مخاطب با مشاهده آنچه بر پرده میبیند، مدام از خود میپرسد: این فیلم چگونه مجوز پخش گرفته است؟!
عبور از مرز حقیقت
«عصر جمعه» یك فیلم اول آبرومندانه است. البته میتوانیم این قضیه اول بودن را در ابعاد دیگری از فیلم نیز تعمیم بدهیم و بگوییم «عصر جمعه» به نوعی فیلم اولین»هاست؛ اولین فیلم بلند كارگردانش، اولین بازی مهرداد صدیقیان و اولین تجربه حرفهای و بلند تدوینگرش و جای خوشحالی و تحسین است كه فیلم، گلیم خود را از همه این موارد، به سلامت از آب بیرون كشیده.
گذشت دیگر آنوقتها كه كارگردانهای جوان، قصد ورود به سینمای بلند و حرفهای را میكردند و فیلم اولشان، فیلم خوبی از كار درمیآمد و میشد افتخار و اعتباری برای ادامه راهشان. حالا دیگر به ندرت كارگردانهایی پیدا میشوند كه فیلم اولشان، حرفی برای گفتن داشته باشد.
با اینحال، كمبودن چنین استعدادهای درخشانی، از نبودشان خیلی بهتر است و در همین آشفته بازار سینمای ایران كه معمولا فیلمهای اول خیلی از عشق سینماها، كمدیهای بهفروش سطح پایینی از كار درمیآیند و مسیر حرفهای آنها را عملا عوض میكند، باید همینها را هم غنیمت شمرد و قدرشان را دانست.بخصوص كه فیلم اولشان یكجورهایی مایه آبروداری سینمایمان در سطح بینالملل هم باشد.
خوشبختانه «عصر جمعه» یكی از همان موارد نادر است. یك فیلم اول آبرومندانه. البته میتوانیم این قضیه اول بودن را در ابعاد دیگری از فیلم نیز تعمیم بدهیم و بگوییم «عصر جمعه» به نوعی فیلم «اولین»هاست؛ اولین فیلم بلند كارگردانش، اولین بازی بازیگر پسر جوانش (مهرداد صدیقیان) و اولین تجربه حرفهای و بلند تدوینگرش (سپیده عبدالوهاب)، و جای خوشحالی و تحسین است كه فیلم، گلیم خود را از همه این موارد و حتی خیلی دیگر از شاخههای جنبی، به سلامت از آب بیرون كشیده.
فیلم اول، همیشه آزمون ترسناك و دشواری برای كارگردانهاست، حتی برای درسخواندهها، حتی برای آنها كه سالها دستیاری بزرگان سینما را كرده و از آنها آموختهاند. «مونا زندیحقیقی» هم از این قاعده مستثنا نیست.
فقط تجربه دستیاری و همكاریاش با كارگردان كاركشته و معتبری مانند «كیانوش عیاری» در دو فیلم، به تنهایی میتواند كلی او را با زوایای پنهان فیلمسازی آشنا و به هدف نهایی،كه همانا ورود به جامعه كارگردانان سینمای حرفهای باشد،نزدیكتر كند.
اما در واقع آنچه زندی را در ساخت فیلمی به غایت دشوار و تا حدودی پیچیده در گام نخست، دلگرمی و امید و توانایی بخشیده، ایستادن در كنار یكی از كارگردانان كمكار ولی كاربلد سینما، منیژه حكمت، است و همینطور دریافت مشاوره از بهترین بانوی كارگردان سینمای ایران، «رخشان بنیاعتماد» كه البته در محصول نهایی، این تاثیرپذیری از فیلمی نظیر «زندان زنان» و تلخی و سردی فضای سینمای شخصی بنیاعتماد كاملا و بهروشنی هویداست.
گرچه «عصر جمعه» ـ هرچه كه باشد، خوب یا بدـ در نهایت اثری است از مونا زندیحقیقی و با ویژگیهای فكری او نوشته و ساخته شده و قطعا باید بر این مبنا هم مورد نقد و بررسی واقع شود؛ داستان نامتعارف مونا زندی و نگاه تلخ و بدبینانهاش به كل جامعه، بخصوص مردها. ناگفته پیداست كه در فیلم او، مردها همه بدند،مگر اینكه خلافش ثابت شود! و اگر این حكم قطعی را كنار بگذاریم و كمی منصفانهتر درباره فیلمش قضاوت كنیم، آن مردهایی هم كه بد نیستند یا دستكم توان بدیكردن ندارند، یا بدبختند یا در طبقههای پایین جامعه قرار دارند.
