12 سال رانندگی و مسافرت با اتوبوس و پیمودن پیچوخم جادهها از شهری به شهر دیگر و سر و كله زدن با مسافران از او آدمی ساخته بود كه نه كه از خیلی مردها چم و خم جادهها را بهتر میشناخت.
اما رانندگی در جاده شغلی نبود كه بتوان تا آخر آنرا دنبال كرد، مردان نیز در دازمدت از این كار گریزان بودند چه برسد به ف.ش راننده اتوبوس های بیابانی كه در نقش همسر و مادر در برابر خانوادهاش مسئولیتهای دیگری هم داشت.
در كمتر از یك سال همه چیز به خوبی پیش رفت و در كمتر از یك سال اوضاع از آنچه خانم راننده فكرش را كرده بود بهتر شد؛ علاوهبر همكاران و مسافران كه حالا توانایی رانندگی او را باور كرده بودند، حالا آوازه شهرتش به گوش مدیران شركت واحد نیز رسیده بود و آنها نیز مایل بودند تا بدانند خانم راننده ای كه در یك سال گذشته بدون هیچ مشكلی با اتوبوسهای آنها مسافران را در پایتخت جابجا میكند، كیست؟
در نهایت خانم ف.ش را از نزدیك دیدند و كارش را تقدیر كردند؛ یا در مراسم مرسوم و یا با دعوتش به دفتر خودشان كه هر مدیری برحسب جایگاه و رتبه سازمانی خود اینكار به نوبت انجام داد. حتی شهردار تهران كه خلبان هواپیما نیز هست؛ او هم مایل بود تا بداند ف.ش، زنی كه در ناوگان حمل و نقل مجموعه تحت مدیریتش كار میكند كیست؟.
دیگر برخورد با مدیران شركت واحد برایش به امری عادی و معمول شده بود، برخلاف سایرین كه ممكن بود در روبرو شدن با مدیران ارشد دستپاچه شوند او هر چند وقت یكبار با بالاترینها روبرو میشد و از آنها لوح تقدیر میگرفت، در یكی از همین برخوردها بود كه مدیر عامل شركت واحد از خود خواست تا جذب شركت واحد شود، آنهم در شرایطی كه خصوصیسازی تازه در شركت واحد آغاز شده بود و میرفت تا با اجرای سیاستهای تشویقی با پول بازخریدی یك اتوبوس خرید و در یكی از خطوط بخش خصوصی به كار قبلی خود ادامه دهند.
خودش میگوید: «خود آقای مهندس بیژنی مدیر عامل شركت واحد بعد از اینكه من را دید؛ گفت: خانم ف.ش، با كارفرمای خصوصی تسویه حساب كنید و بیا شركت واحد؛ من استخدام رسمی شما را تضمین میكنم؛ فقط به طور آزمایشی یك دوره كوتاه به صورت قراردادی كار كنید بعد با شما قرارداد دائم بسته خواهد شد.»
از این بهتر نمیشد، استخدام رسمی با حقوق و مزایا و …، آنهم در زمانیكه كاركنان شركت واحد تحت تاثیر تبلیغات كارفرما با بازخریدی خود ناخواسته به روند خصوصیسازی در شركت واحد شتاب بیشتری میدادند.
در این شرایط چنین پیشنهادی را حتی در خواب هم نمیشد دید. شنیده بود كه شانس فقط یكبار به در خانه هر فرد میآید و چندان هم صبر نمیكند، پس خانم راننده بار دیگر تصمیم گرفت تا كار خود را عوض كند. ماشینش را به همسرش كه او هم راننده بود واگذار كرد دوباره آزمایشهای لازم را داد و شد راننده استخدامی شركت واحد با قرارداد موقت 6 ماهه.
در سال 86 از او خواستند تا در خط تازه راهاندازی شده BRT مسافران را از یكسوی پایتخت به سوی دیگر پایتخت جابجا كند.
و خانم راننده انجام داد آنهم در آن روزهایی كه هنوز واژه BRT به گوش خیلیها غریب و ناآشنا بود و مردم تازه اتوبوسهایی را میدیدند كه در آنها برخلاف سایر اتوبوسها زنان در قسمت جلو و مردان در قسمت كابین سوار شده و از درهایی كه در سمت چپ قرار دارند پیاده میشدند.
با پایان سال 86، دوره آزمایشی او نیز پس از 6 ماه به اتمام رسید، خانم ف.ش انتظار داشت كه طبق وعده مدیر عامل در سال 87 با او قرارداد رسمی بسته شود. اما باز از او خواستند تا قرارداد 6 ماهه دیگری را امضا كند، به او گفتند همهچیز درباره استخدام رسمی او قطعی است، اما باید تا زمان صدور دستور استخدام صبر كند و او باز هم قرارداد 6 ماهه دیگری را امضاء كرد و به كارش ادامه داد، تا مهرماه سال 87 كه دوباره نوبت قرارداد جدید رسید؛ باز با همان دلایل قبلی با خانم راننده قرارداد 6 ماهه دیگری امضاء كردند.
به تدریج كه شاگردانش كار خود را به عنوان راننده اتوبوس در شركت واحد آغاز كرد، موعد آخرین قرارداد هم سرآمد. بار دیگر برای پیگیری وضع استخدامش به مدیران شركت واحد مراجعه كرد، همانهایی كه زمانی حاضر به ملاقاتش بودند و پروندش را از احكام تشویق و تقدیری كه در پایین آنها جای امضاء و مهرشان به چشم میخورد پر كرده بودند.
اما اینبار درها به رویش مانند گذشته گشوده نبودند به گرمی سابق استقبالش نكردند؛ باز وعده آینده را دادند و اینكه باید دستور از بالا صادر شود، اما او اینبار حاضر به امضای هیچ قرارداد موقت دیگری نشد. میدید كه شركت واحد با برخی از شاگردانش قرارداد رسمی و دائم بسته بود و حتی شنیده بود كه از برخی از آنها برای شركت در مسابقه رالی اتوبوسها دعوت شده اند.
از نظر خانم راننده دلیلی برای اینكه مانند گذشته بطور موقت كار كند وجود نداشت؛ پس بدون قرارداد به كار خود مانند گذشته ادامه داد و برخواسته اش پافشاری بیشتری كرد.
اینبار سربسته شنید كه جواب آزمایشهای خون، ادرار 2 سال پیش مشكوك بوده و باید بار دیگر آزمایش دهد؛ حتی یكبار ناغافل در محل كار به سراغش آمدند و او را به آزمایشگاه بردند، اما شنید كه نتیجه آزمایش منفی بوده است.
اواخر سال 88، بود كه از ف.ش را خواستند و به او گفتند كه نمیتواند بدون قرارداد به كارش ادامه دهد؛ یا باید برای نیمه اول سال 89 یك قرارداد 6 ماهه را امضاء كنید و یا ناگزیر شركت واحد به ادامه همكاری با شما خاتمه خواهد داد.
«نه، هیچ قرارداد موقت دیگری امضاء نمیكنم؛ شما قول داده بودید كه استخدام من دائم شود؛ قرارمان این نبود… » پاسخی بود كه خانم راننده به تمامی تهدیدها و تشویقهای مدیران بالادستیش داد و قاطعانه پای آن ایستاد اما حاضر نشدن به فعالیتش در شركت واحد خاتمه دهد.
نویسنده: امیر پیمان