درراه رسیدن به تو گیرم که بمیرم/اصلابه توافتاده مسیرم که بمیرم/یاچشم بدارازمن وازخویش برانم/یاتنگ دراغوش بگیرم که بمیرم
تا تو هستی که دستانم را بگیری،
آرزو میکنم هر روز زمین بخورم!
کاش تابستانها هم برفی بود !
دیوانه نیستم !
فقط ، فقط طوری “خاص” که دیگران نمیتوانند ، تو را “دوست” دارم
چه باشه چه نباشه ، محبت سر جاشه / چه داری چه نداری ، تو عزیز روزگاری . . .
برای پیش تو بودن “بلیط” لازم نیست
مرور قصه ی دل کافی ست . . .
درست زمانی که سرت جای دیگری گرم است ؛ دل من همینجا یخ میزند !
چه فاصله زیادی است از سر تو تا دل من . . .
خاطره ها را رشوه میدهم به روزهایم تا از بی تو بودن صدایشان در نیاید !
خدایا این “قسمت” رو کجا فرستادی که هر وقت نوبت من میشه ، میگن “نیست” ؟
نمیپرسی تو حالی از دل غمگین و بیمارم / ولی من هر کجا باشم ، خیالت را به سر دارم .
از لحظه ای که چشم باز میکنم
کار شروع میشود
نظارت و برسی کیفیت تک تک اعضای بدن
قلب … چشم … گوش …
مبادا ذره ای
از عاشق تو بودن منحرف شده باشند . . . !
همه دردم این بود
عشقش بودم وقتایی که عشقش نبود . . . !
سهم “من” از “تو” عشق نیست ، ذوق نیست ، اشتیاق نیست
همان دلتنگی بی پایانی ست که روزها دیوانه ام می کند !
نزدیکی در فاصله نیست ، در اندیشه است