می رفتیم، و درختان چه بلند ، و تماشا چه سیاه ! راهی بود از ما تا گل هیچ .
مرگی در دامنه ها ، ابری سر كوه ، مرغان لب زیست. می خواندیم: «بی تو دری بودم به برون، و نگاهی به كران، و صدایی به كویر.» می رفتیم، خاك از ما می ترسید، و زمان بر سر ما می بارید.
خندیدیم: ورطه پرید از خواب ، و نهان ها آوایی افشاندند. ما خاموش ، و بیابان نگران، و افق یك رشته نگاه. بنشستیم، تو چشمت پر دور، من دستم پر تنهایی، و زمین ها پر خواب. خوابیدیم. می گویند: دستی در خوابی گل می چید.