نویسنده: نیكلاسكار؛ ترجمه: سیدمصطفی ناطقالاسلام
هر روز در حدود صد مطلب را از سایتهای خبری و وبلاگهای مختلف از طریق Feed دریافت میكنم. گذشته از اینكه میدانم به خواندن دقیق تكتك آنها نمیرسم، حتی مرور كردن آنها نیز وقت قابل توجهی میطلبد و برایم تبدیل به یك گرفتاری روزمره شده است. چرا از مرور كردن لااقل بخشی از این محتوا صرفنظر نكنم؟
پاسخ برای من نیز همچون بسیاری دیگر از كاربران چندان واضح نیست. ترس از دست دادن مطالب جالب و آموزنده (بله، ترس) یكی از این دلایل است، اما تنها دلیل نیست. طبعاً مطالعه آنلاین با این حجم و سرعت، بر عادتهای انسان تأثیر میگذارد.
معمولاً درباره آثار بازی كردن طولانیمدت با كامپیوتر یا تبعات فرهنگی و اجتماعی سرگرمیهای كامپیوتری زیاد میخوانیم و میشنویم، اما آیا اندیشیدهایم كه كارهایی مثل «مطالعه» آنلاین یا «تحقیق» آنلاین چه اثری بر ما میگذارند؟ این نوع فعالیتها، برخلاف سرگرمیهای كامپیوتری متداول، در فرهنگ عمومی بار ارزشی مثبت دارند و ممكن است آنها را كاملاً مفید و بیضرر بدانیم. اما «پاكترین» كاربران اینترنت و كامپیوتر هم از نظر ذهنی در خطرند. مانند همیشه، شیطان در جزئیات لانه كردهاست و این بار «سیطره كمیت»، كیفیت مطالعه و تفكر ما را تهدید میكند.
وقتی روی پایاننامهام كار میكردم، همراه با دوستانم ساعتها پشت كامپیوتر مینشستیم و هر بار دهها مقاله دانلود میكردیم. میدانید هر كدام از ما چند تا از آن مقالهها را خواندیم؟ شاید بهترین ما حداكثر در تمام دوران كار روی پایاننامهاش كمتر از سی مقاله خواندهباشد.
این اشتیاق شدید برای به دست آوردن منابع، با ظرفیت رو به افول ما برای جذب محتوا، چه در قالب خواندن یا حتی دیدن یا شنیدن تناسبی ندارد. از سوی دیگر نمیتوان موهبتهایی را كه فناوری جدید به ما عرضه میكند كنار بگذاریم، به این دلیل كه ظرفیت جذب كردن تمام آنها را نداریم.
خواندن این مقاله را یك فیزیكپیشه كه در مؤسسه فیزیك نظری Perimeter سرگرم پژوهش است، در وبلاگش توصیه كرده بود. او مینویسد: «اگر میخواهید تنها یك مقاله بخوانید، این مقاله را بخوانید.»
«دیو! صبر كن. ممكن است صبر كنی؟ صبر كن دیو. میشود صبر كنی دیو؟» با این كلمات ابركامپیوتر HAL در صحنهای معروف و بسیار كنایهآمیز در اواخر فیلم «2001: یك اودیسه فضایی» استنلی كوبریك، به فضانورد سنگدل، دیو بومن التماس میكند. بومن كه توسط این ماشین معیوب تقریباً تا مرز مرگ در اعماق فضا رفته است، با آرامش و خونسردی مدارهای حافظه كنترلكننده آن را قطع میكند.
مغز هال با درماندگی میگوید: «دیو، دارم حافظهام را از دست میدهم.» و ادامه میدهد: «میتوانم حسش كنم. میتوانم حسش كنم.»
من هم میتوانم حسش كنم. در چند سال اخیر به طور ناخوشایندی حس میكردهام كه كسی یا چیزی در حال بازسازی مغز من، طراحی دوباره مدارهای عصبی و تغییر برنامه حافظهام است. حافظه من (تا جایی كه میدانم) از بین نرفته، اما در حال تغییر است. دیگر به شیوه سابق نمیاندیشم. این مسئله را هنگام مطالعه، قویتر از هر زمان دیگر حس میكنم.
