دکتر محمد علی نجفی به علت قتل میترا استاد همسر دومش در زندان بسر میبرد . همسر اول محمد علی نجفی میگوید به دکتر نجفی شهردار سابق تهران گفته است حلالش کرده است . او میگوید با وجود ماجرای ازدواج مجدد همسرش , او را بخشیده است چون میداند محمد علی نجفی برای کارهایش دلایلی دارد که گاهی آنرا بیان نکرده است . سرور تابشیان تا قبل از پرونده قتل میترا استاد فقط به عنوان یک خیر و استاد دانشگاه بر زبان آورده میشد و بسیاری از شهروندانی که او را میشناختند شاید نمیدانستند او همسر محمدعلی نجفی است. بعد از پرونده قتل میترا استاد بود که نام او بر سر زبانها افتاد اما سرور تابشیان در تمام این مدت سکوت کرد و در هیچ جمع رسانهای حاضر نشد.
سرور تابشیان همسر اول محمد علی نجفی شهردار سابق تهران
نام سرور تابشیان زنی میانهقد و میانسال است؛ زاده شده در خانوادهای دانشگاهی. او بسیار مقتدر و در عین حال مهربان صحبت میکند. «مامان جان» تکیهکلام زنی است با چشمان پرنفوذ. او را در یک کافه به همراه دامادش، شاهد ببری که از ابتدای پرونده محمدعلی نجفی پیگیر آن بود، ملاقات کردیم. تابشیان با مانتوی بافت و روسری سیاهرنگ بسیار ساده مقابل ما نشست. زنی که هنوز انگشتری تعهد و عشق به محمدعلی نجفی را در دست چپش دارد، بالاخره سکوت را شکست تا به سؤالات زیادی پاسخ دهد و بگوید چطور با شدیدترین بحرانی که ممکن است زندگی یک زن را فروبپاشد، مواجه شد و آن را کنترل کرد. سرور تابشیان فقط بحرانی که خودش را احاطه کرده بود کنترل نکرد؛ او یکی از کلیدیترین مهرههایی بود که در به صلحرسیدن با خانواده استاد نقش داشت.
او میگوید در ۴۲ سال زندگی عاشقانه با «علی» پنج بار هم صدای این مرد بلند نشد. هرچند او خودش را با نام فامیل نجفی معرفی میکند اما شخصیت مستقل سرور تابشیان با وجود اینکه همسرش یک چهره سیاسی بود، نام فامیل خودش را پررنگتر کرد و همه او را خانم تابشیان صدا میزنند.
خطوط گاه عمیق روی صورت کاملا دستنخورده سرور تابشیان رد رنجها و تلخیهای نهفتهای را به رخ میکشد. رنجی که پشت لبخند همیشگی روی لبانش پنهان شده است. او زنی است که تاروپود محمدعلی نجفی را به خوبی بلد است و چیزهایی از خصوصیات خوب و بد نجفی میگوید که شاید خودش تا به حال نمیدانسته است. او از یکسالونیم گذشته به عنوان روزهای «تلخ، سخت و وحشتناک» یاد میکند. وقتی میپرسیم چرا سکوت کرد و چرا دست حمایتش را همچنان روی شانههای محمدعلی نجفی گذاشت، پاسخ میدهد: حتما علی دلیلی برای کارهایش دارد، خداوند با صابران است.
خانم تابشیان اجازه بدهید از آغاز زندگی مشترک شما شروع کنیم؛ با آقای نجفی چطور آشنا شدید؟
تابستان سال ۵۵ بود و من ۲۱ساله بودم که آقای نجفی از آمریکا به ایران آمد. چون خواهرش زندانی سیاسی زمان شاه بود، برای دلداری به خانوادهاش به ایران آمده بود. من در آن زمان دانشجو بودم. از طریق یکی از خانمهایی که استاد دانشگاه و دوست مشترک من و آقای نجفی بودند، با هم آشنا شدیم و این آشنایی هم کاملا اتفاقی بود. آن خانم همسرشان همکلاسی آقای نجفی در دانشگاه M.I.T بودند. بعدها آن خانم به من گفتند آقای نجفی گفته بود اصلا قصد ازدواج ندارد چون شخص ایدئال از نظر او سخت پیدا میشود. آقای نجفی گفته بود دوست دارد همسرش در رشته علوم انسانی تحصیل کرده باشد، از خانوادهای مذهبی و خودش هم فردی مذهبی باشد. وقتی این مشخصات را گفته بود، همسر آن آقا من را با آقای نجفی آشنا کرد. البته ما خیلی سریع ازدواج کردیم؛ حدود ۲۳ روز از آشنایی تا ازدواج ما طول کشید و بعد من به آمریکا رفتم و مدتی بعد ۱۰ واحد باقیمانده از دوران لیسانسم را گذراندم.
خودتان در چه رشتهای تحصیل کردهاید؟
من لیسانسم مشاوره بود و در آمریکا فوق لیسانس کانسلینگ میخواندم اما همان زمان انقلاب شد و شهید چمران به علی پیشنهاد دادند به ایران برگردید. تصمیم گرفتیم برگردیم. من درسم را نیمه رها کردم و به ایران آمدیم، بعد از چند سال در ایران فوق لیسانس روانشناسی تربیتی خواندم.