بهترین مرد قصه كه هرگز دیده نمیشود، شاید پدر سوگند (رویا نونهالی) باشد كه بیمار است و با مرگ دستوپنجه نرم میكند. بعد از او هادی (رامین راستاد) به عنوان مردی مثبت جلوه میكند كه او هم یك شاگرد مكانیك ساده است، نه چیزی بیشتر.
باقی مردها یا دزدند یا چشمچران و ناپاك، یا زندانیاند یا در بدترین حالت، مثل عمو قدیر در مقام یك هوسباز معرفی میشوند كه تا عمق فاجعه پیش میرود و فرصت یك زندگی خوب را برای همیشه از زنی چون سوگند سلب میكند. از این منظر،دنیای زندیحقیقی شباهتهایی با جهان داستانی فیلمهای تهمینه میلانی و كینه و بیزاری دیرینهاش با همه مردهای عالم پیدا میكند.
با این تفاوت كه زندی در دام افراط و تفریط و سیاهنمایی شخصیت مردان و اصولا مقولهای به نام مردستیزی نمیافتد و آنچه برایش بیش از هر چیز اهمیت مییابد، روایت سرنوشت غمبار سوگند و نجاتش از این منجلابـگیرم همین بلا را هم یك مرد سرش آورده باشدـ و برقراری پیوندی مهرآمیز میان او و تنها مرد زندگیاش، امید است و با آنكه كارگردان، از انجام بخش اول رسالتش سربلند بیرون آمده، در نیمه دیگر این سرنوشت ناكام میماند و چارهای نمییابد مگر تندادن به تقدیر شوم سوگند.
به خاطر بیاورید سكانس پیش از پایان فیلم را كه امید چگونه با اندوه و حسرت و ندامت، از پشت میلهها به مادر سیاهپوشش زل زده است و این نردهها، نردههای لعنتی فاصلههای دوری میان او و مادرش انداختهاند. سوگند میآید تا به مدد شالگردنی كه خودش برای فرزند بافته، روابط سرد و تیره خود را با او گرما ببخشد اما نمیشود، نمیتواند.
حالا دیگر از جانب پسرش هم پس زده میشود. او باید برگردد به سلولش .سلول بزرگ و تحملناپذیری به نام جامعه. سوگند به ظاهر از زندان رهایی یافته. در حالیكه این رهایی نیست. تبعید است. از زندانی كوچك به زندانی بزرگتر. او وقتی از حبس خلاص میشود هم آسایش ندارد.
در بند سرنوشت خویش گرفتار آمده. باید حواسش به بچهای باشد كه مدام او را تیغ میزند و آوارۀ خیابانهاست. باید از مردی كه به او اعتماد كرده، رودست بخورد و تمام سرمایهاش را یكشبه به باد بدهد. باید از خواهر دلسوزش فرار كند و پای او را از زندگیاش ببرد و هزاران باید دیگر، كه هیچكدامشان مایه دلخوشی او نیستند. سوگند انگار سالها پیش،نه از خانواده،كه از دنیا رانده شده است.
«عصر جمعه» فیلم خوبی است و به سختی میتوان از آن اشكال و ایرادی گرفت. منتها زندی حقیقی در فیلمش، آگاهانه از زهر و تلخی اثر كاسته و از آزار تماشاگر میپرهیزد. او را تا سطح یك تماشاگر صرف از واقعهای اجتماعیـكه شاید گریبانگیر هر كدام از ما شودـ پایین میآورد.
حس و رابطهای كه فیلم با تماشاگرش برقرار میكند، مثل خواندن یك خبر تاسفبار در صفحه حوادث روزنامه است. خبر واقعه را میخوانیم (شما بخوانید «میبینیم»)، به حال مفعولین خبر افسوس میخوریم و تمام.
نه اشكمان درمیآید و نه اذیت میشویم. فقط یك لحظه است. یكآن. مثل یك آمپول زدن ساده!یك آخ كوچولو. این كاری است كه «عصر جمعه» با مخاطبش میكند؛ نشاندادن زندگی فلاكتبار یك زن بیپناه.
شوك و تاثیر فیلم، چنان كه انتظار میرود، قدرتمند و مانا نیست. حالا همین فیلم را مقایسه كنید با اثر چشمگیری چون volver (بازگشت) ساخته «پدرو آلمادوار» كه از داستانی تقریبا مشابه بهره میبرد. ولی شیوه روایت، درگیری و تنشی كه در مخاطب میآفریند، به مراتب بیشتر و موثرتر از فیلم «عصر جمعه» است. شاید بخشی از دلیل این كاهش تاثیر حسی فیلم بر تماشاگر، متوجه تاخیر در زمان مناسب اكران باشد.
