جز با زبان شاخه گل و جلد زرورق
هر وقت حرف میزدی و سرخ میشدی
هر وقت مینشست به پیشانیات عرق
من با زبان شاعریام حرف میزنم
با این ردیف و قافیههای اجق وجق
این بار از زبان غزل كاش بشنوی
دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق
من رفتنی شدم، تو زبان باز كردهای!
آن هم فقط همینكه: "برو، در پناه حق "
از : مرحوم نجمه زارع است این اشعار