مرد جوان افزود: پدرم کارمند سادهای بود که پس از ۳۰ سال خدمت صادقانه بازنشسته شد و هنوز هم با ۶۸ سال سن کار میکند تا یک لقمه نان حلال سر سفرهاش بگذارد. او با هر رنج و بدبختی که بود هزینههای دانشگاه مرا جور کرد و موفق شدم تا مقطع فوق لیسانس تحصیل کنم. خوشبختانه با نذر و نیازهای مادرم شغل آبرومندانهای نیز برایم درست شد.
حدود ۲ سال قبل از طریق یکی از همکارانم با دختر خواهرش که خانواده ثروتمندی دارد آشنا شدم. من با وجود مخالفت پدر و مادرم به خواستگاری سمانه رفتم و خانواده او که به گفته خودشان دنبال فرد تحصیلکرده و سالمی میگشتند با این ازدواج موافقت کردند اما همسرم خودش را یک سر و گردن بالاتر میدید و دختر بسیار لوس و ننری بود. او از همان روز اول من و خانوادهام را مسخره میکرد و ما در مورد رفت و آمدها، دوستانش و نوع پوشش و حجاب او با هم اختلافاتی پیدا کردیم.
متاسفانه سمانه مرا درک نمیکرد و با مقایسههای بیجا و برخوردهای سرد و بیمهر او کم کم از زندگیام دور شدم و فریب نگاه شیطانی یکی از دوستانش را خوردم که هر روز با وضعیتی زننده میهمان ناخوانده خانه ما بود. نمیخواستم این طوری بشود ولی با این تصور غلط که همسرم باید مرا ببیند و خودی نشان بدهم شرمسار و سرافکنده شدم. اشتباه من این بود که در انتخاب همسر فقط به معیار پول و ثروت خانواده سمانه توجه داشتم.