آنچنان در خودم – در این زندان ، گاه زنجیــر می شوم بانـو
که برای شما نه – حتی خود ، دست و پا گیر می شوم بانـو …
گرچه جوگنـدمی ست موهایم ، شُـغلم ای خــوب آسیابان نیست
دارم از دسـت می روم ، دارم ، کم کَـمَــک پیــر می شوم بانــو …
چون نسیمـی که می رود با قهـر – رفته ای و هنــوز با هر بـاد
در به هم می خورد و من با خود، سخـت درگیر می شوم بانــو …
سفره ای باز کرده ام از خویـش ، آن قَــدَر خورده ام خودم را که
دارم احســاس می کنم کم کم، از خودم سیــر می شوم بانــو …
“علی اصغر داوری”