این تعریف کوتاه و ساده شامل انواع قصههای کوتاه پلیسی از« پو» تا امروز میشود. شرح جنایتی را از روزنامه بردارید، دو شخصیت متقابل برایش درنظر بگیرید و چند صفحه گفتگوی تک جملهای به طریقه داشیل همت بنویسید.کافی نیست، نه؟بگو دیگه طلاع از تعریف قصه کوتاه پلیسی، شخصی را لزوماًَ به نوشتن این نوع قصه تجهیز نمیکند. بهویژه که این تعریف در نظر اول تنها یک عنصر را مشخص میکند. عنصری که قصهی پلیسی را – خواه کوتاه، خواه بلند- از اشکال دیگر داستاننویسی جدا میسازد. این عنصر« جنایت» است.
پس با جنایت شروع کنیم که بطور منطقی واجتنابناپذیری به عنصر تازهای که همان« گرهگشایی» باشد میانجامد. چرا که وقتی جنایتی هست لزوماَ باید« گرهگشایی» هم وجود داشته باشد. و این اساس قصه پلیسی است.میبینم خوانندههای من تیغ تیزشان را متوجه من کردهاند و مرا به آسانگیری متهم میکنند که چرا کاری به«ابهام»،«ضد قهرمان» ،« طنز تلخ» و « اگزیستانسیالیسم» ندارم.
البته من این عوامل را هم درنظر میگیرم. اما علیرغم این حقیقت که در عصر ما قصهنویس میتواند عمیقتر و حتی رکیکتر سخن بگوید و نیز این حقیقت که از زمان فروید به این طرف حتی میتواند درباره«من» و«خود» و پسیکوز قلنبهگویی کند، نباید فراموش کنیم که قصهای موفق است که دارای«گرهگشایی» باشد. قصهای که فاقد این عنصر باشد قصه نیست هرچند که صاحب ارزشهای دیگری باشد.
چه اهمیتی دارد که در پایان قصه«رئیس دزدها» بر«آرتیسته» پیروز شود و یا حتی«رئیس دزدها» همان«آرتیسته» باشد. اما همیشه وجود نوعی« گرهگشایی» ضروری است.از« جنایت» و « گرهگشایی» که بگذریم قصهی کوتاه پلیسی پیچیدهتر میشود) تمام« چه کسیها» و« چگونهها» و« چراها»- انواع قصههای تهییج کننده، قصههای معماوار و قصههای حاوی جنایت و قصههای جاسوسی و نیز قصههای حسابشده حاوی ریزهکاریهای دقیق و موشکافانه.)