منظور ماه یا فصل اكران نیست. اشاره به وقفه پنجسالهای است كه در نمایش عمومی «عصر جمعه» پیش آمده. این فیلم محصول شرایط و زمانه خاص خود است و اگر در همان سالهای تولید خود روانه پرده سینماها میشد، شاید به یكی از چالشبرانگیزترین و تاثیرگذارترین فیلمهای سینمای ایران مبدل میگشت. این را میتوان به سادگی از روی واكنش تماشاگران نسبت به سر و شكل جسارتآمیز فیلم، دیالوگهای تند و تیز و گاهی پوشش بازیگران متوجه شد.
مخاطب با مشاهده آنچه بر پرده میبیند، مدام از خود میپرسد: این فیلم چگونه مجوز پخش گرفته است؟! در حالی كه «عصر جمعه» در اكران سال 84 یا 85 خود، قطعا هرگز با چنین پرسشی مواجه نمیشد. بنابراین ما اینجا با فیلمی اجتماعی، ملودرام و خانوادگی سر و كار داریم كه بیانیه صادر نمیكند. پند نمیدهد. سوال نمیپرسد و تهمت نمیزند. فقط طرح وضعیت میكند.
تصویرگری میكند. دوربین را به مثابه آینهای مقابل جامعهای ناهنجار میگیرد كه آدمهایش از هم توقعات بیجایی دارند. به خواهش و التماس یكدیگر توجهی نمیكنند و فقط منافع خودشان را در نظر دارند. بازتاب تصویر چنین آینه صادقی، فیلم شفافی میشود به نام «عصر جمعه». نقطه قوت كار زندی آنجاست كه در این بازنمایی سینمایی از روزگار دردناك سوگند، به تصویری فراتر از واقعیت دست یافته است.
فضاسازیهای او كاملا شكلی رئالیستی و حتی بعضیجاها مستندگونه به خود میگیرد. تا جایی كه شخصیتها را چون افرادی حقیقی و دارای مابهازای خارجی مییابیم و باور میكنیم ماجرایی نظیر این، بر آدمهایی واقعی گذشته. كیفیت ساختار و عناصر سینمایی نیز به باور این اندیشه دامن میزند. مهمترینشان بازی خیرهكننده رویا نونهالی، كه خب با توجه به سوابق پیشیناش در عرصه بازیگری، جز این هم از او انتظار نمیرفت .چقدر به نظر میرسد نقشی كه او در «عصر جمعه» ایفا میكند، ادامه یا مكمل نقش كوتاه زنی است كه در «بوی كافور، عطر یاس» (بهمن فرمانآرا) بر عهده داشت.
هرچند كه در فیلم مونا زندی، زن تصمیم میگیرد بچه ناخواستهاش راـ به جای سقط جنینـنگه دارد. حتی اگر فرزندی ناخلف از كار درآید. نونهالی با شیوه ادای دیالوگهایشـكه انصافا هم خوب نوشته شدهاندـ تصویری از زنی فریبخورده و زودباور ارائه میكند كه جز حفظ آرامش خود و فرزندش هیچ نگرانی دیگری ندارد اما كاش در سكانس اعتراف ماجرای عصر جمعه، نونهالی كمی بیشتر و دقیقتر برای آن لحظه انرژی میگذاشت.
بازی او در اجرای آن مونولوگ، خوب است و بد. خوب از آنرو كه سوگند میگوید: «نفسم بند اومده بود. داشتم خفه میشدم» و نونهالی (انگار) با تداعی خاطره زجرآور واقعه، خفگی را به درستی بازی و از آن جمله، تصویر ارائه میكند و بد است چراكه پس از این اعتراف تكاندهنده، فریاد و گریه سوگند به قدر كافی از حس سوزناكی و دردمندی فاجعه برخوردار نیست و در باور تماشاگر نمیگنجد كه زنی با چنین سرگذشتی، به این صورت تصنعی زار بزند. مهرداد صدیقیان كه طی سالهای اخیر بازیهای خوب او در «دیوار»، «حیران» و بخصوص «اتوبوس شب» شگفتزدهمان كرده بود، اینجا ثابت میكند كه از همان اول كار، بازیگر خوبی بوده و اگر در نقش درست و مناسب خود بنشیند، نتیجه رضایتبخشی به بار میآورد.
