به گزارش ایران ناز چهل روز از درگذشت استاد بی بدیل آواز ایران استاد محمد رضا شجریان میگذرد . اما در چهلمین روز از درگذشت وی مردم هنگام مراجعه بر سر مزار استاد شجریان با درهای بسته ی آرامگاه فردوسی مواجه شدند و نتوانستند بر سر مزارش بیایند . محمدرضا شجريان، استاد آواز و موسيقي ايراني، چهلمين روز درگذشت خود را تنهايي و با آرامگاهي بدون سنگ، سپري کرد.
به گزارش ایران ناز سه شنبه (27 آبانماه 99) که مصادف با چهلمين روز درگذشت محمدرضا شجريان است، جمعي از علاقهمندان و هنرمندان، در محوطه شهر توس حاضر و با درهاي بسته آرامگاه فردوسي مواجه شدند.
اين جمعيت مراجعه کننده، اجازه حضور بر آرامگاه شجريان را نيافتند و تنها به وحيد تاج، خواننده موسيقي ايراني و يکي از مديران خانه موسيقي، فرصتي کوتاه داده شد تا دقايقي بر مزار استاد آواز ايران حاضر شوند. به گزارش روابط عمومي خانه موسيقي، پس از گذشت 40 روز، هنوز سنگ مقبره اين هنرمند موسيقي ايران، نصب نشده است.
روايت پرستارها از آخرين ساعات عمر شجريان/ ارتباط ما با استاد چشمي بود اما دخترش ميگفت صداي من را ميشنود
همشهري نوشت: پرستاران بيمارستان جم حال و هواي خسروي آواز ايران در واپسين روزها و ساعات عمرش را تشريح ميکنند و ميگويند بيمارستان پس از درگذشت استاد شجريان همچون عزاکده بوده است.
درختهاي خلوت آن حياط کوچک، پلههاي کوتاه و کشدار، همان در شيشهاي با خطوط قرمز… همهچيز هنوز همينجاست اما انگار که از اتفاقي بزرگ خالي شده است. در آخرين تصوير جمعي از اينجا، خيابان از آدم موج ميزد. مغازهدارها از پشت شيشه به هياهوي غمگين مرگ شجريان نگاه ميکردند و چشمهاي بعضيشان پر بود از بغض و صداهاي محزون آرام در هم ميپيچيدند که “مرغ سحر، ناله سر کن… داغ مرا تازهتر کن” حالا آدمها رفتهاند. ماشينها دوبله پارک شدهاند. آمبولانسي روي پل ايستاده و زناني در پشت پيشخوان ”از من بپرس” پاسخ سؤالهاي مراجعهکنندگان را ميدهند اما جم انگار خالي شده يا بغض سنگيني به ديوارهايش چنگ ميزند.
پلهها را دو تا يکي بالا ميروم تا به ICU برسم. تختها دورتادور بخش مراقبتهاي ويژه چيده شدهاند و سکوت، نخستين اتفاقي است که جريان دارد. يکي از پرستارها ميآيد و اتاق معهود را نشانم ميدهد. همان چهارديواري کوچکي که آخرين روزهاي بيکلامي شجريان در آن گذشته بود. بين همه اين راهروها و اتاقها نامش که به زبان ميآيد، حالت چهره پرستاران، پزشکان و… عوض ميشود؛ انگار هر کس خاطره خودش را از اين واقعه دارد. مهدي اعظممنش، سرپرستار بخش ICU به همشهري ميگويد: ” راستش اين ماههاي آخر خودمان ميدانستيم که اوضاع خوب نيست و همين بيشتر بههممان ميريخت. از سوي ديگر سيل تماسها به سمت ما جاري بود، همه ميخواستند بدانند حال ايشان چطور است و ما از سوي خانواده اجازه نداشتيم اسرار بيمارمان را رسانهاي کنيم”.
روز آخر همه اينجا بودند
“همه تلاشمان را کرديم، اما نشد”؛ مهدي اعظممنش سرپرستار بخش بعد از بهزبانآوردن اين جمله ادامه ميدهد: “استاد بارها اينجا بستري شدند با فواصل چندينماهه. دفعات آخر اين فواصل کوتاهتر شده بود، مثلا به فاصله يکماه دوبار در بخش مراقبتهاي ويژه بستري شدند.
از صبح آن روز که استاد فوت کردند، تمامي پزشکاني که در اين مدت ايشان را ديده بودند، حضور داشتند. خانواده را هم خبر کرده بوديم که همهشان هم آمده بودند”. اعظممنش درباره حال و هوايICU بعد از فوت شجريان ميگويد: “اينجا همه يا بغض داشتند يا گريه ميکردند. بعد که پيکر ايشان را بردند، به ياري مديريت بيمارستان دسته گل سفيدي آوردند و بر تخت خاليشان گذاشتند. شمع هم روشن کرديم. حال و هواي غريبي بود. انگار عزاکده باشد.
