گفتم بدبخت می شوم، شدم و نشد. نشد. نشد که نشد. و یادم رفت که رفت که رفت که رفت تا حالا که بعد از گذشتن این کامیون، انگار یکی در من با گاری برای فروختن پرتقال هی داد می کشید. کشیده در بوق کامیونی گفت : سارا آآآآآآ را را را را را را را نگاه که می رود و رفت و شاید هرگز به یادش نیامده باشم با آن کتابی که زیر بغل داشتم و ندارم حالا. سارا می دانست که من از ماشین فقط پشت سرش دویدن را دارم و این دارایی کمتر بود که با سارا باشم. چه شد که دارا نبودم نمیدانم.
مثل همین حالا . گفتم که ماشین نداشته باشی همیشه دیر می رسی . نگفتم ؟ و این را که سارا همیشه تند تر از من می رود ، مثل همین حالا . چشم سارا دو ماه توی عینک من بود و با آن می خوابیدم و می دیدم و راه می رفتم و می نشستم. مجذوب گفت: «پسر تو می افتی .چت شده؟» .نگفتم که چت شده ام. چت نشئه ای که هر گاه زنی کنار می رفت از خرمایی طرّه زیر مقنعه سارا که بیرون می زد، که باد می خورد، که دیوانه می کرد دیوانه می شوم. مثل همین حالا. زمستان بود. سرد سرد . سه ماه برف مشهد بر دار قره العین در تهران پایتخت می بارید و مجذوب دوباره در ابتدای مسیحت کلاسی اجاره کرده بود. داشت مریم مجدلیه را حذف می کرد.
یکریز و بی وادار. امّا چه چشم هایی! برو این که ترس ندارد. اما چه نگاهی ! با این پا که تا کلاس رفتن روی درمی ماند؟ نه نه نه. دیر می رسیدم و سارا می رفت. در خیابان زن ها زیاد می روند . در دانشکده هم دور ساراها قدغن بود . یک روز جمعه که صبح پارک لبریز بیکاری است، پیرمردها ردیف سال های خود را روی نیمکت ها به نمایش گذاشته اند، ریز برفی از شب گذشته ، روی بیهقی نشسته و او را سنگ کرده است، سارا و دختری زیبا ـ نه که به اندازه خودش ـ هر دو کنار صبح جمعه دمیده اند. با شال و کلاه. با کفش کتانی گرم. با شلوار….نه پاچه شلوار پشمی سفیدرنگی و دست کش سفید. برف برف برف. و این دختر که همراه اوست، ناشناسی است در کلاس مثل باقی.
با هزاران کیلومتر فاصله شانه به شانه سارا می آید. می آیند . نفسم بریده. شانه ام زیر دماوند است . کفش هایم با من نمی آیند. ماشین سارا در پارکینگ پارک ملّت وزنه ای است که مشهد را یله کرده. و من بی ماشین زود رسیدهام، امّا همیشه دیر است. شانه به شانه می آیند .
می آیی. می زنمت با شلاق شرمم. میزنمت با چشم . نگرانی که راه توشده ام. نگرانم. نگاهم توهین بالای عینکم به از گلویت تا پایین. دیدی چگونه آمدی از سربالایی ماشینت تا من؟ شدم سنگ کناره مثل بیهقی .
فرشته از خاصیت شیر و عسل میگفت. لیوان شیر، تخم مرغ، عسل و نان تست با کره حیوانی .سارا تمام لطافت ابریشم را با خنده، روی سنگفرش کف دمید. من در ناگهان خنده اش روییدم. نگاهم کرد. سرم تکان خورد. به آرامی لب هایم. سلام. نه به راحتی حالا. دویدم .ـ خانم کاملی ببخشید .
نبخشیده نگاه کرد .با اخمی که …ـ ببخشید ، من چطور راستش شما که … نمی دانم متوجّه می شوید …حقیقتش من مدّتی …آخه نمیدانم ببینید …شده از حرفم … من به شما … راستش جزوه ی تاریخ ادیان …استاد مجذوب را دارید ؟ـ نه متأسّفم …