یادم میآید آن زمان که تصمیم گرفتیم به ایران برگردیم، استاد راهنمای دوره دکترای علی وقتی شنید علی میخواهد به ایران برگردد، گریه کرد. این موضوع خیلی برای من عجیب بود که مردی با آن رتبه علمی و جایگاه جهانی گریه کرد و به علی گفت برنگرد؛ سالها طول میکشد که من همکاری مثل تو پیدا کنم، نرو و بمان اما علی قبول نکرد.
چند سال بعد همایشی در ایتالیا برگزار شد که البته هر چند سال یک بار برگزار میشود و استادان برجسته دنیا را در آن همایش جمع میکنند تا آخرین تحولات ریاضی دنیا را به آنها آموزش دهند و درباره آخرین دستاوردهای دانش ریاضی گفتوگو کنند. علی هم به آن همایش دعوت شد. شاید باورتان نشود اما وقتی متوجه شدند استاد راهنمای دکترای علی کیست و علی چه کارهایی کرده است، از علی خواستند برای آن استادان تدریس کند. علی بسیار کمسن بود. آمفیتئاتر پر بود و مردهای فولپروفسور ریاضی بودند.
علی با آن سن کم باید برای آنها تدریس میکرد. من وقتی شنیدم، گفتم علی قبول کردی! گفت خب کاری ندارد. میروم و چیزهایی را که بلد هستم یاد میدهم؛ نگرانی ندارد! علی آنقدر بر دانشی که داشت مسلط بود که اعتمادبهنفس درسدادن به جماعتی فولپروفسور را داشت. یادم میآید نشسته بودم و مدام آیتالکرسی میخواندم و دعا میکردم که مبادا علی موفق نشود. بعد از پایان کلاس چنان برای او دست زدند و تشویقش کردند که دیگر من در مواقع استراحت پس از کلاسها علی را نمیدیدم؛ همیشه شاگردانی دورش بودند و با او صحبت میکردند. علی همیشه باعث غرور و افتخار من بود.
شما به ارتباط آقای نجفی و دکتر چمران اشاره کردید؛ از این ارتباط بیشتر برایمان بگویید.
علی در آمریکا معاون فرهنگی انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا بود و با تمام شهرها ارتباط داشتیم و بچهها همه میآمدند؛ راستش خانه ما پاتوق بود. علی در جلسات با آقای چمران آشنا شده بودند و این آشنایی به چنان صمیمیتی در کار و رابطه دوستانه رسید که بعد از آمدن به ایران، علی معاون دکتر چمران شد و با شهید چمران به کردستان هم میرفتند اما بیشتر کارهای فکری و برنامهریزیها با علی بود.
از دیگر چهرهها چه کسانی در آن زمان با آقای نجفی ارتباط داشتند؟
وقتی علی دانشجو بود، بورسیه دانشگاه صنعتی اصفهان شده و به M.I.T رفته بود. وقتی به ایران برگشتیم، علی گفت من بورسیه دانشگاه صنعتی اصفهان بودم، باید بروم و در آن دانشگاه خدمت کنم. با اینکه اجباری در کار نبود اما او میخواست دینی را که به دانشگاه صنعتی اصفهان دارد ادا و تدریس کند. زمان زیادی از رفتن ما به اصفهان نگذشته بود که رئیس دانشگاه صنعتی اصفهان شد. بعد از ریاست، وزیر علوم وقت همه رؤسای دانشگاهها را به تهران دعوت کرده بود. در آن زمان نخستوزیر دکتر باهنر بودند. در همان جلسه دکتر باهنر با علی آشنا شده و همان موقع به او پیشنهاد داده بود وزیر علوم شود. وقتی علی موضوع را به من گفت، مخالفت کردم؛ گفتم علی حرفش را نزن، من بعد از مدتها آرامش نسبی دارم. در آن زمان در مدرسه تدریس میکردم و مسئول مجتمع دانشگاه صنعتی اصفهان هم بودم. گفتم علی کار ما فرهنگی است و داریم در آرامش کار میکنیم. چون من مخالفت کردم، علی هم به شهید باهنر جواب رد داد. تا اینکه یک روز وقتی از مدرسه به خانه رسیدم، تلفن زنگ زد. گوشی را برداشتم، آقایی پشت خط گفت خانم تابشیان؟ گفتم بله، بفرمایید؟ گفت آقای نخستوزیر با شما کار دارد! گفتم با من! گفت بله! گوشی را به آقای دکتر باهنر دادند. سلام کردند و بعد گفتند حاجخانم خودتان هستید؟ گفتم بله؛ آقای دکتر بفرمایید. گفت: ما به آقای دکتر میگوییم بیا وزیر علوم شو، میگوید همسرم راضی نیست و اگر همسرم راضی نباشد، قبول نمیکنم. بعد دکتر باهنر گفتند میشود از شما خواهش کنم این بار را کوتاه بیایید. وضعیت کشور خاص است و ما باید دانشگاهها را باز کنیم و کار زیادی میطلبد و کار هر کسی نیست. خواهش میکنم اجازه دهید آقای دکتر بیایند.
