قرن بیستم در پائیز ۱۹۱۴ با جنگ آغاز شد. درست مانند قرن نوزده که با کنگره وین ظهور کرد. در این که سمبولیزم پدیدهی قرن نوزدهم بود شکی نیست. عصیان ما علیه سمبولیزم کاملا منطقی بود زیرا خود را متعلق به قرن بیستم میدانستیم و نمیخواستیم در گذشته در جا بزنیم. . .
آن اشعار سست دختری با چنتهی خالی به دلایلی سیزده بار به چاپ رسید. . . آن دختر (تا جایی که من یادم است) چنین اقبالی را برای این اشعار پیشبینی نمیکرد به این خاطر آنها را زیر تشکچهی کاناپه پنهان کرده بود تا بیش از این ناراحتش نکنند. او از انتشار شامگاه چنان ناراحت شد که به ایتالیا رفت (بهار ۱۹۱۲) و زمانی که در تراموا نشسته بود و چشم در مردم دوخته بود پیش خود گفت “خوش به حال این مردم که کتابی چاپ نکردهاند. ”
به جز آنا بونینا۳، اولین شاعره روسی، که عمّهی پدربزرگم “اراسموس ایوانویچ استوگوف” ۴بود در خانوادهی ما کسی شعر نمیگفت. خانواده استوگوف از زمین داران میان مایه ناحیه “موژایوسکی” ۵در اطراف مسکو بودند که پس از انقلاب دوباره در آنجا ساکن شدند. آنها در نووگراد ثرورتمندتر و شناخته شدهتر بودند.
یک آدمکش حرفهای روسی، احمد خان، جد کبیر مرا شبانه در چادرش به قتل رساند. “کارامزین” ۶به این اعتقاد است که با مرگ احمد خان بساط مغول در ان منطقه برچیده شد. کلیسای “سرتنسک” ۷در مسکو به شادی این واقعه مدتها جشن مذهبی برگزار میکرد. چنان که میگویند احمد خان از نوادگان چنگیز خان بود.
یکی از شاهزادگان آخماتوف (احمد اف) در قرن ۱۷ با زمیندار ثروتمند و نامداری به اسم “موتویلف” ۸ ازادواج کرد. “یگور موتوویلف” پدر جد من بود و دخترش “آنا یگورونا” ، مادربزرگم، او وقتی مادرم نه سال داشت از دنیا رفت. و من به یاد او آنا نامیده شدم. چندین انگشتری با نگینهای الماس و یکی از آنها با نگین زمرد از او به یادگار ماند و من نتوانستم به خاطر این که انگشتان ظریفی داشتم حتی یک از آنها را به انگشت کنم.
مردم اطراف خانهی ما در “اوترادا” ۹ (خلیج استرلتسکایا ۱۰) به من لقب دختر وحشی داده بودند چون همیشه بدون کفش و کلاه اینور و آنور میدویدم. و از قایق به وسط دریا میپریدم و در دریای توفانی شنا میکردم. گاه آنقدر زیر آفتاب میسوختم که تمامی تنم پوستهپوسته میشد. این کارها خانمهای سباستوپول را حیرت زده میکرد.