یك شب مهتابی با برزو ارجمند و پارمیس زند كه فاصله خواستگاری تا ازدواجشان 28روز بود
درست یك روز قبل از اینكه به برزو ارجمند زنگ بزنیم، همینطور كه با همسرش پارمیسزند مجله همشهری خانواده را ورق میزدند، از همدیگر پرسیدهاند: چرا اینها برای مصاحبه سراغ ما نیامدهاند و بعد كه ما زنگ میزنیم تا قرار مصاحبه را بگذاریم، هر دو جا میخورند كه ما از كجا فكرشان را خواندهایم.
میگویند حدود یك سال و نیم است با هیچ رسانهای گفتوگو نكردهایم؛ دلیلش هم این بوده كه بعضی خبرنگارها به قصد آتش زدن زندگیها و تفرقه انداختن به سراغ هنرمندان میروند و چند باری هم سر حرفهای من درآوردی خبرنگاران، دعوایشان شده.
ولی ما قسم میخوریم كه پاكیم و فقط به قصد وصل كردن آمدهایم، نه فصل كردن! آن هم به بهانه پخش مجموعه تلویزیونی «ساعت شنی» كه در آن با گریمی متفاوت، نقش یك معتاد را بازی میكند. ساعت 8 شب میرسیم به آپارتمان زیبایی در دل یك برج بزرگ در سعادتآباد كه فضای داخلی آن خیلی هنرمندانه چیده شده است و با خودمان فكر میكنیم چقدر خوب است زن خانه، رشته تحصیلیاش طراحی صحنه باشد.
پارمیس غیر از طراحی صحنه سریال «پلیس آسمانی»، وارد دنیای گریم شده و سالهاست به طور حرفهای با كارهایی مثل تئاتر «عشقآباد» و فیلمهای سینمایی «سیاوش» ، «شام آخر»، «آب و آتش»، «من ترانه، 15سال دارم»، «دیشب باباتو دیدم آیدا» و… این اواخر هم سر فیلم «محیا» كه برزو هم در آن بازی كرده است، ابتدا به عنوان مجری گریم و مدتی به عنوان طراح گریم در سینما و تلویزیون فعالیت میكند.
پارمیس معتقد است خیلی وقتها نظرش با برزو 180درجه فرق میكند. برزو بیشتر برونگرا و اهل سفر و گردش است اما پارمیس بیشتر درونگراست و خیلی وقتها فضای خانهاش را به همه جای دنیا ترجیح میدهد. اما هر دو معتقدند اینها اختلاف سلیقه است و ربطی به اختلاف شخصیتها ندارد، توی اختلاف سلیقهها هم همیشه باید یكی به نفع دیگری كنار برود، وگرنه… برزو ساعت 9:30 شب میرود و پارمیس همچنان با مهربانی، به همه سؤالهای ما جواب میدهد.
قصه اول آشنایی؟
برزو: من و پارمیس هم دانشكدهای بودیم. گرایش من از سال سوم، نمایش بود و پارمیس طراحی صحنه میخواند. كار صحنه را از همان زمان شروع كردیم.
پارمیس گریم و طراحی صحنه كار میكرد و من هم بازی میكردم. پارمیس از ایران رفته بود. وقتی برای یك سفر كوتاه یكماهه به ایران برگشت، با دوستان دانشكده جمع شدیم كه به دیدنش برویم. وقتی به دیدنش رفتیم، بعد از نیم ساعت خیلی فیالبداهه به نظرم رسید كه میتواند همسر مناسبی برایم باشد. پرسیدم با من ازدواج میكنی؟ خندید و گفت: شوخی میكنی، بعد كمی فكر كرد و گفت: آره!