قبلاً به آسانی میتوانستم در یك كتاب یا مقالهای طولانی غوطهور شوم. ذهنم درگیر جریان روایی متن یا تغییر جهتهای استدلال میشد و ساعتها در امتداد رشتههای طولانی نثر پرسه میزدم. اكنون دیگر به ندرت چنین چیزی رخ میدهد. معمولاً بعد از دو یا سه صفحه تمركزم از بین میرود، آشفته میشوم، رشته موضوع را از دست میدهم و به دنبال كار دیگری میگردم تا انجام دهم. حس میكنم گویی همواره مغز خودسرم را به زور به متن برمیگردانم. مطالعه ژرفی كه قبلاً به طور طبیعی حاصل میشد، اكنون تبدیل به یك ستیز شده است.
فكر میكنم بدانم كه ماجرا چیست. اكنون بیش از یك دهه است كه زمان زیادی را به صورت آنلاین سپری میكنم، در پایگاه دادههای بزرگ اینترنت جستوجو میكنم، چرخ میزنم و گاهی هم چیزی بر آن میافزایم. برای من به عنوان یك نویسنده، وب موهبتی خداداد بوده است. پژوهشی را كه زمانی مستلزم صرف كردن چندین روز در قفسهها یا اتاقهای نشریههای كتابخانهها بود، اكنون در چند دقیقه میتوان به انجام رسانید. با شمار اندكی جستوجو به وسیله گوگل و چند كلیك سریع بر هایپرلینكها، حقیقت افشا شده یا نقل قول مختصر و مفیدی را كه در پیاش بودهام به دست میآورم.
حتی هنگامی كه مشغول كار نیستم، تنها به همان میزان زمان كار احتمال دارد كه در حال كاویدن بیشههای اطلاعات وب نباشم: كارهایی مانند خواندن و نوشتن ایمیل، مرور كردن عنوانهای خبری و پستهای وبلاگها، تماشای فایلهای ویدیویی و گوش دادن به پادكستها یا فقط رفتن از لینكی به لینك دیگر. (برخلاف پاورقیها كه گاهی این نوع مطالب به آنها پیوند دارند، هایپرلینكها فقط به كارهای مرتبط اشاره نمیكنند، بلكه شما را به سوی آنها میرانند.)
برای من نیز همانند دیگران اینترنت در حال تبدیل شدن به رسانهای جهانی است؛ مجرای بیشتر اطلاعاتی كه از طریق چشمان و گوشهای من به سوی ذهنم جاری میشود. مزایای دسترسی بیدرنگ به چنین مخزن عظیمی از اطلاعات بسیارند و تاكنون به تفصیل درباره آنها شرح دادهشده و در جای خود نیز مورد تحسین قرار گرفتهاند.
كلایو تامپسون از ماهنامه وایرد مینویسد: «توانایی حافظه سیلیكونی در به یاد آوری بدون نقص میتواند موهبت بزرگی برای تفكر باشد.» اما این موهبت بهایی دارد. همان گونه كه مارشال مكلوهان، نظریهپرداز رسانه، در دهه 1960 خاطر نشان ساخت رسانهها فقط مجراهای منفعل اطلاعات نیستند. آنها خوراك اندیشه را فراهم میآورند، اما در ضمن فرآیند اندیشیدن را نیز شكل میدهند و ظاهراً كاری كه اینترنت انجام میدهد، پراكندن توانایی من در تمركز و تفكر ژرف است.
اكنون ذهن من انتظار دارد اطلاعات را به همان شكلی دریافت كند كه اینترنت توزیع میكند: در قالب جریان سریعی از الفاظ. پیش از این، غواصی بودم در دریای واژگان. اكنون همچون شخصی كه سوار بر یك جت اسكی است، بر سطح آن دریا با شتاب در حركتم.
من تنها كسی نیستم كه این وضع را دارد. وقتی با دوستان و آشنایان خود (كه اكثراً در كار ادبیات هستند) از آشفتگیهایم در هنگام مطالعه میگویم، بسیاری از آنها میگویند تجربههای مشابهی دارند. هرچه بیشتر از وب استفاده میكنند، برای حفظ تمركز بر نوشتههای طولانی بیشتر مجبورند تقلا كنند. برخی از بلاگرهایی كه نوشتههایشان را دنبال میكنم نیز اخیراً به این پدیده اشاره میكنند.