گفتم آقای دکتر، علی سنی ندارد. مگر در یکی، دو جلسه چه چیز در او دیدهاید که فکر میکنید میتواند وزیر شود. گفت من فکر میکنم او آیندهنگر است و از پس این کار برمیآید.
این رفتار علی (احترامی که برای نظر من قائل بود) برایم افتخار بود؛ اینکه هرگز پست و مقام باعث نمیشود او من را فراموش کند و شرط وزیرشدنش را رضایت من گذاشته است. من ارادت زیادی به دکتر باهنر داشتم. همیشه به علی میگفتم علی، دکتر باهنر بسیار دل در گرو ایران و انقلاب دارد و آیندهنگر است و اطمینان داشتم که دکتر باهنر میتواند خدمات زیادی برای کشور انجام دهد. من شرمنده دکتر باهنر شدم که زحمت کشید و از من اجازه خواست.
علی باید در تهران زندگی میکرد؛ نمیشد هفتهای دو شب بیشتر در خانه باشد. من شش ماه در اصفهان ماندم و علی هفتهای دو روز به خانه میآمد. تا اینکه بعد، ترورهای کور اتفاق افتاد و سوء قصد نسبت به علی شد که من با خودم گفتم نکند علی را از دست بدهم. من خیلی علی را دوست داشتم و اضطرابم زیاد بود. بعد از آن هر کاری علی میکرد، من در کنارش بودم. یادم میآید ما بیشتر شبها را در وزارتخانه میخوابیدیم. چون علی دستکم دو یا سه شب تا صبح کار میکرد. از خانه برای خودمان رختخواب برده بودیم. من و زهرا هم در آن روزها که علی به خانه نمیآمد، در وزارتخانه میماندیم. خیلی روزهای سختی بود اما من عاشقانه علی را دوست داشتم و از اینکه با او زندگی میکردم، لذت میبردم. چون منفعت کارهای علی به همه مردم میرسید.
زندگی در آن شرایط قطعا سخت بود. از اینکه تفریحی نداشتید، ناراحت نمیشدید؟
خیلی وقتها میشد که ما با هم جایی نمیرفتیم. حتی یک رستوران هم نمیتوانستیم با هم برویم. من برای اینکه زهرا اذیت نشود و همگی ساعات آرامی را کنار هم داشته باشیم، شرایط خانه را طوری فراهم میکردم که انگار در رستوران هستیم. غذای ایتالیایی درست میکردم، شمع روشن میکردم و روی میز گل میگذاشتم و موزیکی لایت هم میگذاشتم که مثلا در رستوران هستیم (میخندد) و کنار هم لذت ببریم. با همه اینها آنقدر علی با همه گرفتاریاش علاقهاش را به من نشان میداد که هرگز احساس نکردم نادیده گرفته میشوم و هرگز تصور نکردم علی به خاطر کارهایش متوجه من یا زهرا نیست.
من ۴۲ سال است با علی ازدواج کردهام. به جز یک سال هرگز تولد من، سالگرد ازدواجمان، تولد زهرا یا تولد نوهمان یا هر مناسبت دیگری را که مربوط به اعضای خانواده میشد، فراموش نکرد. مخصوصا دو سال آخر با همه فشارهای روانیای که تحمل کرد، اصرار داشت که توجهش را به من برساند.
جالب است، چون اکثر آقایان که به اندازه فردی در جایگاه آقای نجفی هم گرفتاری ندارند، تولد همسرشان را فراموش میکنند؛ چطور آقای نجفی هرگز فراموش نمیکردند.
بله بسیار بعید است؛ حتی خود من تعجب میکردم چطور هیچ چیز را فراموش نمیکند.
شاهد ببری: من که مرد هستم هم از نظر من خیلی رفتار نادری است. حتی حالا که در زندان هستند تولد من را هم فراموش نمیکنند. مناسبتی میشود تماس میگیرند و تبریک میگویند. ما انتظار نداریم در این فشار روانی که حالا گرفتارش هستند، به یاد داشته باشند اما همچنان به یاد دارند.
تابشیان: حتی حالا که در زندان است به زهرا میگوید به جای او برای من هدیه بخرد و حتی نوع هدیه را هم خودش تعیین میکند. جالب است بگویم علی خیلی من را سورپرایز میکرد. یادم میآید تولد ۳۶سالگی من در جمع خانمهای اعضای هیئت دولت گرفته شد. خانمهای وزرا، خانم بهشتی، خانم مطهری و چند نفر دیگر از همسران آقایان سیاسی در جمعی حضور داشتند. من هم رفته بودم و دور هم بودیم که یکباره دیدیم یک کیک بزرگ وارد شد. پیام تولدت مبارک از طرف علی آمد. همه تعجب کردند. با اینکه علی خودش نبود با صاحبخانه هماهنگ کرده بود که من را سورپرایز کند. بعد از میهمانی که به خانه آمدم او را دیدم و تشکر کردم(میخندد).