*
به همین راحتی؟
آره. البته ما خیلی از هم شناخت داشتیم؛ 10 سال شناخت كافی نیست؟
*
در مدت آن 10 سال هم به این فكر افتاده بودید كه پارمیس میتواند همسر مناسبی برایتان باشد؟
نه، واقعا نمیدانم چه اتفاقی افتاد. راستش را بخواهید از این قبیل اتفاقها در زندگی من زیاد است چون من با دلم زیاد تصمیم میگیرم و ضربههای فراوانی هم خوردهام اما در این یك مورد، از اینكه آنقدر ناگهانی تصمیم گرفتم، خیلی هم راضیام.
*
حالا چی شد كه شما به سفر رفتید؟
پارمیس: بعضی بستگانم آمریكا بودند و من دیدم فرصت خوبی است كه بروم چند دوره كاری ببینم. برای دیدن خانوادهام به ایران آمدم كه چند هفتهای برگردم كه خیلی ناگهانی قضیه خواستگاری و ازدواج من اتفاق افتاد.
*
از خواستگاری تا ازدواج چقدر طول كشید؟
دقیقا 28 روز!
*
هیچ دلهرهای، تردیدی؟
نه، كلا هیچكداممان اهل اضطراب و دودلی نیستیم. باتوجه به شناختی كه از هم داشتیم، هردو فكر كردیم درست انتخاب كردهایم و دلیلی نداشت دچار تردید بشویم.
*
و این شناخت زیر یك سقف تغییر نكرد؟
ما یكسال بعد از اینكه عقد كردیم، به خانهمان رفتیم و در آنجا با خلق و خوی همدیگر و جزئیات رفتاری هم آشنا شدیم، چون شناخت كلیای كه از شخصیت برزو داشتم، همین شناختی است كه الان بعد از 3 سال زندگی مشترك دارم. اما بعضی عادتها و شیوههای زندگی آدمهاست كه با هم فرق میكند و این ربطی به تفاوت آدمها با یكدیگر یا عدم تفاهمشان ندارد.
*
تفاهم را چی معنی میكنی؟
اینكه آدمها فكرهایشان را به هم نزدیك كنند؛ نه اینكه مثل هم فكر كنند.
*
به قسمت معتقدی یا انتخاب؟
خیلی به قسمت و سرنوشت معتقد شدم؛ مخصوصا بعد از ازدواج. هرچه سنم بالاتر میرود، این اعتقاد بیشتر میشود چون وقتی آدم جوان است فكر میكند میتواند همهچیز را تغییر بدهد اما اتفاقهایی شبیه ازدواج ما، كمكم متقاعدم كرد كه بعضی از تقدیرها اجتنابناپذیر است.
*
برزو ارجمند هم تقدیرگراست؟
برزو: من خیلی درمورد تصمیمهایی كه میگیرم، عقلانی عمل نمیكنم؛ حتی درمورد انتخاب كارها و نقشها بیشتر با دلم جلو میروم. اوایل كه فقط به روابط با آدمها مثل اینكه از یك كارگردان خوشم بیاید برای انتخاب نقش فكر میكردم. 5-4 سالی كه گذشت، عاقلترشدم و مثلا روی سناریو دقت بیشتری داشتم. اما بهطور كل، خیلی با دلم تصمیم میگیرم. زمانی كه از نتیجه آن لذت میبرم، مطمئنام هیچكس به اندازه من از این كار لذت نمیبرد و زمانی هم كه لطمه میخورم، بازهم اطمینان دارم هیچكس به اندازه من صدمه ندیده است.
*
تفاوت دنیایی كه قبل و بعد از ازدواج داشتی؟
زندگیام خیلی نظم گرفته، احساس مسئولیتام خیلی بیشتر شده و از تصمیمهای عجولانه جوانی ـ تا جایی كه بتوانم ـ پرهیز میكنم. به كارم و خانهام خیلی فكر میكنم ولی در كل، از ابتدا در شخصیتم، علاقه به داشتن خانه و زندگی خانوادگی و همسر و فرزند وجود داشت؛ به اصطلاح مرد خانوادهبودن توی خونم بود. شاید باور نكنید من از نوجوانی تا الان چندبار خواب بچهام را دیدهام و این خالهبازی را دوست دارم.