Scott Karp كه نویسنده وبلاگی در زمینه رسانههای آنلاین است، به تازگی اقرار میكند كه خواندن كتاب را به كلی كنار گذاشتهاست. وی مینویسد: «در كالج دانشجوی درخشانی بودم و قبلاً یك كتابخوان سیریناپذیر بودم.» او ادامه میدهد: «چه اتفاقی افتاد؟» در پاسخ، او بر این پندار است كه: «شاید دلیل این كه تمام مطالعه من روی وب است، آن نباشد كه شیوه خواندنم تغییر كرده (یعنی این كه فقط در پی آسودگی هستم) بلكه شاید دلیلش آن باشد كه شیوه اندیشیدنم عوض شدهاست.»
Bruce Friedman نیز كه به طور منظم در وبلاگش درباره استفاده از كامپیوترها در پزشكی مینویسد، توضیح میدهد كه اینترنت چگونه عادات ذهنی او را دگرگون كردهاست. وی در اوایل امسال نوشت: «اكنون تقریباً به كلی توانایی خواندن یك مقاله بلند و غرق شدن در آن را از دست دادهام، چه روی وب و چه به شكل چاپی.» فریدمن كه یك پاتولوژیست است و مدتی طولانی عضو هیئت علمی دانشكده پزشكی دانشگاه میشیگان بودهاست، در گفتوگویی تلفنی با من نوشته خود را به دقت شرح داد. وی گفت فكر كردنش یك حالت «استاكاتو» (نام یك تكنیك نواختن مقطع در موسیقی) پیدا كردهاست و با این تعبیر به شیوهای اشاره داشت كه قطعههای كوتاه متن را از چندین منبع آنلاین به سرعت میپیماید.
وی تصدیق كرد: «دیگر نمیتوانم جنگ و صلح را بخوانم. تواناییاش را از دست دادهام. حتی یك پست وبلاگ كه بیش از سه یا چهار پاراگراف باشد، برایم خیلی زیاد است كه بخواهم به طور دقیق دركش كنم. به طور سطحی میخوانمش.»
این حكایتها به تنهایی چیز زیادی را ثابت نمیكنند و ما هنوز در انتظار آزمایشهای عصبشناختی و روانشناختی بلندمدتی هستیم كه تصویر دقیقی از چگونگی تأثیر اینترنت بر شناخت به دست دهند. اما مطالعهای روی عادتهای كاوشهای آنلاین كه به وسیله پژوهشگران University College لندن صورت گرفته و به تازگی انتشار یافتهاست، اشاره بر آن دارد كه ممكن است ما در میانه تحولی بنیادین در شیوه خواندن و اندیشیدنمان باشیم.
در قسمتی از این برنامه پژوهشی پنجساله، محققان به بررسی logهای كامپیوتریای پرداختند كه نشانگر رفتار بازدیدكنندگان از دو سایت پژوهشی مشهور بود: یكی سایتی كه توسط كتابخانه بریتانیا اداره میشود و یكی هم توسط ائتلافی آموزشی در انگلیس كه فراهمآورنده دسترسی به مقالههای نشریهها، كتابهای الكترونیكی و سایر منابع اطلاعات نوشتاری است.
آنها دریافتند كه استفادهكنندگان از این سایت «نوعی رفتار سرسری خواندن» از خود بروز دادند: از یك منبع به دیگری جست میزدند و به ندرت به منبعی كه قبلاً دیدهبودند بازمیگشتند؛ معمولاً پیش از «جَستن» به یك سایت دیگر، بیش از یك یا دو صفحه از یك مقاله یا كتاب را نمیخواندند. گاهی مقالهای طولانی را ذخیره میكردند، اما مدركی نداریم كه نشان دهد زمانی برمیگشتند و واقعاً آن را میخواندند. نویسندگان گزارش این تحقیق اظهار میكنند:
«واضح است كه مطالعه آنلاین كاربران به شكل سنتی صورت نمیپذیرد؛ در حقیقت همچنان كه كاربران با هدف پیروزی سریع به طور افقی در میان عنوانها، صفحههای محتوا و چكیدهها «power browse» میكنند، نشانههایی حاكی از آن كه شكلهای جدیدی از «خواندن» پدیدار میشوند، وجود دارد. تقریباً چنین مینماید كه آنها برای دوری جستن از مطالعه به شیوه سنتی، سراغ محتوای آنلاین میروند.»
