد، اهل تأمل است و البته کاسب فرهنگی هم نیست، یعنی دست کم این اولویت، انتخابش نخواهد بود. بین زر و زور و مظاهر آن و فرهنگ، آخری را انتخاب میکند.
به فرمودهی فردوسی که فرهنگ آرایش جان بود / سخن گفتن از گوهر آسان بود
رسیدن به این درجه، علاوه بر ویژگیهای شخصیتی که از تربیت خانواده آغاز میشود، به محیطی که در آن کار میکردیم، بستگی داشت و پس از آن، مهارت در گرایش، موضوع یا تخصصی که علاقهی شخصی افراد بود مثلا باستانشناس، مردمشناس، مرمتگر معماری، موزهدار، مرمتگر آثار تاریخی و … یا دورهی پیش از اسلام، پس از آن، سبکها و شیوهها، تخصص در خواندن خطوط پیش و پس از اسلام و غیره. این روحیهی غالب بود و اگر کسانی به آن اعتقاد هم نداشتند خود را شبیه آن نشان میدادند.
صابری که بنیانگذار و دبیر علمی نخستین و دومین همایش نقد مرمت است، در ادامهی یادداشت خود گفته است: ادغام این تشکیلات با ایرانگردی و جهانگردی و گردشگری امروز، با نیت بهرهگیری از ظرفیت اقتصاد برای فرهنگ و فرهنگ برای اقتصاد آغاز شد، هرچند نیت بانیان اینگونه به نظر میرسد، اما نتیجه با ارتقای جایگاه اداری این تشکیلات جدید، به سطح معاونت رییسجمهور، دستگاهی با آن کیفیت را با دیگر بخشهای بدنهی دولت و البته بهشدت سیاست درآمیخت.
اینگونه ظرفی که برای جابهجا کردن گلاب ساخته شده بود، به کار سیمان هم گماشته شد. ظرفی که با مظروف در نسبت نبود، تحلیل این اوضاع به ظرایفی نیاز دارد که موضوع بحث ما نیست؛ اما اگر این موضوع به عمق شناخته نشود، مشکلات را حل نمیکند.
به هر حال، قدرت و غنای دستگاه قبلی در مقابل این تغییرات آنقدر بود که بتواند مدیران جدید را بر کیفیت فرهنگ و کار با آن اقناع کند. با تغییرات بعدی و سیاسی شدن بیشتر این سازمان، این مشکل نیز حادتر شد که میتوان آن را تقریبا در دو تا چهار سال خلاصه کرد. چهار سال اول اگرچه حواشی مسوولان شدت میگیرد، اما هنوز رمقی از نگاهی که به فرهنگ بود، وجود دارد. هنوز معاونتهای حفظ و احیا در ستاد و استانها فعالاند و کارشناسان از ثبات نسبی و تخصص برخوردارند و مدیران میانی میراث فرهنگی دارای سابقهی کار، در سازمان هستند.
با تضعیف حوزهی کارشناسی و شدت گرفتن فشار بر مدیران میانی و تغییر مسوولان سازمان و حوادث پیاپی آن، بهمرور حذف یا کنارهگیری افراد متخصص از ستاد سازمان آغاز میشود. با این حال، خورده رمق باقیمانده با یک حادثهی عجیب، محو میشود و آن انتقال ستاد سازمان از پایتخت به استانی دیگر است. جسم نحیف باقیمانده در کشاکش قدرت و فرهنگ اینبار چنان صدمهای میبیند که امروز مشخص نیست، جبران آن چقدر زمان نیاز دارد.
تصور کنید به یکباره همهی زندگی شخصی و حرفهیی شما دگرگون میشود و شما بهجز همراهی یا کناره گرفتن راهی ندارید، برای این کار تکلیف مدیران مخالف این رویه مشخص است و مدیرانی گماشته میشوند که امروز هم نیستند. تشکیلاتی که تصورش در اندیشیدن و حضور مستمر میدانی و کسب مهارت در سنتهای معماری بود که اینها خود به سالها تجربه نیازمندند و تولید این سرمایههای انسانی چه وقت، زمان و منابعی را از کشور میگیرد، با اینگونه تغییراتی مواجه میشود. بنابراین حفظ حدود حاکمیت که از طریق کارهایی مانند ثبت آثار تاریخی، تعیین حرایم لازمالاجرای آن، صدور حکم مرمت برای هر اقدامی در آثار تاریخی، یا تشکیل کمیتههای تخصصی برای نظارت بر مرمت تزیینات معماری ایران یا بهسازی لرزهای، تعیین محدودهی بافتهای تاریخی، ورود به قانون عدمالنفع و مسائل دیگر مقدور است، ضعیفتر میشود و آن رویهها تدریجا رنگ میبازند.
تجربه نشان داده است، وجه حاکمیتی این دستگاه به قدرت اعمال قانونش هم برمیگردد. هرگاه این قدرت تضعیف شود، تخریب در محوطههای تاریخی، تخریب بافتهای تاریخی، مداخلات غیراصولی در بناهای تاریخی، ساختوساز در حرایم اوج میگیرد. امروز قضاوت دربارهی این معیارها بسیار ساده است. خروج آثار ثبتی از فهرست آثار ملی از نخستین این ثمرات است که در نوع خود بینظیر است.
خروج از ثبت یک وجه حقوقی و یک معنای فرهنگی دارد. ممکن است برای شما دربارهی انواع و اقسام بناهایی که نامشان را میشنوید ملموس نباشد، ولی در مقام تشبیه مثل اینکه بگوییم تخت جمشید دیگر اثر ثبتی نیست و میتوان به جایش مجموعهی تجاری – مسکونی ساخت، در چنین شرایطی نتیجهی بار معنایی این اقدام آن است که مجوز اقدامات غیراصولی در عرصههای تاریخی فراهم میشود، مثلا گازرسانی از عرصهی یک محوطه شهر بینظیر اسلامی. البته حالا شاید باید، یک «سابق» هم به «بینظیر» اضافه کرد.
تغییر مسوولان منتج به کاهش پاسخگویی میشود و کارشناسان زمانی که سرنوشت و عاقبت افراد متخصص را میبینند، برایشان عبرت میشود. در غیاب اندیشیدن به منفعت اجتماعی، چیزی که جایگزین میشود، منفعت شخصی است. کارشناس گمان میکند اگر کاری که با متخصصان شد، قرار است با من 10 سال دیگر شود، چرا وقتم را برای این اهداف تلف کنم؟