*
پارمیس هنوز به حیاط كوچكی كه قبل از ازدواج گوشه ذهنش داشت، فكر میكند و دلش برای لحظههای تجردش تنگ میشود؟
پارمیس: نه، آن یك جور زندگی بود و این جور دیگری است. یك مرحلهای به نام جوانی در زندگی آدمهاست كه تمام میشود؛ مثل كودكی و دلیل ندارد یك نوجوان از اینكه وارد مرحله دیگری بشود، دلتنگ باشد یا به دوران كودكیاش غبطه بخورد. دوران زندگی مشترك هم فصل تازهای است كه احساس مسئولیت آدمها را هزار برابر میكند. در دوران تجرد، خیلی بیخیالتر زندگی میكنیم. با ازدواج دغدغههای فكری زیادتر میشود اما سازنده هم هست؛ تلاشی برای بهترشدن زندگی.
*
بهترشدن زندگی یعنی چطورشدن زندگی؟ یعنی چقدر دویدن؟ تا كجا؟
اینكه فرد نسبت به سال قبل یك تفاوتی كرده باشد؛ هم از نظر فكری و هم از نظر تجربههای زندگی؛ مسائل مادی هم كه نمیشود گفت مهم نیست. همین كه انسان تلاش كند تا چند قدم از همیشهاش فاصله بگیرد و جلوتر برود – حتی اگر موفق هم نشود– همین كه تلاش كرده با ارزش است.
*
شناختی كه قبل از ازدواج از شخصیت برزو داشتی؟
یك آدم شاد، شوخ و مهربان.
*
بعد از ازدواج؟
خیلی مهربان نبود (میخندند). خب، آدمها بعد از ازدواج با نقاطضعف و قوت یكدیگر بیشتر آشنا میشوند.
*
الان نقاط ضعف برزو چیست؟
علاقهاش به فوتبال؛ بهطور كلی ورزش؛ از هاكی روی چمن تا كشتی. بعضی وقتها كلافهام میكند.
*
شما چطور؟ قبل از ازدواج چه شناختی از پارمیس داشتید؟
ما یك اكیپ دانشجویی بودیم كه با هم كار میكردیم و در جریان این كارهای مشترك، میدیدم كه مواظب همه افراد گروه بود و از این تیپ آدمهایی نبود كه فقط به خودش فكر كند و بعد از ازدواج هم تغییر نكرد. درست است كه درمورد تصمیم ازدواجاش با من خیلی از روی احساس تصمیم گرفت اما معمولا خیلی عاقلانه به مسائل نگاه میكند. اگر الان حساب پسانداز دارم، ماشین بهتر یا خانه بهتری دارم، همهاش به خاطر دوراندیشیهای پارمیس است. الان مدیر مالی خانه، پارمیس است؛ به خاطر اینكه نسبت به من آیندهنگری بیشتری دارد.
*
2 سال زندگی در آمریكا، شخصیتاش را عوض نكرد؟
نه، اصلا. یادم هست سر سریال «رسم شیدایی» بودم كه من نقش راننده آقای كشاورز را داشتم، در دفتر آقای خواجویی یك زیرزمینی داشت كه آنجا گریم میشدیم و یكسال و نیم بود كه پارمیس رفته بود آمریكا و هیچ خبری از او نداشتیم. هیچوقت هم موبایلم توی آن زیرزمین آنتن نمیداد.
8:30 صبح دیدم موبایلم زنگ زد؛ پارمیس از آمریكا زنگ زده بود تا تولدم را تبریك بگوید. پیش خودم فكر كردم برخلاف بعضی از آدمها كه وقتی از ایران میروند، همهچیز را فراموش میكنند، چقدر بامعرفت است كه تولدم یادش بوده و خودش را ملزم كرده كه از آن سر دنیا به من زنگ بزند و چون آنجا آنتن نمیداد، حتما شمارهام را به سختی گرفته تا تولدم را تبریك بگوید. این جریان خیلی روی من تاثیر گذاشت.
