پس از آن بود که تهدیدهای او شروع شد تا اینکه یکروز که بی بی فضیلت با پدر پیر و برادرش از سر کار برمیگشت، پنج نفر از جمله شیرمحمد راه را بر آنها بستند و بدون توجه به التماس و درخواست آنها در یک عمل وحشیانه، بینی و گوش دختر بیچاره رابریدند.
در پی این وضعیت مادر دختر سکته کرده ومیمیرد. اکنون تنها خواسته این دختر اینست که این متهمان را قصاص کنند در حالیکه دچار ترسی دائمی است و آینده خود را تباه شده می بیند.