این کارهای علی گاهی با واکنش همکارانش روبهرو میشد؛ آنها میگفتند برای همسران ما توقع ایجاد میکنی (میخندد). من از این لحظات با علی زیاد داشتم. راستش ۴۲ سال زندگی من با علی با وجود اینکه بسیار بسیار سخت بود اما بسیار بسیار لذتبخش بود. در زندگیام با علی کیف کردم (میخندد). ۹۰ درصد زندگیام خوشحال بودم. من با کسی زندگی میکردم که عاطفه و عشق را میدانست. من تنها شرط ازدواجم این بود که شوهرم استاد دانشگاه باشد و من را درک کند. برایم مهم نبود که پول نداشته باشد؛ برایم انسانبودن و بافرهنگبودن او مهم بود که علی این ویژگیها را داشت.
چطور برای شما مهم نبود که همسرتان ثروت داشته باشد.
خانواده من تحصیلات دانشگاهی بالایی داشتند. پدر من اولین دیپلمه علمی استان اصفهان بودند که شاگرد اول کل استان هم شده بودند. همیشه به ما وصیت میکرد که درس بخوانیم و به فرهنگ اهمیت بدهیم. به همین دلیل ثروت برای من مهم نبود.
گفتید رفتارهای آقای نجفی گاهی باعث اعتراض وزرای دیگر میشد. آنها به آقای نجفی چه میگفتند؟
وقتی خانمهای آقایان وزرا چیزی از زندگی ما میفهمیدند، به همسرانشان معترض میشدند که چطور آقای نجفی با همه گرفتاریهایی که مثل شما دارد، با همسرش رفتار رمانتیکی دارد و میخواستند وزرای دیگر هم همان کار را بکنند. البته به جز علی، مرحوم دکتر نوربخش و دکتر راهدلی هم با همسرانشان بسیار خوشرفتار بودند. رفتار این سه نفر با همسرانشان مثل رفتاری که عرف مردان ایرانی است، نبود. همین هم باعث میشد که وقتی آقایان وزرا آقای نجفی یا مرحوم نوربخش را میدیدند، اعتراض میکردند (میخندد).
البته یک نکته را هم بگویم؛ آقای نجفی از همان ابتدا به کارهای خیر بسیار اصرار داشت. به هیچ وجه ثروتاندوز نبود. در جوانیاش بارها به من میگفت سرور بیا برای باقیاتالصالحاتمان کار کنیم. به اصرار علی تصمیم گرفتیم دو مدرسه بسازیم.
یک مدرسه که برای کودکان استثنائی بود ساختیم. البته من در این زمینه فعالیت هم داشتم به همین دلیل هم مدرسه کودکان استثنائی را ساختیم. مدرسه بزرگی سمت نواب که به نام سرور ساختیم. البته نام این مدرسه به اصرار علی، سرور انتخاب شد؛ من اصراری نداشتم. یک مدرسه هم در منطقه سه ساختیم.
چرا مدارس را در تهران ساختید؟
برای ما فرقی نمیکرد کجا باشد. علی از آموزش و پرورش خواست خودشان تعیین کنند مدارس کجا ساخته شود و آنها هم گفتند مدرسه استثنائی در تهران بسیار کم داریم و مدارس سهشیفته است؛ به همین خاطر هم در آنجا ساخته شد.
بعد از آن مدارس انگار علی وارد یک فاز دیگر شده بود. دوباره به من گفت سرور بیا برای باقیاتالصالحاتمان کاری بکنیم(میخندد). گفتم علی باز چه نقشهای داری، باز چه کار کنیم؟ گفت سرور، بهترین دانشجویان این کشور در دانشگاه صنعتی شریف قبول میشوند اما یک گدرینگروم (سالن دورهمی) ندارند زیر راهپله میایستند و صحبت میکنند. بیا برای این بچهها کاری بکنیم.
ما میخواستیم دو مدرسه دیگر هم با نیت دخترم زهرا و نوهام باران بسازیم. با تصمیم علی قرار شد برای بچههای دانشگاه شریف کاری بکنیم. وقتی پیشنهاد را دادیم و اسم آقای نجفی آمد، یکدفعه پروژه را بسیار بزرگ کردند. سالن آمفیتئاتر و… اضافه شد. آقای نجفی با دکتر سهرابپور، رئیس وقت دانشگاه صنعتی شریف صحبت کردند و گفتند نیمی را من تقبل میکنم و نصفی را دانشگاه تقبل کند. برای آن پروژه بسیار هم سختی کشیدیم. از چند خیر دیگر هم کمک گرفتیم.
علی بیشتر بانی خیر هم میشد؛ خیلی از ثروتمندان به او اعتماد و در پروژههای خیرخواهانه شرکت میکردند.
علی حتی خانه پدربزرگش در روستای خور از توابع کلات نادر را هم بخشید. یک روز دوباره به من گفت سرور بیا برای باقیاتالصالحاتمان کاری بکنیم (میخندد). گفتم علی باز چه کار کنیم، باز چه فکری داری؟ گفت سهم بقیه ورثه خانه پدربزرگ را بخریم و سالن چندمنظوره و حسینیه درست کنیم که این کار را هم کردیم.