سایر بازیگران نیز تلاشهای قابلقبولی برای آفرینش نقش خویش داشتهاند ولی حیف است اگر اشاره كوچكی به بازی «شكوه زندیحقیقی» در نقش «بلورخانم» نداشته باشیم. او تمام توش و توانش را در خلق كاراكتر یك فالگیر و رئیس بند به كار میگیرد. نوع نشستن، نگاه و ادبیات شفاهی او و تغییر روحیات و برخوردش از اولین آشنایی با بنفشه (هانیه توسلی) تا مهربانی و یاریاش برای جلب رضایت سوگند در مواجهه با خواهر و پدر،كاملا در خدمت كاراكتر بلور و نوع زندگی اوست.
در تدوین «عصر جمعه»، یكی دیگر از اولینهای فیلم، سپیده عبدالوهاب با وجود چند ضعف كوچك در كارش، امیدبخش ورود تدوینگر صاحبسبك دیگری به جمع سینماگران است. عبدالوهاب از پس تدوین فیلم به خوبی برآمده اما تمهید دلپذیر و جذابی كه برای فاصلهگذاری و فلاشبكهای یادآوری ماجرای جمعه و عواقب پس از آن اندیشیده، با كاتهای ناگهانی و بیجای او در سیاهی خراب شده و بر باد رفته.
چه میشد اگر آن صداهای كتككاری و دعواو مرافعه را در فید اینـفید اوتهای آهستهای میدیدیم كه میتوانست نشان از سفر ذهنی سوگند به گذشته باشد؟! طراحی لباس «ژیلا مهرجویی» عالی و كمنظیر است. نمونهاش لباسهای رویا نونهالی و آن شلوارهای یكمدل و رنگ و وارنگش كه به شناخت شخصیت آشفته ولی راحتطلب سوگند یاری میرساند.
در این میان یكیدو ضعف جزئی، فیلم و شاید بیشتر فیلمنامه و نویسندهاش، فرید مصطفوی، را در هجوم نقدنویسان قرار میدهد. از جمله آنكه چرا موضوعی مثل مدرسهرفتن امید مطرح میشود كه بعدا با مشغول بهكار شدن او در مكانیكی هادی، نیمهكاره رها شود؟ ضرورت نشاندادن مراجعه سوگند به مدرسه و تلاش او برای نامنویسی فرزندش، آیا فقط به جهت تاكیدی بر دلسوزی مادرانه اوست؟ در اینصورت، پس چرا این مهر مادری ادامه نمییابد و دیگر صحبتی از ثبتنام امید در مدرسه نمیشود؟
ضمن اینكه در سكانس فرار امید از خانه، با آنكه عزم و اراده او را به نیت احتمالا سرقت ماشین میبینیم اما این صحنه به بازداشت او در كانون اصلاح و تربیت كات میخورد و مشخص نمیشود آیا خود به این مركز پناه آورده یا حین سرقت دستگیر شده و به كانون تحویلش دادهاند. علاوه بر این باید به صدابرداری فیلم، كار بهروز معاونیان،اشاره كرد كه به شكل مطلوبی صورت نگرفته. دقت كنید به بیان دیالوگهای همه بازیگران كه در حرف «سین»، صدایشان سوت میكشد و گوشخراش است. حتی اگر فیلم را در یكی از بهترین سالنهای سینما آزادی ببینید.
استفاده از قطار در ابتدا و انتهای فیلم به نشانه گذر زمان و زندگی، كاركرد مناسبی در فیلم یافته است. سوگند پس از آزادی، با كودكی خردسال در آغوش سوار قطار میشود و این قطار زمان انگار او را میبرد به چندین سال بعد؛ مقطعی كه حالا دیگر آن كودك، به مردی تبدیل شده، هرچند اگر آن مرد در بند باشد. با تمام این تفاسیر، مونا زندی حقیقی در ساخت «عصر جمعه» سربلند است. جوایزی كه خودش و فیلمش از جشنوارههای معتبر داخلی و خارجی كسب كرده، شاهدی بر این مدعاست.
حیف كه فیلمسازانی نظیر زندی، پس از كسب چنین موفقیتهایی، با وقفههایی كه در پخش آثارشان صورت میگیرد و مواجهه با عدم حمایت مسئولان و كمتوجهی آنان به این نسل و استعدادهایشان، به محاق میروند یا پروندۀ فیلمسازیشان برای همیشه بسته میشود یا آنقدر دیر به دیر فیلم میسازند كه باید خیلی به خودمان فشار بیاوریم تا یادمان بیاید اولین فیلم این آدمها یا كار قبلیشان كدام كار و چه زمانی بوده. كاش «مونا زندیحقیقی»های بیشتری در سینما داشتیم تا دستكم هر سال شاهد فیلم یكی از آنها باشیم!