*
فكر میكنید چرا این همه روی علاقه شما به ورزش حساسیت نشان میدهد؟
من عاشق ورزشم؛ بهخصوص فوتبال، و اصلا از دیدنش سیر نمیشوم.
*
بازی هم میكنید؟
زمانی كه دوره بیكاریام محسوب میشود؛ مثلا در فاصله بین بازی در 2 سریال بازی هم میكنم، فوتبال هم بیشتر نگاه میكنم و علاقهام نسبت به هر ورزشی تشدید میشود.
*
وقتی از ایران دور بودی چرا به یاد مناسبتها میافتادی؟
پارمیس: چون همیشه تقویم را نگاه میكردم و حس اینكه از ایران دورم، دلتنگم میكرد. تقویم را ورق میزدم و یادم میافتاد كه تولد همكاران و دوستانام چه روزهایی است. حالا ممكن است اینجا خیلی از مناسبتها هم یادم برود.
*
بعد از ازدواج هم تاریخ تولدش به یادت میماند؟
نمیشود از یادم برود چون هفتم فروردین است و توی ایام عید. تولد برزو مثل یك ضربدر بزرگ مشخص است.
*
از چه زمانی همكار شدید؟
در دوران دانشجویی، چندین كار با هم انجام دادیم و از خردادماه امسال در كار آقای خواجویی به طور جدی همكار شدیم؛ همكار به این معنی كه با هم میرفتیم؛ من كار گریم انجام میدادم و برزو هم بازی میكرد.
*
هیچوقت دلت نخواسته بازیگر باشی؟
نه.
*
فكر میكردی همسر یك بازیگر شوی؟
نه، واقعا فكر نمیكردم اما بگذارید به حساب همان تقدیری كه صحبتش شد.
*
زندگی با یك بازیگر چه دردسرهایی دارد؛ مثلا اینكه هرجا میروید، مردم شما را به هم نشان بدهند؟
مردم به ما لطف دارند. اسمش را نمیشود دردسر گذاشت اما مزاحمتهای زیاد تلفنی و بعضی وقتها خبرنگارها كلافهمان میكنند.
*
البته ما الان زحمت را كم میكنیم.
نه، منظورم آدمهایی است كه خبرنگار نیستند اما خودشان را خبرنگار معرفی میكنند و فقط قصد مزاحمت دارند.
*
چقدر برای باهمبودن وقت میگذارید؟
اگر برزو سر كار نباشد و سر تمرین ورزش هم نرود، بقیه وقتها با هم هستیم.
*
بیشتر دعواهای شما به خاطر ورزش است؟
نه، سر ورزش دعوا نمیكنیم؛ فقط من حرص میخورم. بیشتر دعواهای ما سر تلفن است.
*
هیچوقت الگویی از یك ازدواج موفق توی ذهنت داشتی؟
پارمیس: واقعا نمیشود از ظاهر روابط آدمها قضاوت كرد. ممكن است یك زن و شوهر واقعا در ظاهر خیلی به هم احترام بگذارند اما زندگی پرتنشی داشته باشند.
برزو: من خاله و شوهرخالهام حدود 30 سال است كه ازدواج كردهاند و هنوز كه هنوز است هم خیلی با هم رفیقند. جفتشان آدمهای موفقی هستند و زندگی پرنشیب و فرازی داشتهاند اما هیچوقت كم نیاوردهاند چون خیلی اهل گذشت هستند. مثلا اینها اولین ماشینی كه خریدند یك ژیان بود كه هنوز هم این ژیان را دارند. وقتی من دانشجو شدم، این ژیان را به من دادند كه بهترین خاطرات دانشجویی من و بهترین خاطرات زندگی مشترك خاله و شوهرخالهام متعلق به این ماشین است. واقعا ماشین محشری بود.