یادم میآید یک ماشین داشتیم؛ علی آن را فروخت، گفت بیا با پول همین ماشین دانه اول سنبل را بکاریم و خرمن برداشت کنیم. با پول همان ماشین بنیاد امید صالحان را راهاندازی کردیم. با همان مبلغ که از فروش ماشین به دست آمده بود، بنیاد بنا نهاده شد و دوستان خیر و ثروتمند علی هم آمدند و بنیاد راهاندازی شد.
وظیفه بنیاد خیریه امید صالحان دقیقا چیست و به چه کسانی کمک میکند؟
این بنیاد از ابتدا برای دانشجویان نخبه سراسر کشور تأسیس شد تا به نخبهها وام کمکتحصیلی بدهد. علی میگفت زمانی که دانشجو بود، از بنیادی که برای دانشجویان نخبه بود وام گرفته و این وام خیلی به او کمک کرده است میخواهد برای نخبگان چنین کاری بکند.
بنیادی که علی از آن وام گرفته بود، به دانشجویان نخبه وام میداد و زمانی که دانشجو سر کار میرفت وام را پس میداد. ایده علی هم همین بود. میخواست به دانشجویان نخبه سراسر کشور وام بدهد و آنها هم بعد از اینکه سر کار رفتند، آن را پس بدهند که خدا را شکر موفق شد.
در اولین گام دانشجویان دکترا که معدلهای بالایی داشتند واجد شرایط وام شناخته شدند. علی خودش از دانشجویان نخبه و تیزهوش بود. یادم میآید چند سال پیش که با علی به آمریکا رفتیم، به دانشگاه M.I.T رفتیم تا تجدید خاطره کنیم. زمانی که ما آنجا بودیم کامپیوترهای خیلی بزرگ آنجا بود اما چند سال پیش که رفتیم، همه چیز تغییر کرده بود. گفتم علی بیا ببینیم هنوز نمراتت در دانشگاه هست؟ نزد خانمی که مسئولش بود رفتیم. گفت یک ربع تحمل کنید ریزنمرات را میآورم. یک ربع بعد ریزنمرات علی را آورد. باورتان نمیشود حتی یک نمره A نداشت؛ همه A پلاس بود! با خودم گفتم مگر میشود چنین چیزی!
علی یکسری کارها کرده که من شک ندارم در خاطر همه میماند. اما درباره خودم بگویم اگر بدترین بلاهای آسمانی سر من ببارد، به خاطر ارزشی که برای این همه کار علی قائلم، چشمم را میبندم. کارهای خیر علی به ساختن مدرسه یا بنیاد محدود نمیشد؛ زمانی که عضو شورای شهر تهران بود به برخی خانوادههای نیازمند، خودش و بخشی هم از طرف دوستان خیرش کمک میکرد.
برای دو خواهر که وضع مالی خوبی نداشتند، همت کرد . مقداری خودش پول گذاشت و مابقی را هم از بنیاد مسکن گرفت تا خانهای بخرند و شکر خدا خانهدار شدند. چند خانواده هم در کرج بودند که تحقیق کرد و دید وضع مالی بدی دارند. با سوپرمارکت و پروتئینفروش محل زندگی آنها هماهنگ کرده بود؛ ماهانه مبلغی برای آنها واریز میکرد که گوشت و مرغ و مایحتاج دیگر را در ماه به آنها بدهند. همه حسابها هست و تا قبل از این ماجراها کمکهای علی ادامه داشت. علی از معدود استادانی بود که کلاسهای درسش در دانشگاه صنعتی شریف بیش از ۲۵۰ دانشجو داشت؛ دانشجویانش بسیار بسیار او را دوست داشتند. خیلی راحت و قابل فهم برای بچهها درس را توضیح میداد و کلاسهای خیلی شادی داشت به همین خاطر دانشجویانش بسیار دوستش داشتند.
بعضیها بعد از مشخصشدن حضور میتراخانم به من گفتند تو هنوز هم از آقای نجفی طرفداری میکنی؟! گفتم من مطمئنم چیزی هست به همین دلیل هرچه علی گفت قبول کردم. من با علی ۴۲ سال زندگی کردم؛ بسیار به او اعتماد دارم؛ من وجود علی را میشناسم. حتی وقتی که گفت یک روز در میان به خانه میآید، حتی وقتی که گفت باید جدا شویم، حرف روی حرفش نیاوردم.
چطور متوجه حضور خانم استاد در زندگیتان شدید؟
نیمهشب پیامی برایم فرستاده شد و به طور کامل میترا خانم را به من معرفی کردند و بعد علی جریان را برایم گفت. اما من آنقدر به علی اعتماد داشتم که فقط چیزی را که خودش گفت قبول کردم و سؤال بیشتری نپرسیدم چون باور دارم علی هرگز کار بیدلیل انجام نمیدهد.