بعد هم که خودتان بوديد، کمکم تعدادي علاقهمندان استاد به اينجا آمدند و جمع شدند”. سيامک اميري پرستار ديگري است که خودش براي نخستين بار محمدرضا شجريان را در بخش ICU بستري کرده است. او توضيح ميدهد: “از روزي که استاد را از نزديک ديدم، توان حرف زدن نداشتند. اين خودش حس غريبي بود. من عاشق ربناي ايشان بودم”.
تيموري پرستار ديگري است که خودش را طرفدار شجريان معرفي ميکند و ميگويد حسرت کنسرت استاد به دلش مانده؛ “بودن ايشان اينجا هم غم بود و هم شادي. نه فقط ما که همه بيمارها اينجا غمگين بودند. از پنجره ICU خيابان را نگاه ميکرديم و به صداي آواز مردم گوش ميداديم.”
ملاقاتهاي استاد بسيار محدود بود
اعظممنش از حال و هواي روزهايي که شجريان در آن اتاق روبهرويي ICU بستري بود ميگويد؛ “خانواده استاد هميشه حضور داشتند. مخصوصا دخترشان افسانه مدام در رفتوآمد بود اما بهخاطر شرايطي که ايشان داشتند حتي پيش از ايام کرونا هم ملاقاتهايشان بسيار محدود بود. کم نبودند هنرمنداني که شرمندهشان شديم و نشد که داخل بيايند و سر بالين ايشان حاضر شوند. خانواده استاد اينطور ترجيح ميدادند.” سيامک اميري پرستار ديگر بخش ميگويد: “شايد روز آخر ما 70تا 80تماس تلفني داشتيم. انگار همه ايران نگران بودند و ميخواستند بدانند استاد چطور است”!
عذاب ِآن يک ساعت پاياني
اوايل امسال يا در ماههاي پيشتر از آن ارتباط ما با استاد چشمي بود. اين را هم اعظممنش ميگويد و ادامه ميدهد: “البته دخترشان ميگفتند گاهي من حس ميکنم که صداي مرا ميشنود. شايد حق با ايشان بوده باشد. نميدانم… بعد از آن البته حالشان آنقدر بد بود که نميشد با ايشان ارتباط گرفت”. اعظممنش درباره سختيهاي مراقبت از محمدرضا شجريان ميگويد: “روز آخر که بايد عمليات احيا انجام ميشد، روز بسيار سختي بود. همه اين روزها سخت بود بهخصوص که خودشان هم اذيت ميشدند اما آن يک ساعت آخر که مجبور به ماساژ قلبي و اعلام کد و… شديم، دقايق سختي بود. بعد هم که وقت وداع آخر رسيد و…”.
سيامک اميري اما نگاه ديگري دارد؛ “انجام دادن امور روتيني که هر روز انجام ميدهيم، انگار براي استاد سخت بود. اينکه ببيني استاد مسلم موسيقي ايران در آن حال نامساعد روي تخت افتاده… اينکه همه تلاشت را ميکني اما تغيير خاصي ايجاد نميشود… .” حالا اتاق کنجICU خالي شده. کمکم بايد بيمارستان را ترک کنم. ديگر حتي گلهاي روي تخت هم خشک شدهاند. به رسمِ جادوي زمان همه انگار به روتين پيش از هفدهم مهرماه برميگردند. بيمارها بيادعا روي تخت دراز کشيدهاند. سرمها چکهچکه ميکنند. سکوت همان سکوت هميشه بيمارستان است اما موسيقي ايران، ديگر “شجريان” ندارد.
***
پزشک شجريان: ميدانستيم اينبار به خانه برنميگردد/ استاد به ندرت ميتوانست حرف بزند
رئيس بيمارستان جم و پزشک معالج استاد شجريان ميگويد در تمام مدتي که خسروي آواز ايران در آن بيمارستان بستري بوده اجازه ندادهاند که حتي يک تصوير از وي در بستر بيماري منتشر شود.
بابک حيدري اقدم که به همراه دکتر عباسي و کادر درمان همه اين سالها را بالاي سر شجريان بودند از روز آخر ميگويد؛ از سختي پزشک معالج شجريان بودن، وقتي هم عاشق باشي هم مسئول. دکتر حيدري اقدم در خلال مصاحبه بارها تاکيد ميکند که تمام پرسنل بيمارستان به استاد ارادت خاصي داشتند و براي همين هرگز به خود اجازه ندادند عکسي از حال نامساعد ايشان بردارند يا منتشر کنند. خودش ميگويد روز آخر که کار تمام شد، بيمارستان را ترک ميکند و ميرود در کنج تنهايياش يک دل سير گريه ميکند که باور دنياي بدون شجريان براي همه انگار، ممکن نيست.