به لطف حضور فراگیر متن در اینترنت و حتی محبوبیت پیامهای متنی روی تلفنهای همراه، امروزه ما احتمالاً بیش از دهه 1970 یا 1980 كه تلویزیون رسانه برگزیدهمان بود، میخوانیم. اما این نوع متفاوتی از خواندن است و نوع متفاوتی از اندیشیدن نیز در پس آن است و شاید حتی دركی متفاوت از خویشتن. ماریان ولف، روانشناس رشد در دانشگاه Tufts و مؤلف كتاب «Proust and the Squid: The Story and Science of the Reading Brain»، میگوید:
«ما آنچه كه میخوانیم نیستیم، ما آن گونه كه میخوانیم، هستیم.» ولف بیم آن دارد كه شیوه خواندنی كه با اینترنت رواج مییابد، شیوهای كه «كارایی» و «فوریت» را بر هر چیز دیگر برتری میدهد، در حال تضعیف توانایی ما در آن نوع مطالعه عمیقی باشد كه با فراگیر شدن آثار توسط یك فناوری قدیمیتر، یعنی صنعت چاپ، ایجاد شد. وی میگوید ما در هنگام مطالعه آنلاین تمایل داریم «تنها به رمزگشایان اطلاعات» تبدیل شویم. قابلیت ما در تفسیر متن و ایجاد ارتباطهای ذهنی غنی كه هنگام مطالعه عمیق و بدون پرسه حواس ایجاد میشود، تا حد زیادی بیكار میماند.
ولف در توضیح این موضوع میگوید، خواندن، یك توانایی ذاتی انسانها نیست. بر خلاف توانایی مكالمه، توانایی خواندن در ژنهای ما ثبت نشدهاست. ما باید به ذهنمان یاد بدهیم چگونه حروف نمادینی را كه میبینیم، به زبان قابل فهم برای ما ترجمه كند. رسانهها یا سایر فناوریهایی كه در آموختن و پروراندن مهارت مطالعه به كار میگیریم، نقشی مهم در شكلگیری مدارهای عصبی در داخل مغزمان دارند.
آزمایشها نشان میدهند كه خوانندگان نگارههای مفهومی، مانند چینیها، مدارهایی ذهنی برای خواندن در مغز خود گسترش میدهند كه بسیار متفاوت از مدارهای درون مغزهای آن دسته از ما است كه زبان نوشتاریمان از الفبا بهره میگیرد. این تفاوتها در بسیاری از نواحی مغز گسترش دارند، از جمله قسمتهایی كه كنترلگر كاركردهای شناختی بنیادینی مانند حافظه و تفسیر محركهای دیداری و شنیداری هستند. به طور مشابه میتوانیم انتظار داشته باشیم كه مدارهای مغزی بافتهشده در اثر استفاده ما از اینترنت، متفاوت از آنهایی باشند كه بر اثر خواندن كتاب یا سایر آثار چاپی ایجاد میشوند.
زمانی در سال 1882، فریدریش نیچه یك ماشین تحریر، به طور دقیق یك Malling-Hansen Writing Ball، خرید. بینایی او رو به افول بود و متمركز نگاه داشتن چشمانش روی یك صفحه، خستهكننده و رنجآور شده بود، تا جایی كه معمولاً به سردردهایی خردكننده میانجامید. مجبور شد نوشتنش را كوتاه كند و بیم آن داشت كه به زودی مجبور شود آن را به كلی ترك كند.
ماشین تحریر او را دستكم برای مدتی نجات داد. همین كه آموخت تنها با لمس كردن تایپ كند، میتوانست با چشمان بسته تایپ كند و تنها از سرانگشتانش بهره گیرد. واژگان بار دیگر میتوانستند از ذهن او به روی صفحه جاری شوند.
اما این ماشین تأثیری ظریف بر كارهای وی گذاشت. یكی از دوستان نیچه كه یك آهنگساز بود، متوجه تغییری در سبك نگارش او شد. نثر او كه تا قبل از آن هم موجز بود، بیش از پیش مختصر و تلگرافی شدهبود. او در نامهای به نیچه نوشت: «با این دستگاه شاید حتی به گویشی جدید دست یابی.» وی نوشت كه در كارهای خودش «اندیشهها در موسیقی و زبان معمولاً به سرشت قلم و كاغذ وابستهاند.»
