یلدایتان مبارک
طولاني ترين اشکهـای شبانه هـای چشمم را
ارزاني خوان چلهنشيني ات خواهم کرد
آه اما نمي دانم
سحرگاه چون رسيده باشد
از باران ديدگانم
سفره قلب تـو
تر خواهد بود؟
آدما گر چـه سرخيد و سفيديد و سياه
گر چـه زرد، يا بـه رنگ گندم
چو ن اهالی نجيب ده مـا
اندر اين وادی دور
آخرين روز ز پاييز رسيد
با غروب خو رشيد مي رود فصل خزان
کاش ميشد کـه نبينم هرگز
مـن غباری از غم بر روی دامن تان
یلدای تان خجسته باد…
خنده ها تان بـه بلندای شبی چون يلدا
خانه تان روشن وگرم عمرتان پر برکت
سفره تان پر مهمان
از پس فصل بلند سرما
سال ها زنده بمانيد و ببينيد بهار
بشنود گوش شـما
بارها زمزمه صوت هزار
یا ببينيد همـه
دست افشانی آن شاپرک وعشوه گل
شب یلدا خجسته باد…
موسم عاشقي چلچله ها و بلبل
زلف آشفته و آن شاخه لرزنده بيد
سبز گرديد آن دشت پراز برف سفيد
نم نم يک باران بر تن خوشه ای از ياس کبود
عطر شبهای بهار نغمه سر خوش رود
صد جوانه همه ی سبز بر سر شاخ چنار
رقص پروانه، چمنزار بهار
مهربان گشتن نور
پنجره ها همه ی باز سينه ها پر زِسرور
کوچه وبرزن تان پر از مجمر و عود
منازل تان همه ی آواز دل انگیزو سرود
شب یلدا مبارک تان باد
آن شب کـه تـو را ديدم
بيگانه شدم با خواب
از فکر وصال تـو
پروانه شدم در باد
از پاکي چشمانت
ويرانه شدم چون خاک
از زلف سياه تـو
آغشته شدم از شب
شب یلدایت مبارک…
از نور دو چشمانت
روشن شده اسـت راهم
يک شب بـه جواره تـو
رؤيا شده اسـت برمن
سر مشق زبان تـو
ذکره همه ی شبهايم
ترديده دلم در تـو
تنبيه دلم يک عمر
از نهي وصال تـو
چون بيد هراسانم
در بحر هجاي تـو
يلدا شده شبهايم
يلدا
كنار سفره رنگين ميوهها
خوش عيش مي كني بـه تمامي شيوهها
مهمانمان نمي شود امشب سحر نترس
بر روي هم گرچه سوارند گيوهها
داغ اسـت داغ قلب شـما روي سينهام
دراين هواي سرد كه يخ بسته جيوهها
مـن آب مي شوم بر آغوشتان عروس
آخر رها شديد رها مثل بيوهها
امشب گذشت سال دگر هم قرار مـا
يلدا كنار سفره رنگين ميوه ها
اميد كه شب يلدا شود شب دلها
بدور از كينه مثل دريا بباب دلها
برهانيم بـه شور و غوغا خواب دلها
جان يابيم زعشق ياران بمحراب دلها
د رين شب هـای سرما بـه تب و تاب دلها
باشد يادتان با مـا بقاب دلها
تقدیم بـه چله نشینان
بـه شب يلدا آريم بـه دل مهر و وفا
دور سازيم كبر و ريا ز كبريا بصواب دلها
دست ياري و مدد كاري بوفا داري دهیم
زدايم فقر و تنگنا را بثواب دلها
بـه مناسب شب یلدا، یلدایتان یلدا باد
بـه همت والاي جواني گيريم دست هم
تا بـه پيري نمانيم ز جواب دلها
ز ساقي خواهم امشب كه آرد
از تاكستان وجود دُردِ دَردُ و مي ناب دلها
گرچه رهام موي سپيد كرد ز جور زمانه
ليك سيه ننمودست عمر خويش بـه شباب دلها
تقدیم بـه چله نشینان
اگر آواي موسيقي را تـو ديدي
لطافت رابه رنگ گل شنيدي
بـه بوم خالي دنيايي خاضع
چرا نقش شب يلدا كشيدي
بعد از هجوم ساقه سوز آذر زرد
حتی پس از شب هـای خشک بهمن سرد
يكروز..ميآيد بهار زندگي باز
هرگز نبايد قطع اميد از خدا كرد
آماده شو تا فصل پروازي دوباره
یکبار ديگر از مسير رفته برگرد
پروا مكن از داغ آتشبازي عشق
بيرون بيا از پيلۀ تاريک اين درد
پروا كن امشب نه بمان تا صبح شايد
فردا نباشد ترسي از سگهای ولگرد
مرد سفر مرد مصاف اينجا زياد اسـت
كو آن كه ماند و ساخت و دم بر نياورد؟
تقدیم بـه یلدا نشینان
خونه پرازعطرمحبت شد
مي سوزه عشق تـو كرسي خونه
امشب نبايد باشه تنهائي
امشب با هم بودن چـه اسونه
یلدا مبارک…
يلدا بهونه س واسۀ ماها
تا يادمون باشه همو داريم
تا جمع بشيم دور بزرگ ترها
عشقو ميون سفره بگذاريم
هندونه و اجيلو هرچی هست
واسه اينه طولانی شه ديدار
واسه اينه با همديگه باشيم
يك شب باشيم با همديگه بيدار
یلدای تان سرخ، بـه مانند دانه هـای انار
صبور هر شب يلدا
غريب آينهها، آشنا نمي خواهد
دل شكسته بيادعا نميخواهد
اگر چـه زخمي اين روزگار وانفساست
ولي براي زخم دل خود دوا نميخواهد
چگونه شعله دل رابه گوش او خواندي
براي بال و پري كه بلا نميخواهد
دوباره ساعت صفر و زمين دلش لرزيد
مسيج و زنگ كسي كه تـو را نميخواهد
هر شب مـن بـه طول یلداست
ای كوچه خلوت
كه بـه تاريكي يلدا
آرام و خزان در خم و پيچي
يادت نرود رهگذري را كه هميشه
تا بودي و هستي
همه ی جا هم سفرت بود
در پرسه زني هـای دمادم
از شب بـه سحر دور و برت بود
امروز بـه جامانده فقط كهنه غباري
از گام غريبي كه نهاده اسـت بـه فردا
افسوس نيامد و نيايد پس از اين هم
ان سايه دگر هم نشود
سوي تـو پيدا
بادي كه نوازد نفست را
ديدم كه زده بوسه بجای رد پايش
و اين ابر كه مي بارد و تنگ اسـت
نيلي بـه تنش كرده
بـه اكرام عزايش
مهتاب پريشان همه ی شب دربه در اوست
فرداي سياهي كه بدانم و نداند
ديگر پس از اين همسفر اوست