خانم تابشیان، تحمل چنین حادثهای بسیار بسیار برای یک زن سنگین است. ایستادگی شما و حمایتی که از آقای نجفی کردید، تقریبا به اندازه خود حادثه افکار عمومی را متعجب کرده است؛ چطور این کار را کردید؟
باز هم میگویم من به علی اعتماد داشتم. بین من و علی چیز پنهانی نبود؛ هرگز در این سالها ما چیزی را از هم پنهان نکردیم؛ ما زندگی عاشقانهای داشتیم و عشق در وهله اول یعنی گذشت و آزارندادن طرف مقابل. علی مرد زندگی من بود. هیچ وقت در زندگی کاری بیدلیل نکرد. اگر کاری کرد که بقیه فکر میکردند دلیلی ندارد، مدتی بعد دلیل آن مشخص میشد. به همین خاطر وقتی ابتدا به من گفت یک روز در میان به خانه میآید و بعد هم گفت مجبور است به خانه نیاید؛ من از او نپرسیدم چرا و قبول کردم. این رفتار من مورد تعجب بقیه بود اما هیچکس از اندازه و سطح اعتماد من به علی خبر نداشت. من از خودم بیشتر به او اعتماد دارم.
واکنش آقای نجفی نسبت به این صبوری شما چه بود؟
احساس میکردم علی برای این واکنش من احترام زیادی قائل است. حتی وقتی که گفت میترا میگوید تو را طلاق بدهم، من بدون کلامی حرف اضافه قبول کردم. فقط به علی گفتم به من قول بده برای زهرا دخترمان چیزی کم نگذاری. هر هفته دخترمان را ببینی و سالی یک بار هم با دخترمان مسافرت برویم. من حرفی ندارم. اگر خداوند این را برایم تقدیر کرده با جان و دل میپذیرم. البته متأسفانه دیدارهای زهرا با پدرش هم تحت تأثیر تصمیم خانم استاد قرار گرفت. زهرا وابستگی بسیار بسیار شدیدی نسبت به پدرش دارد. او خیلی پدرش را دوست دارد و من میدانستم دخترم در صورت ندیدن پدرش بهشدت و به مراتب بیشتر از تأثیر ماجرای حضور خانم استاد در زندگی ما آسیب خواهد دید. اما به هر حال اوضاع به گونهای پیش رفت که زهرا مدتی نتوانست پدرش را ببیند. من به خواست علی درخواست طلاق هم دادم و تا مراحل آخر هم رفتم که بعد حادثه فوت مرحوم میترا استاد پیش آمد.
زهرا هم یک زن است. واکنش زهرا نسبت به این صبوری شما چه بود.
من و زهرا هر دو علی را خیلی دوست داشتیم. زهرا به شدت اذیت شد. اما خوشحالم با وجود همه فشارهایی که تحمل کردم اعتمادم را به علی از دست ندادم و به میترا خانم هیچ توهینی نکردم.
جایی گفته بودید یک بار خانم استاد را ملاقات کردید؛ در آن ملاقات بین شما چه گذشت؟
من مرحوم استاد را یک بار در بیمارستان دیدم. علی حالش بد بود؛ در بیمارستان بستری شده بود. من، زهرا و دامادم شاهد به بیمارستان رفته بودیم. میترا خانم را آنجا ملاقات کردم. وقتی وارد اتاق شد و من را دید که کنار تخت علی نشستهام، به شدت عصبانی شد. او با دیدن من برافروخته شد. به شدت عصبی بود، میلرزید. گفت خانم تابشیان من باید با شما صحبت کنم. گفتم دخترم بیا برویم بیرون صحبت کنیم. آنقدر میلرزید که من نگران شدم، بغلش کردم، نوازشش کردم و او را بوسیدم، گفتم دخترم آرامش خودت را حفظ کن، با عصبیشدن کاری پیش نمیرود. گفتم عزیز دلم آرام باش؛ تو قبلا هم میخواستی با اصرار من را ببینی؛ حالا تا هر وقت که بخواهی من اینجا هستم و با هم حرف میزنیم؛ فقط آرام باش؛ همه حرفهایت را گوش میکنم.
در این دیدار چه صحبتی بین شما و خانم استاد ردوبدل شد؟
یکسری صحبتهایی کردند که در حوصله مصاحبه ما نیست؛ فقط جایی گفتند که از علی جدا شو. تو ۴۲ سال با علی زندگی کردی و حالا من همسر او هستم.
پاسخ شما به این خواسته چه بود؟
گفتم مادرجان دخترم، هرچه خدا بخواهد همان میشود. اصلا نگران نباش. من هستم و هر تصمیمی که علی و شما بگیرید قبول میکنم؛ همه چیز دست خداست.