*
الان دقیقا میدانی پارمیس از كدام رفتارهای تو خوشاش نمیآید؟
پارمیس خیلی از بیتوجهی من نسبت به خودش بدش میآید و من اصلا آدم بیتوجهی نیستم اما در طول این 3سال، پیش آمده كه حواسم نباشد و به او توجه نكنم.
*
و دقیقا میدانی چه چیزهایی دوست دارد؛ مثلا موقع كادوخریدن؟
همیشه دلم میخواهد با خریدن كادوهای عجیب و غریب خوشحالش كنم.
*
مثل چی؟
پیانو.
*
مگر پیانو میزند؟
نه. خریدم كه انگیزهاش را پیدا كند و برود دنبالش كه یاد بگیرد.
*
تو چطور؟ موقع كادوخریدن برای برزو؟
اصلا نمیگذارد این موضوع فكرم را درگیر كند چون خودش از قبل اعلام میكند چه چیزهایی لازم دارد.
*
آخرین كادویی كه برایت خریده؟
برزو: یك بازی برایم آورده كه به تلویزیون وصل میشود، یك ریموت (Remote) دارد.
میایستی روبهروی تلویزیون و مثلا انگار كه توی زمین تنیس ایستادهای و داری بازی میكنی و عین ورزشكردن هیجان دارد. حسابی خیس عرق میشوم.
*
حرص نمیخوری از اینكه چرا این كادو را برایش خریدهای؟
پارمیس: چرا، هر بار حرص میخورم و به خودم میگویم این بار آخر است كه از اینطور وسیلهها برایش میخرم اما بازهم موقع انتخاب، علاقه او را به علاقه خودم ترجیح میدهم.
*
بزرگترین بحرانی كه در زندگی مشترك پشتسر گذاشتهاید؟
بحرانها بیشتر به خاطر شرایط شغلی و كارهایی مثل بازیگری است و طبیعی است كه در نوع زندگی ما، شرایط روتین، هموار و یكدست جزء محالات است و هر دو هم به خاطر آگاهی از خوبیها و بدیهای كار هنری باید مدیریت بحران را بلد باشیم.
*
خوبیهای كار هنری؟
هیجان داشتن، روزمره نبودن، خلاقبودن و رفتن و یكجانبودن.
*
بدیهای كار هنری؟
كمبودن تعداد كارهای خوبی كه پیشنهاد داده میشود، امنیت شغلی نداشتن، فشار كاری زیاد در یك دوره كاری و بیكاریهای میان 2 كار و… در حال حاضر 3 ـ 2 تا فیلم و سریال پیشنهاد دارم كه دارم درباره آنها فكر میكنم چون بعد از «یك وجب خاك» چند پیشنهاد سریال داشتم كه آنها را رد كردم، به اینخاطر كه سر این سریال خیلی خسته شدم چون فیلمنامه نداشت؛ آن شخصیتی هم كه برایم تعریف كردند، با آن چیزی كه اجرا شد خیلی فرق كرد.
*
پس چرا بازی كردید؟
به خاطر ماه رمضان. من به دعایی كه مردم سر سفره افطار میكنند، خیلی معتقدم. من 2 سریال «پشتكنكوریها» و «صاحبدلان» را برای ماه رمضان داشتم كه اثرات دعای مردم در این ماه را در زندگیام دیدم. 70 میلیون كه نه، 7میلیون هم نه، 700 هزار نفر هم نه، اگر حتی 70 نفر برایم دعا كنند، كافی است.
*
فشردگی كار در یك زمان كاری مثل بازی در یك سریال برای پارمیس مشكلساز نیست؟
در یك وجب خاك 118 روز فیلمبرداری كردیم و من هر روز سر كار بودم؛ روزی 18 ساعت. خب، طبیعی است كه در زندگی مشترك خیلی برای زن سخت است. هرچقدر هم با نحوه كار هنری آشنا باشد، باز در زندگی، آدم كم میآورد. اما خوشبختانه پارمیس امتحاناش را پس داد چون من كه به خانه میرسیدم، از خستگی مچاله بودم.