سالها بود که محمدرضا شجريان به بيمارستان جم رفتوآمد داشت، اما شکوه تصوير ايشان در ذهن ايران خدشهدار نشد. چه همان ماههاي اول که حال ايشان بهتر بود وچه اين ماههاي تلخ آخر که در بخش مراقبتهاي ويژه بستري بودند، هرگز عکسي از حال بدشان منتشر نشد. چطور چنين چيزي ممکن است؟ اينهمه آمدند بر بالين ايشان و رفتند… پرستارها، ملاقاتکنندهها، نيروهاي خدماتي، پزشکان… چطور هيچکس شيطنتي نکرد؟
لازم نبود کسي حتما سر بالين ايشان ظاهر شود. عکس ايشان در تمام اين مدت روي مانيتور هم بود. بهراحتي ميشد از مانيتور هم عکس گرفت، اما همه ميدانستند اين اتفاق صورت خوشي براي مجموعه جم ندارد. شايد شبيه شعار بهنظر بيايد، اما در اين بيمارستان همه با هم دوستيم و انگار که عضو يک خانوادهايم. نه درباره استاد، که در هيچ مورد ديگري، پرسنل ما کاري نميکنند که به ضرر بيمارستان تمام شود، چرا که بياغراق دلشان براي کارشان ميتپد. از سوي ديگر ميتوانم بگويم تقريبا همه پرسنل، عشق خاصي به استاد شجريان داشتد و نميخواستند به قول شما شکوه استاد خدشهدار شود. همان ابتداي کار ما فقط يکبار از همه پرسنل خواهش کرديم که تلاش کنند عکسي از استاد در اين شرايط منتشر نشود. همين. و ديديد که خدا را شکر نشد.
چه شد که تصميم گرفته شد اينستاگرام بيمارستان شروع به اطلاعرساني درباره وضعيت استاد کند؟ هدايت پستها برعهده چهکسي بود؟ ايده چنين کاري از که بود؟
حساسيت موضوع بر کسي پوشيده نبود. همانطور که پيشبيني ميکرديم آنقدر فشار خبر کذب يا تأييدنشده در اين حوزه زياد بود که تصميم گرفتيم بعد از کسب اجازه از خانواده استاد، در اينستاگرام بيمارستان، تلگرام و… درباره حال ايشان پست بگذاريم و در راستاي آرامش جامعه و هوادارانشان اطلاعرساني کنيم. ببينيد! واقعيت اين است که روزگار سختي را پشت سر گذاشتيم. ما در بيمارستان بايد به همهچيز توجه ميکرديم، جو عمومي، جو سياسي، کيفيت درمان، روحيه خانواده، وضعيت دلبستگي خودمان به استاد و… نتيجه هم همان شد که حتما خودتان ديديد. سري اول که ايشان در بيمارستان ما بستري بودند روزانه و سري دوم، روزي 2 الي 3بار درباره وضعيت ايشان اطلاعرساني ميکرديم.
با اينهمه برنامهريزي، چه اتفاقي ميافتاد که باز تا حال استاد اندکي به هم ميريخت شايعه فوت ايشان، رسانههاي غيررسمي و گاهي حتي رسمي را پر ميکرد؟ اصلا آيا اتفاقي ميافتاد که محرک اين شايعهها باشد؟
هرگز هيچکدام از اين شايعات ربطي به حال ايشان نداشت. حال استاد همانطور بود که يک روز قبل يا يک ساعت قبل…، اما ناگهان شايعه فوت ايشان همهجا را پر ميکرد. تصور کنيد بارها شده بود درحاليکه استاد وضعيت ثابت و بدون تغييري داشت از وزارتخانههاي مختلف با من تماس ميگرفتند و ميپرسيدند اين خبر صحت دارد؟ من پاسخ ميدادم که همين الان بالاي سر ايشان بودم. دروغ است و چند روز بعد دوباره همين لوپ تکرار ميشد.
يعني هرگز حال استاد بالا و پايين نميشد؟ نوسان نداشت؟ آقاي دکتر اين بيماري منحوس چطور در بدن استاد رشد کرد و دقيقا در روز هفدهم مهرماه چه اتفاقي افتاد؟ بعضي رسانهها علت مرگ را از کار افتادن اندامهاي داخلي اعلام کردند…
قطعا ميشد، اما با اين شايعات همخواني نداشت. البته آن دقيقه90 که شرايط عمومي ايشان وخيمتر شد و شرايط هموديناميک ناپايدار، همان روز آخر – که روز تلخي هم براي همه ما بود- ماجرا کمي فرق ميکرد. درباره علت دقيق مرگ ايشان و روند پيشروي بيماري در بدن استاد هم اجازه بدهيد بدون کسب رضايت از خانواده شجريان چيزي نگوييم. بالاخره ايشان يک سري بيماري داشت که روزبهروز پيشرفت ميکردند.