ببینید من فکر میکنم میترا خانم هم متوجه شده بود که من بسیار فرد قانعی هستم؛ من طمع نداشتم و از ابتدای زندگیام هم همینطور بودم. از وقتی جوان بودم هم فردی نبودم که طمع داشته باشم. اینکه میگویند ثروتمند کسی است که قناعت میکند و احساس بینیازی دارد، من همین راه را در پیش گرفته بودم. البته وضع مالی ما خوب بود اما من هرگز برای داشتن چیزی حریص نبودم. قبل از اینکه علی وزیر شود، ما در جردن خانه و ماشین داشتیم. علی با برادرش زمینی خریده بود و من هم کار میکردم. با علی پولهایمان را روی هم گذاشتیم و علی با برادرش آن زمین را ساخت و در آنجا زندگی میکردیم. علی نسبت به مسائل مالی بسیار سخت و حساس بود؛ البته این اصرار من هم بود. من قسم میخورم علی جزء معدود کسانی است که بسیار بسیار پاکدست است. یک نقطه تیره در زندگی مالی او نیست. هرچه داریم دسترنج من و علی بود. درِ مائدههای آسمانی هم برای ما باز بود و خوشحال بودیم. من علی را کم میدیدم اما آنقدر برای من خاطره خوب درست کرد که همیشه از زندگی با او خوشحال بودم. شاید باورتان نشود؛ همین که هر سه ماه یک بار من، زهرا و علی با هم رستوران میرفتیم، برای من کافی بود. خوشحال بودم به خاطر همین شادیهای کوچک. یادم میآید وقتی وزیر علوم بود گاهی میشد شاید در روز چند دقیقه همدیگر را میدیدیم. جالب است برایتان تعریف کنم؛ علی در روز نیمساعت وقت ناهار و نماز داشت. زنگ میزد به محل کار من در تربیت معلم و میگفت سرور بیا با هم ناهار بخوریم. من با همین تلفن علی سرمست میشدم و خودم را به محل کار او میرساندم و با هم ناهار میخوردیم.
خانم تابشیان، برادر میترا خانم روزهای اول نسبت به شما واکنشهای تندی داشتند. با اینکه شما میگویید فقط یک بار خانم استاد را دیده و با وی صحبت کردهاید و نقشی در این ماجرا نداشتید، علت این ناراحتی آقای استاد از شما چه بود. شما چطور همچنان سکوت کرده بودید؟
من اصلا با آقای استاد برخوردی نداشتم. ببینید؛ من باید زمانی جواب بدهم که فایدهای داشته باشد. آقای استاد به خاطر فوت خواهرشان بسیار ناراحت بودند. من هرچه میگفتم ایشان با احساسات با آن برخورد میکردند. من خودم حقیقت را میدانستم که هیچ نقشی از ابتدا تا انتهای ماجرا نداشتم. من با هیچ کدام از اعضای خانواده استاد هیچ برخوردی نداشتم. خدا شاهد است به زهرا هم گفتهام؛ خیلی دلم میخواهد این ماجرا فروکش کند، همگی کمی آرام شویم، به خانه خانواده استاد بروم و مادر میترا خانم را بغل کنم. بگویم میدانم مادر هستی و رنج میکشی، میدانم چقدر غمگین هستی. من هیچ برخورد و مشکلی با میترا خانم نداشتم و هیچ وقت هم برای او بد نخواستم.
به هر حال شما به عنوان یک زن که همسر ۴۰ساله آقای نجفی بودید و نقشی هم در این ماجرا نداشتید، شدیدترین آسیب روانی را متحمل شدهاید.
بگذارید واضح بگویم و به عنوان یک زن بگویم که تلخترین اتفاقاتی که در زندگی من افتاده مرگ پدر و مادرم بوده است. این اتفاق به مراتب از مرگ پدر و مادرم برای من تلختر، سختتر و وحشتناکتر بود. اما من قبول کردم و با خودم گفتم حالا که پیش آمده من به عنوان یک زن ۶۵ساله باید بتوانم آن را کنترل کنم. من تا روزی که فهمیدم میترا خانم در زندگی من هست، بهترین نعمتهای خدا نصیبم شده بود. شوهرم را عاشقانه دوست داشتم؛ مرد بینظیری است. دختر، داماد و نوهام سالم و خوب هستند؛ همه چیز خوب بود. شکرگزار این ۶۵ سال هستم.
برخورد اقوام و دوستان سیاسی و دانشگاهی آقای نجفی با این مسئله چطور بود. در ابتدا تقریبا واکنش شخصیتهای سیاسی نسبت به حضور خانم استاد در زندگی آقای نجفی بسیار تند بود. با توجه به اینکه به هر حال زندگی شما با بحران مواجه شده بود، چطور با آنها مواجه شدید؟
باورتان نمیشود؛ همه آنها نگران روابطی بودند که با هم داشتیم. من گفتم همگی صبوری میکنیم. چون من فردی خداباور هستم و اطمینان داشتم و میدانستم بعد از این سختی همه چیز دوباره آرام میشود. من برای اینکه آرامش خودم را از دست ندهم، مرتب ذکر میگفتم، قرآن میخواندم، مثنوی میخواندم و ورزش میکردم. البته خانواده خودم و خانواده آقای نجفی اجازه ندادند که من احساس تنهایی و کمبود کنم. به همین خاطر هم با خودم گفتم اگر تقدیرم این بود که علی دیگر به زندگی من برنگردد، باز هم شکرگزارم چون خداوند پاداش این ناراحتیهایی را که تحمل کردم به من میدهد.
شاهد ببری: زهرا بعد از این ماجرا بهشدت آسیب روحی دید و اگر آرامش و صبوری خانم تابشیان نبود، قطعا زهرا آسیب شدیدتری میدید. خانم تابشیان فقط خودشان این سختی را تحمل نمیکردند؛ با همه فشاری که تحمل میکردند زهرا را هم حمایت میکردند.
تا به حال آقای نجفی از شما خواسته او را بهخاطر این سختیها ببخشید.