*
چرا غر نمیزنی؟
پارمیس: خب، خصلت كاریاش همین است و من میدانم؛ یعنی امیدوارم روزی برسد مجبور نباشیم این همه فشار كاری را تحمل كنیم.
*
فشار كاری مجبورت نمیكند كه هر كاری را از سر ناچاری انتخاب كنی؟
نه، هیچوقت پارمیس مجبورم نكرده كه كاری را از سر اجبار انتخاب كنم و همیشه توصیهاش انتخاب كارهای بهتر و با كیفیتتر بوده.
*
از كدام نقش برزو بیشتر خوشت آمده؟
اوایل از نقشهای طنز او بیشتر خوشم میآمد. مثل سریال «پشت كنكوریها» اما بعد كه نقشهای جدی هم بازی كرد مثل «روز سوم» یا «صاحبدلان» دیدم از پس این نقشها هم برمیآید.
*
سر فیلم «روز سوم» هم زیاد از خانه دور بودید؟
نزدیك به 83 روز دور از تهران بودم. اواسط فیلمبرداری به خاطر سریال «مشق عشق» از طرف شبكه جامجم بازیگر برگزیده شدم كه چند روزی به تهران آمدم.
*
این دوریها را چطور تحمل میكنی؟
پارمیس: خودم را با كارهای مختلف سرگرم میكنم مثل دیدار دوستانم؛ البته خودم هم به خاطر بستگانم – كه در آمریكا زندگی میكنند – سالی چندماه از ایران میروم و برزو هم با دوری من كنار میآید.
*
اگر بنا باشد محل زندگیات را خودت انتخاب كنی كدام شهر را انتخاب میكنی؟
پارمیس: من كیش را خیلی دوست دارم به خاطر آرامشاش.
برزو: من اصلا به دوری از خانوادهام بهخصوص پدر و مادرم فكر نكردم و فكر نمیكنم؛ بچه خانوادهام اما اگر بنا باشد دستهجمعی از تهران برویم، شمال كشور را ترجیح میدهم.
*
یعنی یكی شمال كشور را انتخاب میكند و یكی جنوب را!؟
پارمیس: اینها اختلاف سلیقه است. سعی میكنیم سلیقههایمان را به هم نزدیك كنیم ربطی به تفاهم داشتن یا نداشتن ندارد.
برزو: مهم این است كه هر دو، نقطهای را كه انتخاب كردهایم خیلی خلوت هستند و از هیاهوی شهرهای شلوغ در آنها خبری نیست. دلیل دیگرش هم این است كه من عاشق جاده و رانندگیام.
پارمیس: ولی من از جاده متنفرم و بیشتر سفرهای هوایی را دوست دارم. مثلا ما زیاد با ماشین به مشهد میرویم و هربار كه برمیگردیم، میگویم این دفعه آخر است كه زمینی میرویم اما باز هم گول میخورم و بازهم با ماشین به مشهد میرویم.
*
چرا؟
برزو: عاشق جادهام؛ رفتن، رفتن و بازهم رفتن.
*
اگر قرار بشود از ایران بروید؟
برزو: من خیلی از كشورهای دنیا را دیدهام و دوست دارم اما عاشق ایرانم. دلم میخواهد خیلی كشورهای دیگر را ببینم اما به قصد ماندن نه!
*
از مشهد بگویید.
دلم همیشه برای امام رضا خیلی تنگ میشود. مدرسه كه میرفتم – توی سرمای استخوانسوز زمستانی مشهد– سوار هر اتوبوسی كه میشدیم، مقصد نهایی حرم بود و تنها پناهگاه امن و گرم در آن سرما برای من حرم بود.
*
به معجزه هم اعتقاد داری؟
بله