آقاي دکتر گفتيد دقيقه90… بار آخري که ايشان را به بيمارستان آوردند، شما متوجه وخامت اوضاع شده بوديد؟ پيشبيني ميکرديد که اين ساعات، ساعات آخر است؟
بله متأسفانه… من بهعنوان يک پزشک قلب همان ابتداي کار فهميدم شرايط بسيار بحراني است و اين بار با همه دفعات قبلي فرق ميکند. حدس ميزديم استاد اين بار مرخص نشود و اين حقيقت تلخي براي همه ما بود.
يکبار براي هميشه به ما بگوييد آيا واقعا در همان هفدهم مهرماه ايشان فوت کردند؟ کم نيستند کساني که قويا باور دارند محمدرضا شجريان زودتر از اين فوت کرده و جهت آرام کردن اوضاع اين موضوع از همه ايران پنهان شده است…
ما از روز اول صادق بوديم. هرگز چنين چيزي نبوده است که استاد فوت کرده و اين اتفاق پنهان شده باشد، اما آمادگي فوت ايشان بار آخري که بستري شده بودند براي همه پرسنل بيمارستان وجود داشت، چراکه ميدانستيم اين شرايط، بسيار بحراني است. روز آخر به ما هم گفته بودند که قرار است بعد از فوتشان به مشهد منتقل شوند و آمادگيهاي لازم را -همان زماني که ايشان در قيد حيات بودند، اما حالشان وخيم بود – به ما داده بودند. 5 تا 10دقيقه بعد از فوت ايشان اطلاعرساني انجام شد.
و جابهجايي پيکر چطور انجام شد؟
چندساعتي پيکر استاد در سردخانه بيمارستان بود و بعد از آن با آمبولانس بهشتزهرا به آنجا منتقل شد؛ يعني عصر همان روز که کمکم مردم جلوي در بيمارستان جمع ميشدند، اين فرآيند انجام شد.
چرا آنقدر در انتقال پيکر از بيمارستان به بهشت زهرا تعجيل شد؟
شرايط کرونا اينطور ايجاب ميکرد. اگر پيکر را نگه ميداشتيم لحظه به لحظه بر خيل عاشقان افزوده ميشد. اي کاش شرايط عادي بود.
حالا که همه آن هياهوها گذشته است… چه براي شما مانده؟ براي شما که گوشتان پر از صداي آواز شجريان است و شايد از معدود کساني هستيد که تا آخرين لحظه حيات ايشان کنارشان بوديد…
چهارم دبيرستان بودم که گوشه دفترم شعرهاي آلبومهاي مختلف استاد، مثل «بيداد» و… را مينوشتم و تجزيه و ترکيب ميکردم. بعد ميبردم به دبير ادبياتمان، دکتر محمدي، نشان ميدادم و درباره آن سؤال ميکردم. من با تصنيفها و آوازهاي استاد بزرگ شده بودم. صداي ايشان با پوست و گوشت و استخوانم گره خورده بود. براي من خيلي سخت بود که در آنِ واحد هم عاشق ايشان باشم و هم پزشک ايشان و از سوي ديگر مديريت بيمارستاني که استاد شجريان در آن بستري است برعهده من بوده و بايد همه حواسم جمع باشد و احتمالات را پيشبيني کنم. همه اينها به کنار، من بايد طوري رفتار ميکردم که ديگران گمان نکنند که من عواطف را با کار حرفهاي درگير کردهام و… . راستش گاهي دلم پر ميکشيد براي استاد. ميرفتم دستي آرام بهصورت يا سر ايشان ميکشيدم تا قدري آرام بگيرم. استاد شجريان براي من رؤيا بود. دستنيافتني بود. فکر اينکه روزي پزشک ايشان شوم در مخيلهام هم نميگنجيد. زمان گذشت و من بهعنوان پزشک هر روز ميرفتم و ايشان را در شرايط نامساعدي ميديدم و عذاب ميکشيدم… عذاب؛ من که با صداي استاد درس خواندم و پزشک شدم.
آخرين باري که شجريان توانست ارتباط کلامي بگيرد و با شما حرف زد کي بود؟
ماهها قبل… ايشان به ندرت ميتوانست چند کلمهاي به زبان بياورد…
نخستين بار کي ايشان را ديديد؟
ايشان براي فيزيوتراپي آمده بودند بيمارستان. نخستينبار از نزديک همينجا ديدمشان. ذوقزده شدم و با سرعت رفتم که ببوسمشان.
و روز آخر…؟
تمام که شد من بيمارستان را ترک کردم. رفتم گوشه تنهايي خودم، يک دل سير گريه کردم. رؤياي من از دست رفته بود.