ایران ناز » ادبیات،شعر و داستان
عادتش بود روزه اش را بعد از همه باز می کرد.تنها بود.اذان را که گفتند تا سر سفره نشست ، انگار چیز مهمی یادش آمده باشد از جا جهید و رفت آشپزخانه، یک نصف استکان آب برداشت و ظرف آب مرغ عشق های توی قفس را پر کرد تا عادتش حفظ شود