وکیل ملکی، هزینه وکیل ملکی تهران

وکیل ملکی، هزینه وکیل ملکی تهران

گرداب اعتقادى امام جواد (ع)

گرداب اعتقادى امام جواد (ع)
اما بر رغم تمام آنچه در مورد امکان رسیدن به مناصب بزرگ الهى در سن خردسالى گفته شد، هنوز مشکل کوچکى سن حضرت جواد، نه تنها براى بسیارى از افراد عادى از شیعیان حل نشده بود، بلکه براى برخى از بزرگان و علماى شیعه نیز جاى بحث و گفتگو داشت. به همین جهت پس از شهادت امام رضا-علیه السلام-و آغاز امامت فرزند خردسالش، حضرت جواد، شیعیان-بویژه شیعیان عامى-با گرداب اعتقادى خطرناک و در نوع خود بى سابقه‏اى مواجه شدند و کوچکى سن آن حضرت به صورت یک مشکل بزرگ پدیدار گردید.«ابن رستم طبرى‏» ، از دانشمندان قرن چهارم هجرى، مى‏نویسد:

«زمانى که سن او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسید، مامون پدرش را به قتل رساند و شیعیان در حیرت و سرگردانى فرو رفتند و در میان مردم اختلاف نظر پدید آمد و سن ابو جعفر را کم شمردند و شیعیان در سایر شهرها متحیر شدند».به همین جهت، شیعیان اجتماعاتى تشکیل دادند و دیدارهایى با امام جواد به عمل آوردند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از اینکه او داراى علم امامت است، پرسشهایى را مطرح کردند و هنگامى که پاسخهاى قاطع و روشن و قانع کننده دریافت کردند، آرامش و اطمینان یافتند.

مورخان در این زمینه مى‏نویسند: چون امام رضا-علیه السلام-در سال دویست و دو رحلت نمود، سن ابو جعفر نزدیک به هفت‏سال بود، ازینرو در بغداد و سایر شهرها در بین مردم اختلاف نظر پدید آمد. «ریان بن صلت‏» ، «صفوان بن یحیى‏» ، «محمد بن حکیم‏» ، «عبد الرحمن بن حجاج‏» و «یونس بن عبد الرحمن‏» ، با گروهى از بزرگان و معتمدین شیعه، در خانه «عبد الرحمن بن حجاج‏» ، در یکى از محله‏هاى بغداد به نام «برکه زلزل‏» گرد آمدند و در سوک امام به گریه و اندوه پرداختند… یونس به آنان گفت: دست از گریه و زارى بردارید، (باید دید) امر امامت را چه کسى عهده‏دار مى‏گردد؟ و تا این کودک (ابو جعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه کسى باید بپرسیم؟ !

در این هنگام «ریان بن صلت‏» برخاست و گلوى او را گرفت و فشرد، و در حالى که به سر و صورت او مى‏زد، با خشم گفت: تو نزد ما تظاهر به ایمان مى‏کنى و شک و شرک خود را پنهان مى‏دارى؟ ! اگر امامت او از جانب خدا باشد حتى اگر طفل یک روزه باشد، مثل پیرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد حتى اگر صد ساله باشد، چون دیگران یک فرد عادى خواهد بود، شایسته است در این باره تامل شود. در این هنگام حاضران به توبیخ و نکوهش یونس پرداختند. در آن موقع، موسم حج نزدیک شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى دیگر رهسپار حج‏شدند و به قصد دیدار ابو جعفر عازم مدینه گردیدند،

 
و چون به مدینه رسیدند، به خانه امام صادق-علیه السلام-که خالى بود، رفتند و روى زیرانداز بزرگى نشستند. در این هنگام عبد الله بن موسى، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست. یک نفر بپاخاست و گفت: این پسر رسول خداست، هر کس سؤالى دارد از وى بکند. چند نفر از حاضران سؤالاتى کردند که وى پاسخهاى نادرستى داد! … شیعیان متحیر و غمگین شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن کردند و گفتند: اگر ابو جعفر مى‏توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبد الله نزد ما نمى‏آمد و جوابهاى نادرست نمى‏داد!

در این هنگام درى از صدر مجلس باز شد و غلامى بنام «موفق‏» وارد مجلس گردید و گفت: این ابو جعفر است که مى‏آید، همه بپاخاستند و از وى استقبال کرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساکت‏شدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در میان گذاشتند و وقتى که پاسخهاى قانع کننده و کاملى شنیدند، شاد شدند و او را دعا کردند و ستودند و عرض کردند: عموى شما، عبد الله چنین و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: عمو! نزد خدا بزرگ است که فردا در پیشگاه او بایستى و به تو بگوید: با آنکه در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟ ! «اسحاق بن اسماعیل‏» که آن سال همراه این گروه بود، مى‏گوید:

من نیز در نامه‏اى ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهاى من پاسخ داد، از او تقاضا مى‏کنم که دعا کند خداوند بچه‏اى را که همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتى که مردم سؤالات خود را مطرح کردند، من نیز نامه را در دست گرفته بپاخاستم تا مسائل را مطرح کنم. امام تا مرا دید، فرمود: اى اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار! به دنبال این قضیه همسرم پسرى به دنیا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم.این دیدار و بحث و گفتگو و دیدارهاى مشابه دیگرى که با امام جواد-علیه السلام-صورت گرفت مایه طمینان و اعتقاد کامل شیعیان به امامت آن حضرت گردید و ابرهاى تیره ابهام و شبهه را از فضاى فکر و ذهن آنان کنار زد و خورشید حقیقت را آشکار ساخت و نمایان شد.