در طبقه دوم پاساژ ایران، مغازه ملک بود که هنوز هم هست، منتهی او به صورت حرفه ای کارمی کرد و می کند مشتری هایش بیشتر کتابخانه ها کسانی بودند که دوره های کامل می خواستند نه نوجوانهایی مثل ما که هر بار کمی پول توی جیب مان را روی هم می گذاشتیم راه می افتادیم می رفتیم خیابان انقلاب برای خرید کتاب یا مجله این دوره هم ویروس خریدن مجله های قدیمی به جانمان افتاده بود و به قول مادرم هرچه پول دستم میرسید حرام این مجله های زرد و پوسیده بید زده می کردم جالب بود!
آن روزها جوانی هم بود که کنار خیابان بساط کتاب داشت، مجله قدیمی هم گاهی به پست او می خورد که اگر طالب بودی برایت می آورد، اما آنپها را بسلط نمیکرد. یادم هست کلی از او مجله های ستاره سینمای قطع بزرگ (منتشر شده در دهه پنجاه) خریدیم هرجلد صدتومان و این دوره ای بود که مثلا هفته نامه سینما که منتشر می شد، هر شماره هشتاد تومان قیمت داشت.
همچنین تعداد زیادی مجله دختران پسران که سازمان اطلاعات برای گروه سنی نوجوان منتشر می کرد و مطالبش بیشتر پاورقی های داستانی از گونه های مختلف و اخبار و گزارش های عامه پسند درباره ستاره های سینمای ایران و جهان، ورزشکاران و خوانندگان بود. مشهورترین نویسنده این مجله هم پرویز قاضی سعید بود که آن داستانهای پلیسی و جاسوسی معروف و البته آبکیاش را که سه کاراگاه بزن بهادر امریکایی به اسم لاوسون، سامسون و ریچارد داشت در اینجا منتشر می کرد.
نکته جالب هم این بود که این سه تا بیشتر از آن که کار کاراگاهی بکنند از زور بازو یشان استفاده می کردند و اختراعات عجیب و غریب برای کشت و کشتار دیگران. درواقع کارهای جیمز باندی می کردند که شأن نزول این فضا در داستانهای قاضی سعید که مایه های علمی تخیلی (!) هم داشت، بی مناسبت نبود چرا که قاضی سعید این داستانها را در زمانی نوشت که جیمزباند پابه عرصه دنیای سینما و داستان گذاشته و حالا او متاثر از موفقیت فیلمها و داستانهای جیمزباندی رمانهایی می نوشت که کلا فضایی کودکانه، منطقی کودکانه و نثری کودکانه داشتند.
حقیقت اینکه خود من حتی زمانی که دوره راهنمایی بودم و غرق در دنیای کتاب های حادثه ای جیبی هیچ علاقه ای به آثار قاضی سعید که طرفداران زیادی هم داشت، احساس نمی کردم و جالبتر اینکه درمیان آثار میکی اسپلین هم چند کتاب را دوست داشتم که بعدها فهمیدم آنها جزو معدود نمونههای اصلی آثار میکی اسپلین بودند که به فارسی ترجمه شده بودند و لااقل اوضاع بهتری از آن رمانهای مایک هامری داشتند که پاورقی نویسان ایرانی نظیر محمد (فرزان) دلجو و امیر مجاهد مینوشتند.
درباره قاضی سعید نوشتم بد نیست به این هم اشاره کنم که او دو سنخ کتاب داشت، یکی همان کتابهای جنایی جاسوسی با سخصیت های لاوسون، سامسون و ریچارد و دیگری رمانهای عاشقانه، از قضا رمانهای عاشقانه او درمقایسه با نمونهرهای داخلی این آثار ملا نوشته های ر.اعتمادی در عین کم مایگی بی پروا و اروتیک بودند، در حالی که داستانهای پلیسی جاسوسی اش با اینکه از جیمز باند تاثیر گرفته بوداز این منظر پاک پاک بودند و هیچ چیز غیر اخلاقی در آنها یافت نمیشد.
چنان که بعدها دیدیم انتشارات آسیا بدون هیچ مشکل جدی ممیزی آنها را تجدید چاپ کرد و ظاهرا تنها مشکل نام خود قاضی سعید بود که به خاطر فعالیت های سیاسی اش علیه انقلاب ایران در تلوزیون های ضد انقلاب ماهواره ای حساسیت برانگیز بود، بنابراین اسم او را از روی جلد کتاب برداشتند و تنها در داخل کتاب عنوان کردند. آدم کم مایه همه کارهایش کم مایه می شود، کتابهای قاضی سعید نه تنها نوع عشقی اش که نوع پلیسی جاسوسی اش آبکی بودند، چنان که برنامه سیاسی و تحلیسل های سیاسی او هم آبکی و ساده انگارانه بودند.
خلاصه در عالم نوجوانی از خودم می پرسیدم چرا داستانهای عاشقانهاش مایههای غیر اخلاقی کم ندارد و کتابهای پلیسیاش با اینکه از جیمز باند کپی کرده پاک پاک هستند. بعدها وقتی مجله دختران و پسران را دیدم فهمیدم تنها یک علت داشته و آن نیز محل اصلی انتشار این پاورقیهای پلیسی بوده که بعدها در قالب کتاب هم منتشر میشدهاند.
مجله دختران و پسران نشریهای برای گروه سنی کودک و نوجوان بود و گردانندگان لااقل برای آنکه حفظ ظاهر کرده و مخاطبان خود را از دست ندهند خیلی اجازه بروز و ظهور متنهای غیر اخلاقی نمیدادند. و قاضی سعید هم داستانهای پلیسی اش را در آنجا منتشر کرده و داستانهای عشقیاش را به نشریات دیگری که برای گروه سنی بزرگسال بود می دادند.به هر حال با این حربه که هر یک در جای خود جواب داده بود هم رمانهای پلیسی قاضی سعید پر فروش بودند و هم رمانهای عشقی و جوانپسندش.