وکیل ملکی، هزینه وکیل ملکی تهران

وکیل ملکی، هزینه وکیل ملکی تهران

چپیده بودیم توی صف…

چپیده بودیم توی صف…
زیر باران…..
منتظر تاکسی‏های هفت تیر به پارک وی….
دختر کنار دستی ‏ام از همان اولی که پشت سرم ایستاد

چترش را گرفت سمت من که….
شما قدتان بلندتر است آقا،
چتر را بگیرید دستتان من هم بیایم زیرش….
لبخند هم زد…..


از آن جنس لبخندهای قشنگ….
مهربان و ملیح….
دخترانه و دلبر….
عاشقانه و دلنشینانه

چطور می‏توانستم عاشقش نشوم؟
او لبخند زده بود و هوا بارانی بود….
دیگر اختیار و انتخابی وجود نداشت….
 عاشق شدن یک ضرورت بود…..
یک باید !