در طول تاریخ، برخی افراد بد شانس با بدبختی های شدید روبرو بوده اند که زندگی شان بیشتر شبیه رمان های غم انگیز است. این افراد با سختی های غیرقابل تصوری مواجه شده اند و زندگی شان با بدبختی و بی رحمانه ترین تغییرات تعریف شده است. ما در این بخش تعدادی از دلخراش ترین و باورنکردنی ترین داستان ها را آورده ایم.
او پس از اینکه در دهه 1980 به اشتباه، متهم به تجاوزهای جنسی متعددی شد، مقطوع النسل شد. هنگامی که او از زندان آزاد شد مبلغ قابل توجهی به او داده شد. با این حال از طریق سرمایه گذاری های نامناسب، او متاسفانه همه چیزش را از دست داد.
هنگامی که در یک کارخانه چوب بُری کار می کرد تا زندگی اش را دوباره بسازد، در یک تصادف عجیب دست خود را از دست داد. یک شب هم درحالی که با یکی از دوستانش به شکار رفته بود، به دلیل اشتباه گرفتن یک گوزن، سه گلوله به او شلیک شد.
او پس از بهبودی ناشی از تیراندازی، در خانه اش بود و در یک طوفان برفی مورد اصابت صاعقه قرار گرفت. دارل درنهایت در همان شب درگذشت اما مشخص شد که او از اصابت جان سالم به در برده ولی تا حد مرگ یخ زده بوده است.
او از پدر و مادری به دنیا آمد که با هم فامیل بودند و با مشکلات شدید یادگیری مواجه بود. او با داشتن ضریب هوشی 46، حتی تا 5 سالگی شروع به صحبت نکرد. وقتی پدرش از کار بیکار شد، زندگی او متزلزل شد و جو را به یک موسسه دولتی فرستادند.
جو در آنجا هدف قلدری های بی رحمانه قرار گرفت. او به جنایت های هولناکی متهم شد: تجاوز و قتل یک دختر جوان. سرنوشت جو با اعترافی نادرست مُهر و موم شد.
او به اعدام محکوم شد و در روز اعدامش، آنچه که اتفاق افتاد را متوجه نشد.
جنی در 13 سالگی توسط یک مددکار اجتماعی کشف شد. این دختر جوان بیشتر عمرش را در یک اتاق کوچک زندانی شده بود. او بیشتر روزهای خود را برهنه و بسته به یک صندلی کوچک در اتاق خوابش می گذراند. وقتی صدایش می آمد پدرش او را می زد.
در موارد نادری که پدرش با جنی ارتباط برقرار می کرد مثل سگ به او پارس می کرد و غرغر می کرد. پدرش اینقدر به او کم غذا می داد که در سیزده سالگی به نظر می رسید فقط شش سال دارد.
انزوای شدید جنی باعث ناتوانی شدید او شد. او در 13 سالگی به سختی می توانست راه برود یا غذای خود را بجود. راه رفتن او اغلب مثل راه رفتن خرگوش بود.
وقتی جنی نجات یافت، چند سالی را در گفتار و فیزیوتراپی گذراند. او سرانجام راه رفتن و استفاده از توالت را یاد گرفت. او شروع به یادگیری و تشخیص کلمات در جملات کرد. با این حال، او قادر به پرسیدن سوال یا فهم دستور زبان انگلیسی نبود. او بیشتر عمر خود را در یک مرکز گذراند.
جونکو فوروتا یک دختر 16 ساله ژاپنی بود که 44 روز مورد تجاوز و شکنجه قرار گرفت قبل از اینکه در 22 نوامبر 1989 بمیرد. او در ژاپن تحصیل می کرد و نوجوانی خوش قیافه و فعال بود که از توجه زیادی برخوردار بود. یکی از این افرادی که به او توجه زیادی نشان می داد هیروشی میانو بود.
این مرد به جونکو علاقه زیادی داشت اما جونکو او را رد می کرد. جونکو در 25 نوامبر 1988 توسط 4 پسر نوجوان که یکی از آنها هیروشی میانو بود ربوده شد. پسرها جونکو را به خانه ای در توکیو بردند. در طول 44 روز پس از ربوده شدن، جونکو مجبور شد مقابل رنج های وصف ناپذیر مقاومت کند:
-هر روز مورد تجاوز قرار می گرفت.
-بیش از 100 مرد به او تجاوز کردند.
-او مورد ضرب و شتم فیزیکی شامل ضربه با چوب گلف و ضربه زدن به صورتش قرار گرفت.
جونکو چند بار به افرادی که او را دستگیر کرده بودند التماس کرد که او را بکُشند اما آنها قبول نکردند. درعوض جونکو را به یک بازی دعوت کردند. جونکو که در بازی برنده شد عصبانیت پسرها را برانگیخت. بنابراین آنها او را مورد ضرب و شتم قرار دادند.
جونکو که قبلا نیز مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود روز بعد از آن حادثه درگذشت. قاتلان، جسد دختر را در یک طبل 55 گالنی پر از بتن فرو کردند و آن را در توکیو دور انداختند. هر چهار عامل دستگیر و محاکمه شدند.