یك نفر آمد
تا عضلات بهشت
دست مرا امتداد داد.
یك نفر آمد كه نور صبح مذاهب
در وسط دگمه های پیرهنش بود.
از علف خشك آیه های قدیمی
پنجره می بافت.
مثل پریروزهای فكر، جوان بود.
حنجره اش از صفاف آبی شط ها
پر شده بود.
از كلماتی كه زندگی شان ، در وسط آب می گذشت.
فرصت ما زیر ابرهای مناسب
مثل تن گیج یك كبوتر ناگاه
حجم خوشی داشت.
نصفه شب بود، از تلاطم میوه
طرح درختان عجیب شد.
رشته مرطوب خواب ما به هدر رفت.
بعد
دست در آغاز جسم آب تنی كرد.
بعد در احشای خیس نارون باغ
صبح شد.