وکیل ملکی، هزینه وکیل ملکی تهران

وکیل ملکی، هزینه وکیل ملکی تهران

نا امید کننده ترین فیلم های سال 2011

نا امید کننده ترین فیلم های سال 2011
متوسط‌هایی که راضی‌مان نکردند
هر سال هزارها فیلم در سرتاسر جهان تولید می‌شود اما تنها تعداد كمی از آنها هستند كه برای دیدن‌شان لحظه‌شماری می‌كنیم. بیشتر انتظار تماشاگران جدی سینما هم به‌خاطر نام كارگردان و دستاوردهای قبلی اوست. سال گذشته بیشتر كارگردانان بزرگ و مشهور سینما فیلم ساخته بودند و تعداد فیلم‌هایی كه سینماروها فهرست كرده بودند كه ببینند، خیلی زیاد بود.
 
اما متاسفانه برخی از این فیلمسازان مشهور كه در كارنامه‌شان فیلم‌های خوب و جوایز زیادی دیده می‌شد، نتوانستند آنطور كه باید انتظارات را برآورده كنند. نگاهی می‌اندازیم به 4 فیلمی كه توقع مخاطبان‌شان را برآورده نكرد.

شیوع: استیون سودربرگ
«شیوع» بدون شک بهترین فیلم از سری فیلم‌هایی است که با داستان یک خطی شیوع یک بیماری کشنده در سراسر جهان یا یک منطقه خاص سر و کار دارند. فیلمی نفسگیر، جذاب و کامل به لحاظ رعایت قوانین ژانری و از آن مهم‌تر خلق نظامی به شدت واقعگرا و ملموس. اما نکته اصلی اینجاست که این چیزها برای کارگردانانی که امروزه از آنها به عنوان یک هنرمند نام می‌بریم که به هر چیز از یک زاویه نو و بکر نگاه می‌کنند بسیار کم است.

 
البته باز هم اعتقاد به داستانگویی و سرگرمی داریم و فیلم «شیوع» این کار را به نحو احسن انجام می‌دهد. اما متاسفانه از دل آن هیچ چیز جدیدی بیرون نمی‌آید. به جز چند مورد اندک و ناچیز فیلم هیچ زاویه دید خاصی ندارد و آدرس دریچه نگاه جدیدی از یک بحران را به مخاطبش معرفی نمی کند.

وجود کاراکترهای نه‌چندان ضروری در فیلم و در عین حال نداشتن یک کاراکتر مرکزی پرداخت شده و قوی از مهم‌ترین نقاط ضعف فیلم به شمار می‌آیند. و از همه این‌ها مهم‌تر آنکه فیلم همان موضع منجی محور اکثر آثار هالیوودی آخرالزمانی را پیش می‌گیرد كه دیگر خیلی تبلیغاتی و پیش‌پا افتاده به‌نظر می‌رسد که آمریکا منجی جهان است، تنها دانشمندان و سیاستمداران آمریکایی در یک بحران جهانی درگیر هرج و مرج و اغتشاش نمی‌شوند و تنها آن‌ها هستند که پیش از خود به فکر مردمان دیگر هستند.

 
انتظارها از فیلمسازی مثل سودربرگ کمی بیشتر از این کلیشه‌هاست. به عنوان مثال ایده پرداختن به شبکه‌های اجتماعی و نقش آنها در بحران‌های جهانی امروز می‌توانست سطح فیلم را به مراتب بالا ببرد و از انواع این گونه آثار متمایز و خاص‌تر کند. اما تنها با یک اشاره ساده به راحتی از آن عبور می‌کند و به همان کلیشه‌های مرسوم می‌پردازد.

النا: آندری زویاگینتسف
هنوز یک دهه از زمانی که بسیاری از سینما دوستان و منتقدان با تماشای فیلم «بازگشت» به ورود یک سینماگر خلاق، معناگرا و نزدیک سبک سینمای هنری اروپا امیدوار شدند نگذشته است. آن کارگردان نسبتا جوان فیلم «بازگشت» اکنون و پس از گذشت چیزی نزدیک به یک دهه از آن زمان سومین فیلم خود را روانه جشنواره‌های جهانی کرده است.

 
فارغ از آنکه این فیلم اخیر او یعنی «النا» چقدر فیلم خوب و تاثیرگذاری است یا نه، باید گفت که او اکنون خود را به عنوان سینماگری که در آثارش رد پایی از تاریخ سینمای هنری اروپا به چشم می‌خورد تثبیت کرده است و اتفاقا با مرگ تئو آنجلوپولوس که در همین اواخر و بر اثر سانحه تصادف رخ داد، اکنون او را به عنوان یکی از وارثین اصلی آن جنس سینما می‌شناسند.

فیلم «تبعید»

دومین فیلم او خیلی‌ها را متقاعد کرد که زویاگینتسف توانسته قدمی فراتر از فیلم اولش بردارد. خیلی‌ها هم بازگشت را فیلم بهتری می‌دانستند و معتقد بودند او یک قدم به عقب بازگشته است. اما به هرحال آن چیزی که وجود داشت یک مناقشه بود و بر سر پیشرفت یا پسرفت این فیلمساز روشنفکر بحث‌های فراوانی شد. اما کم هستند کسانی که «النا» را یک قدم رو به جلو نسبت به دو اثر قبلی زویاگینتسف بدانند.
 
«النا» شاید برای بسیاری از فیلمسازان گمنام دیگر یک فیلم خوب به حساب بیاید اما برای فیلمسازی که دو فیلم درخشان در کارنامه‌اش دارد و در فیلم دومش خیلی سریع به پختگی رسید، یک فیلم خنثی و بی‌جهت به حساب می‌آید که تکلیفش با خودش مشخص نیست.
 
