مکان اصلی این انطباق در فکر و تفکر است. اگر قرار باشد در عمل انسانها هماهنگی صورت پذیرد، ابتدا باید در فکر آنها هماهنگی تحقق پذیرد و این یک اصل مسلم در انسجام یافتگی فرهنگی است. به عبارت دیگر، یکی از اصول ثابت متدلوژیک در مسیر دست یابی به انسجام فرهنگی، همسویی و انطباق تفکرات افراد یک جامعه است که بتوانند آن را به چارچوبی منسجم تبدیل کنند. با توجه به این امر می توان بیان داشت که انسجام یافتگی نتیجه صراحت فرهنگی است و صراحت فرهنگی به نوبه خود نتیجه اجماع نظر پیرامون استنباط های کلان مشترک از مفاهیم کلیدی می باشد.
فضای فرهنگی در ذهن سلیقه ای افراد به وجود نمی آید، بلکه در عینیت و تشکل اجتماعی است که از طریق اجماع نظر به دست آمده باشد، دیده می شود. انسجام فرهنگی از باورها و استنباط های جامعه خروجی می گیرد. این انسجام در استنباط یا از طریق تفکر فردی تحصیل می شود یا از طریق تربیت های کلان در یک جامعه. اگر جامعه ای با فرهنگ استدلال و اخلاق، فرایندی به وجود آورد که در آن عموم نخبگان فکری و اجرایی به اجماع نظر پیرامون تعاریف دقیق فوق دست یابند، در واقع استنباط های مشترک در سطوح مختلف فکر و عمل ایجاد کرده است.
نمی گوییم استنباط های واحد که در جامعه انسانی تقریبا محال است؛ می گوییم استنباط های مشترک. یعنی این که تعاریف کلی مفاهیم کلیدی، تقارن داشته باشد. نمی گوییم وحدت نظر در این مفاهیم کلیدی، بلکه می گوییم اشتراک نظر و اجماع نظر تا آن که پایه ها و مفروضات عمل پی ریزی شوند و عملکرد بر پایه استنباط های مشترک صورت پذیرد.
اجماع نظر کلان در تفکر فرهنگی، روشنی اندیشه ها و تفکرات را به همراه خواهد داشت؛ لایه های فرهنگی و به اصطلاح جزیره ای بودن فعالیت ها را به حداقل می رساند، تعداد استنباط ها کم تر می شود و از همه مهمتر تفکر جنبه جمعی پیدا میکند و از حالت فردی و قالب فردی خارج می گردد. زمان آن فرارسیده تا دست اندرکاران امور فرهنگی در با انسجام به صراحت فرهنگی بپردازند تا افزایش جراحات فرهنگی.
آنچه از صراحت فرهنگی بدست می اید، چارچوب فرهنگی است. هنگاهی که استنباط ها از صراحت و روشنی و حداقل تضاد برخوردار باشند و افراد در ذهن و عمل خود، آنها را نهادینه کرده باشند، به طور خودکار سیستمی ظهور خواهد کرد که تبلور انسجام درونی اندیشه هاست.عملکرد هر ملتی حاصل تفکرات و استنباط هایی است که در خود پرورانده و حمل میکند. اگر قوانین حاکم بر رشد یک نهال، تضاد دورنی داشته باشد، چرا باید انتظار داشت نهال به درخت پرثمر تبدیل گردد.
مشکلی که ما با آن درگیریم شاید روشن نبودن مراحل زمانی و مدل سازی فرهنگی است که در نظر نمی گیریم. چطور می توان در یک مقطع زمانی محدود به صورت تکاملی به مجموعه ای از تفکرات دست پیدا کرد؟ نگاهی منصفانه از بروز و ظهور بسیاری فعالیت های فرهنگی خبر دارد که حاصل تجاربی از آزمون و خطاهای فرهنگی است و ماحصل آن فرایندسازی آزمون و خطا در مدلسازی هایی فرهنگی مشابه توسط مجریانی متفاوت است.