صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
كه در انتهای صمیمیت حزن می روید.
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراك یك كوچه تنهاترم.
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی كرد.
و خاصیت عشق این است.
كسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت كنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیزها را ببینیم.
ببین، عقربك های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می كنند.
بیا آب شو مثل یك واوه در سطر خاموشی ام.
بیا ذوب كن در كف دست من جرم نورانی عشق را.
مرا گرم كن
(و یك بار هم در بیابان كاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد، آن وقت در پشت یك سنگ،
اجاق شقایق مرا گرم كرد.)
در این كوچه هایی كه تاریك هستند
من از حاصل ضرب تردید و كبریت می ترسم.
من از سطح سیمانی قرن می ترسم.
بیا تا نترسم من از شهرهایی كه خاك سیاشان چراگاه
جرثقیل است.
و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو،
بیدار خواهم شد.
و آن وقت
حكایت كن از بمب هایی كه من خواب بودم، و افتاد.
حكایت كن از گونه هایی كه من خواب بودم، و تر شد.
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.
و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش «استوا» گرم،
تو را در سرآغاز یك باغ خواهم نشانید. تو را در سرآغاز یك باغ خواهم نشانید