جهت فیلم کاملا گم است و معلوم نیست نقد سرمایه داری‌ و جانبداری از همان تفکرات نخ نمای چپ است (که اگر بود پس چرا پاسخ‌های متناقضی از فیلم دریافت می‌شود) یا نقد قشر ضعیف و اشاره به مقصر بودن خودشان در سرنوشتشان است (که باز هم اگر بود پس چرا پاسخ‌های متناقضی از فیلم دریافت می‌شود) هرچند فیلم بیشتر به همان تفکرات نخ نمای کمونیستی نزدیک است تا دومی و همین هم به نوعی تماشاگر امروزی حتی متعصب نسبت به سینمای هنری اروپا را از خود دور می‌کند.

دختری با خالکوبی اژدها: دیوید فینچر
اکثر کسانی که نسخه سوئدی این فیلم را دیده‌اند معتقدند که فیلم فینچر به مراتب فیلمی ضعیف‌تر از آن است. «شبکه اجتماعی» فیلمی از هر نظر ارزشمند برای دیوید فینچر محسوب می‌شد و به اندازه کافی هم تحسین شد. اما در چرخشی عجیب فینچر دوباره به حال و هوای آثار دهه نود خود مثل «هفت»، «بازی» و حتی «زودیاک» که آن را در سال 2007 ساخت، بازگشت.

 
این برای خیلی از طرفداران آثار سابق او خبر خوشحال کننده‌ای بود که فینچر قصد بازسازی یک فیلم آن هم با حال و هوای قتل‌های زنجیره‌ای و معماهای پیرامون آن را دارد. اما در کمال ناباوری فیلم فینچر یک فیلم بسیار ضعیف است که تنها حسنش رعایت یک استاندارد روایی و بصری است. چیزی که امروزه و در سینمای جهان به عنوان یک حسن هم تلقی نمی‌شود و معمولا فیلمی پیدا نمی‌شود که نقص تکنیکی داشته باشد و زیر یک استاندارد قابل قبول باشد.
 
فینچر نیز کارگردان با تجربه‌ای است و جذابیت‌های ریتمیک و بصری فیلمش کاملا عادی تلقی می‌شود و نه یک امتیاز. اما آن چیزی که فیلم فینچر کم دارد دنیای شخصی‌اش است. فیلم نه جهت‌گیری خاصی دارد و نه از سطح فراتر می‌رود و از دل این سرگرمی چیزی را بیرون می‌کشد. حقیقتا این برای فیلمسازی در این حد بسیار کم است و یک شکست محسوب می‌شود. ضمن آنکه اگر بخواهیم فقط وجه سرگرمی‌اش را مد نظر قرار دهیم بازهم فیلم خالی از نقص و ایراد نیست. به عنوان مثال توجه کنید که فیلم چقدر دیر آغاز می‌شود.
 
تماشاگر باید یک ساعت اطلاعات بگیرد و همه را در ذهنش طبقه بندی کند و پس از یک ساعت تازه داستان آغاز شود و خیلی هم زود سرهم بندی می‌شود و تمام. فیلمی که آنقدر به ارائه اطلاعات به تماشاگر و همراه کردن ذهنی او با خود معتقد است باید از طرف دیگر مسیر همراهی تماشاگر را طولانی‌تر کند و مدام او را به اشتباه بیندازد و از او بخواهد در این کش و قوس‌ها خودش هم بیکار ننشیند. فیلم فینچر اطلاعات فراوانی به تماشاگر می‌دهد اما هیچ استفاده‌ای از آن‌ها نمی‌کند. فیلم اگر نقص‌های خود را هم رفع می‌کرد چیزی فراتر از نسخه سوئدی آن نمی‌شد.

پوستی که در آن زندگی می‌کنیم: پدرو آلمادووار
فیلم خوش ساخت و جذاب آلمودوار با بازی‌های مثل همیشه خوبی که از آثار او سراغ داریم برخلاف فیلم‌های درخشانی چون «بازگشت» و «با‌او حرف بزن» به شدت از فیلمنامه‌ای ناقص و غیر عقلانی رنج می‌برد. این فیلمساز خلاق اسپانیایی معمولا فیلم زیر متوسط نمی‌سازد و این فیلم نیز فیلم خیلی ضعیفی به حساب نمی‌آید. اما مشکل همینجاست که فیلم متوسط برای یک فیلمساز بزرگ بسیار کم است و انتظارها از او خیلی بیشتر از این اندازه‌هاست.

 
البته در این فیلم نیز اکثر مولفه‌های اساسی سینمای آلمودوار را نیز می‌بینیم. گرایش‌ به قصه‌های عوامانه، رازهای خانوادگی، بحران هویت، علاقه به فرهنگ عامیانه و حتی موسیقی پاپ اسپانیایی و امثالهم. اما چیزی که این فیلم کم دارد فیلمنامه‌ای منطقی است.
 
شخصیت‌ها بدون آنکه پردازش دقیقی شده باشند دست به اعمال عجیب و غریبی می‌زنند و این برای تماشاگر غیر قابل هضم است و مهم‌ترین ضعف فیلمنامه «پوستی که در آن زندگی می‌کنیم» نیز همین است. عدم وجود منطق در کنش‌ها و واکنش‌ها و برهم زدن روابط علی و معلولی، فیلم بیشتر شبیه به یک فیلم هندی است تا فیلمی از آلمودوار سینما بلد.

روانشناسی آنلاین ، خدمات مشاوره

روانشناسی آنلاین ، خدمات مشاوره