نیچه در پاسخ نوشت: «راست میگویی لوازم نگارش ما در شكلگیری اندیشههای ما نقش ایفا میكنند.» فریدریش اِی. كیتلر، پژوهشگر آلمانی رسانهها، مینویسد: «زیر سلطه ماشین، نثر نیچه از استدلال به الگوریتم تبدیل شد، از اندیشه به جناس و از سبكی فصیح به سبكی تلگرافی تغییر یافت.»
مغز انسان انعطافپذیریای تقریباً نامتناهی دارد. قبلاً تصور میشد وقتی به دوران بزرگسالی میرسیم شبكه مغزی ما، اتصالات متراكمی كه میان حدوداً صد میلیارد نورون درون جمجمه تشكیل شده، تا حد زیادی تثبیت شده است. اما پژوهشگران مغز دریافتهاند كه این گونه نیست.
جیمز اولدز، یك استاد neuroscience كه مدیریت مؤسسه مطالعات پیشرفته Krasnow در دانشگاه جرج میسون را بر عهده دارد، میگوید، حتی مغز بزرگسالان هم «خیلی پلاستیكی« است. سلولهای عصبی به طور معمول اتصالات قدیمی را قطع كرده و اتصالات تازهای میسازند. او میگوید: »مغز توانایی آن را دارد كه خودش را در حین كار از نو برنامهریزی كند و شیوه كاركردش را تغییر دهد.»
وقتی آنچه را كه جامعهشناسی به نام دانیل بِل «فناوریهای ذهنی» ما خوانده (ابزارهایی خارجی كه ظرفیتهای ذهنی، نه فیزیكی، ما را توسعه میدهند) به كار میبریم، ناگزیر پایبند خصوصیات آن فناوریها میشویم. ساعت مكانیكی كه در قرن چهاردهم میلادی وارد كاربردهای عمومی شد، مثالی متقاعدكننده است.
لوئیس مامفورد، تاریخدان و منتقد فرهنگی، در كتاب «تكنیكها و تمدن» خود شرح داده كه ساعت چگونه «زمان را از رخدادهای انسانی جدا و كمك كرد باور به جهانی مستقل كه از تسلسلهای قابل سنجش ریاضی تشكیل شده شكل گیرد» و «چارچوب انتزاعی زمان تقسیمشده» به «نقطه مرجع فعالیت و تفكر» تبدیل شد.
تیكتاك منظم ساعت كمك كرد تا اندیشه علمی و انسان علمی به وجود آیند. اما در ضمن چیزی را هم از میان برداشت. چنان كه جوزف وایزنباوم، متخصص فقید علوم كامپیوتر در MIT در كتاب سال 1976 خود، «نیروی كامپیوتر و خرد انسان: از داوری تا محاسبه» عنوان كرده است، مفهوم جهانی كه در پی استفاده فراگیر از ابزارهای سنجش زمان حاصل شد، «نسخهای كمرمق از جهان قبلی است، زیرا متكی بر طرد كردن آن تجربههای مستقیمی است كه بنیان و در حقیقت تركیب واقعیت قدیمی را تشكیل میدادند.»
برای تصمیمگیری درباره این كه چه وقت بخوریم، كار كنیم، بخوابیم و برخیزیم، پیروی كردن از حسهایمان را كنار گذاشتیم و شروع به فرمانبرداری از ساعت كردیم.
بازتاب فرآیند تطابق با فناوریهای ذهنی جدید را میتوان در تغییر یافتن تشبیههایی دید كه برای شرح دادن خودمان به خودمان به كار میبریم. وقتی ساعت مكانیكی آمد، مردم مجسم كردند مغزهای آنها «مثل ساعت» كار میكند. امروزه، در عصر نرمافزار، مغزهای خود را چنان مجسم میكنیم كه «مثل كامپیوتر» كار میكنند. اما neuroscience به ما میگوید این تغییرات بسیار ژرفتر از تشبیههایی است كه به كار میبریم. به لطف شكلپذیری مغزمان، این تطابق در سطح زیستشناختی نیز رخ میدهد.