در ادامه این مطلب از ایران ناز مجموعه ای از متن عاشقانه پاییزی غمگین را مشاهده می کنید.
همه برگهای تقویم را
به دنبال تو شمردهام
برگهای سیب
برگهای انگور
پاییز اما
فصل خرمالوست
فصل گس تنهایی
پیچ تندی بود
با یک جاده خیس
حواسمان پرت شد
تصادف کرد با کوهی از خاطره…
راهی جز سقوط ندارد برگ پاییزی
وقتی میداند درخت
عشقِ برگِ تازهای در سر دارد…!
باران امسال را من به عهده گرفتهام
آنقدر بغض در گلویم تلنبار و اشک درون چشمانم تلنباز شده و در کمین نشسته که فکر کنم
پر باران ترین پاییز روزگار را من رقم بزنم…
چشم به راه توام پاییز
از بهار و تابستان گرم نشد آبی
بیا پاییز جادوگر
طلایی کن سبزینه برگهای درخت آرزوها را…
ﺗﻮ ﻣﯽﺭﻭﯼ
ﭘﺎﯾﯿﺰ ﻣﯽﺁﯾﺪ
ﺟﺎﺑﺠﺎﯾﯽ ﺩﻟﮕﯿﺮﯼ ﺳﺖ…
دروغ چرا!
راستش دلم یک ” مرد” میخواهد
یک مرد واقعی…
روزها، همه زود گذرند
چرا ترس؟
این همه اندوه بىدلیل براى چیست؟
هیچ چیزى همیشگى نیست
فردا که بیاید، امروز فراموش شده است
تابستان داغ امسال هم تمام شد
اگر میوه آرزویت هنوز کال است غصه نخور
شاید آرزویت انار سرخی باشد
که برای رسیدن محتاج خورشید کم رمق پاییز است!
منم دوست دارم با یکی روی برگها قدم بزنم و گوشهایم پر از نجواهای عاشقانه شود
دوست دارم در شبهای طولانی پاییز دلی دلواپسم شود
قلبی برایم بتپد و آغوشی در انتظارم باشد…
دوست دارم باران که بارید
دست مردانه اش را بگیرم و با هم شروع به دویدن کنیم
دوست دارم در برابر بادهای سهمگین بدن تنومندش پناهگاهم باشد…
تا کی باید بنشینم و عاشقانههای پاییزی دیگران را تماشا کنم؟
دیگر بس است…
پاییز از چشمان من شروع شد
از برگ ریزان دلم
از نارنجی سکوتم
که مشت مشت دلتنگی به آسمان میپاشید
اصلا من به جهنم
پاییز دلش میگیرد اگر من را بی تو ببیند
پاییز مرا عاشق میکند، باران عاشقترم…
حالا تو بگو، به گمانت این باران پاییزی با من چه میکند؟
پاییز دوست داشتنی است چون تو دوستش داری
مثل باران که زیباست، چون تو زیبایی
کوچ پرندگان به من آموخت وقتی هوای رابطه سرد است باید رفت
و رفتم…
چون برگهای پائیز…
که چون دیدند گل رفت آنها هم به زمین ریختند و خود را بدست باد سپردند
آنجا را نمیدانم!
اما اینجا بیتو، بدونِ آغوشت
خیابان به خیابان، برگ به برگ
پاییز به شدت دارد اتفاق میافتد
امان از دوستت دارمهایی
که ردپایشان نمیگذارد
این یک لقمه پاییز
بی دردسر از گلویمان پایین برود
پاییز منم که هر روز چهرهی زردم را با سیلی دروغهایت سرخ میکنم تا هرگز نفهمی آنکه بهار سبزم را به خزان نشاند تو بودی…
من و یک پاییز و یک مهر در جادهای پر پیچ و خم از برگهای نم پاییزی
کمی مه و کمی بوی آتش
چه لذتی داشت اگر تو هم کنارم بودی…
هی پاییز
ابرهایت را زود بفرست
شستن این گرد غم از دل من
چندین پاییز باران می خواهد
در پاییز هوا سرد میشود، یار دور میشود، دل “تنگ” میشود…
در پاییز هر ثانیه به اندازهی یک عمر میگذرد، بیا این لحظههای طولانی کنارم باش که من بی تو از هر پاییزی غمگینترم…
عاشق که باشی، پاییز که باشد
باران که ببارد انار که هیچ
سنگ هم اگر باشی
دلت ترک میخورد…
کاش به جای پاییز، تو با مهر میآمدی…
پادشاه فصلها دارد از راه میرسد
پادشاه دلم وقت آمدنت نیست هنوز…؟
بوی پاییز
باز بویِ پاییز…
و ترس تمام وجودم را میگیرد…
که نکند یادت هم
در یکی از این پاییزها
تنهایم بگذارد
دارد پاییز میرسد…
انار نیستم
که برسم به دستهایتو…
برگم پر از اضطراب افتادن…
نگرانم
پاییز که برسد
ساعتها را عقب میکشند
دلتنگیام
یک ساعت زودتر میآید…
دنیا مثل پاییز است، هم زیبا هم غم انگیز
زیبایش به خاطر تو است و غم انگیزیش به خاطر دوری تو…
کاش کسی پاییز را
سر و ته میکرد
برگها به درخت میچسبیدند
تو به من…
پاییز را باید با چشمهای تو نگاه کرد!
وگرنه برای من دیگر عاشقانه نیست،
این رنگهای پژمردهی خیابانها…
پاییز که میرسد
برگها
از شانههای درختان میریزند
تنهاییها
از شاخههای آدمها جوانه میزنند
پاییز خزان برگهاست
پاییز بهار تنهاییهاست
دستهایتان را آماده کنید
پاییز نزدیک است
باید گره بخورد در دستهای
کسی که سالها انتظارش را کشیدید
جان عزیزتان پاییز را دونفره آغاز کنید…
براى همه پاییز با مهر شروع میشه
اما پاییز زندگى من جایى شروع میشه که مهر تو تموم بشه…
دل انگیزه پاییز من با تو ولی غم انگیز خواهد شد
وقتی تو باشی و من برگها را با خیالت تنها قدم بزنم