وکیل ملکی، هزینه وکیل ملکی تهران

وکیل ملکی، هزینه وکیل ملکی تهران

دختركی معصوم كه ماشین‌ها را می‌بوسد

دختركی معصوم كه ماشین‌ها را می‌بوسد
حالا دیگر دیدن بچه‌هایی كه در سطح شهر در حال تكدی‌گری هستند برای ما به یك تصویر عادی تبدیل شده است. دختر و پسر فرقی نمی‌كند؛ در طول روز از نوزاد گرفته تا كودك 12 ساله را می‌بینیم كه در خیابان‌های شهر به روش‌های مختلف گدایی می‌كنند.

تا‌كنون منتقدان اجتماعی و روزنامه‌نگاران درباره ظلمی كه به كودكان می‌شود، بسیار نوشته‌اند و از سازمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های تامین اجتماعی و بهزیستی خواسته‌اند تا به زندگی این كودكان به معنی واقعی كلمه «بی‌گناه» سروسامان بدهند. اما تاكنون هیچ نهاد یا سازمانی مسوولیت این كودكان را به عهده نگرفته و آنها همچنان قربانی سودجویانی می‌شوند كه تكدی‌گری برای آنها شغلی پردرآمد است. كودكانی كه از نوزادی و خردسالی به گدایی روی می‌آورند كم‌كم به كاری كه به آنها سپرده شده عادت می‌كنند ما هم كه روزانه از كنار این شهروندان كوچك می‌گذریم، به دیدن آنها عادت می‌كنیم.

اوایل شاید با دیدن برخی از آنها احساس‌های مختلفی به ما دست می‌دهد كه مهم‌ترین‌شان، دلسوزی است اما به مرور حتی دیگر دلمان برایشان نمی‌سوزد. مگر این‌كه از آنها تصویری ببینیم كه تكان‌مان بدهد. تصویری كه روز‌ها و شب‌ها در ذهن‌مان رژه می‌رود و ما را وامی‌دارد كه به اصطلاح وجدان خفته‌مان را هی نیشتر بزنیم كه چرا باید در سرزمینی كه زیر پرچم عدالت اجتماعی و اسلامی گسترده شده، در سرزمینی كه خداوند ثروت‌های بیكرانی را در دل آن جای داده است، شاهد چنین تصاویری باشیم؟!

من می خواهم از یكی از همین بچه ها سخن بگویم همان دختركی كه مدتی است در تقاطع قیطریه ـ شریعتی پرسه می‌زند. تعدادشان زیاد است. می‌گویند صبح با وانت می‌آورندشان و آخر شب می‌‌آیند و آنها را می‌برند تا حساب و كتاب دخل روزانه را پس بدهند. وقتی مدتی یكی از كسانی باشی كه پشت چراغ قرمزهای طولانی بمانی، چهره‌های آنها برایت آشنا می‌شوند و با نحوه گدایی هر كدام از آنها آشنا می‌شوی.

اما این یكی فرق دارد. تازه وارد است اما اعتماد به نفس عجیبی دارد. زیباست. اگر پدر و مادر داشت و لباس مناسب می‌پوشید، هر كس او را در كوچه و خیابان می‌دید لُپش را می‌گرفت و می‌گفت: به‌به چه دختر زیبایی! او هم از شرم سرش را می‌‌انداخت پایین یا پشت پدر و مادرش مخفی می‌شد.

اما اكنون نه خجالت می‌كشد و نه پشت كسی پنهان می‌شود چون یادش داده‌اند تا بپرد جلوی ماشین‌های شیك و مدل بالایی كه پشت چراغ قرمز ایستاده‌اند. اول خودش را برای سرنشینان ماشین لوكس لوس كند و «برقصد» و اگر كاسبی نكرد در این هوای سرد لبانش را بگذارد روی كاپوت گرم ماشین و آن را ببوسد….

دعا می‌كنم چراغ قرمز زودتر سبز شود. دعا می‌كنم ای كاش یكی از مسوولان، سرنشین یكی از این ماشین‌های مدل بالا باشد تا چراغ سبز نشده از ماشینش پیاده شود و دخترك و دوستانش را برای همیشه به یك سرپناه امن ببرد…. دعا می‌كنم اما انگار گرمای كاپوت ماشین برای لبان دخترك دلنشین است و صاحب ماشین قصد پیاده شدن ندارد.