تابشیان: آقای نجفی یک شب به خانه آمدند. همان چندساعتی که وثیقه قبول شده بود، آقای نجفی به خانه آمد. به او گفتم علی خیالت راحت باشد، من حلالت کردم (میخندد). گفتم راستش علی از همان اول حلالت کردم ولی نگفتم (میخندد). تا آخر عمرم مثل کوه پشتت هستم؛ چه روحی، چه مالی، چه عاطفی کنارت هستم.
آیا شما نقشی در جلب رضایت از سوی خانواده استاد داشتید؟
من از همان اول هیچ مصاحبهای نکردم که حرفم باعث ایجاد مشکل نشود. البته من در مذاکرات حضوری با خانواده استاد نبودم چون به هر حال ممکن بود خانواده استاد نسبت به من واکنشی داشته باشند. البته دامادم حضور داشت. اما من برای اینکه درک میکردم آنها عزیزشان را از دست دادهاند و حضور من آزارشان میدهد، نرفتم.
خانم تابشیان شما و دوستان آقای نجفی بالاخره متوجه شدید که ایشان در بحرانی قرار گرفتهاند. چرا زودتر برای بیرونکشیدن ایشان از بحران اقدام نکردید؟ آیا واقعا فکر میکردید سکوت شما راهحل است؟
یکی از مشکلات همین بود. اگر در شروع ماجرا متوجه میشدیم، شاید موضوع طور دیگری حل میشد. به هر حال علی اعتمادبهنفس بالایی داشت. شاید خودش فکر میکرد میتواند موضوع را طور دیگری حل کند که از کسی کمک نگرفت اما من به او اعتماد داشتم و حتی گلهمند نشدم که چرا از من یا دوستان دیگرشان کمک نخواست.
من این سؤال را یک بار پرسیدم اما جواب نگرفتم. دوباره میپرسم؛ واکنش خانواده و دوستان آقای نجفی نسبت به حضور خانم استاد در زندگی او چه بود؟
واقعیتش این است که همه در ابتدا شوکه شده بودند. من نمیدانستم دقیقا چرا علی چنین کاری کرده است اما میدانستم علی کاری را از سر هیجان نمیکند؛ او به کارها و تصمیمهایش فکر میکند، آیندهنگری دارد و مصلحت همه حتی دورترین افراد نسبت به خودش را هم در نظر میگیرد. به همین خاطر وقتی همه اطرافیان ایشان سراغ من آمدند و گفتند که طرف من را میگیرند و از آقای نجفی عصبانی هستند، من دوباره پشت آقای نجفی ایستادم! گفتم من ۴۰ سال با این مرد زندگی کردم، احترام زندگی ۴۰ساله و مردی را که عاشقش هستم، نگه دارید. کسی حق توهین به او در مقابل من را ندارد. او قطعا خودش توضیحی بابت این انتخاب دارد؛ اگر هم توضیحی نداشته باشد، در بدترین حالت این است که علی ۴۰ سال با من زندگی کرد و حالا ترجیحش این است که زن دیگری را انتخاب کند؛ او حق انتخاب دارد. هیچکس نمیتواند حق انتخاب را از انسانها بگیرد. این مسئله من و علی است و شما نباید او را تنها بگذارید. اما من اطمینان دارم علی مصلحت همه را در نظر میگیرد و بعد تصمیم میگیرد. گفتم همان ضربالمثل معروف که میگوید اگر میخواهید بدانید چرا یک فرد کاری را کرده، کفش آن فرد را بپوشید، همان مسیر را بروید تا متوجه شوید، درباره علی هم مصداق دارد. شما باید ببینید که واقعا کاری را غیر از کاری که علی کرد، میکردید؟
شاهد ببری: اصلا همین صحبتهای حاج خانم در آن جلسه بود که همه اعضای خانواده و دوستان آقای نجفی را مصمم کرد که کمک کنند تا مصالحه انجام و همه چیز حل شود.
وقتی من میان دوستان و اقوام آقای نجفی صحبت کردم، گفتم شما نباید او را تنها بگذارید. شما که نمیدانید علی چه در سینه دارد، چرا او را قضاوت کنید. بعد از آن همه سکوت کردند و مصمم شدند به علی کمک کنند.
خانم تابشیان فکر میکردید پایان این رابطه قتل باشد؟
از نظر من که ۴۲ سال با علی زندگی کردم، غیرممکن است علی در شرایط عادی چنین کاری بکند. علی به قدری مهربان، باگذشت و آرام بود که هرگز در حالت عادی چنین کاری نمیکرد. دوستانش تعریف میکنند در دوران مدرسه پولهایش را جمع کرده و برای خودش یک کت شیک خریده بود. یک روز که کت را برای اولین بار پوشیده بود، وقتی دید لبوفروشی در سرما ایستاده و سردش است، کت را درآورده و به او داده بود. آنوقت چطور میتوانم باور کنم چنین فرد مهربانی دست به قتل بزند. از ابتدای مصاحبه سابقه آقای نجفی را برایتان گفتم؛ آیا شما قبول میکنید فردی با این همه مهر و عاطفه مرتکب قتل شود! آدمی که به باقیاتالصالحات فکر میکند، چنین کاری میکند؟ من ۴۲ سال زن علی بودم؛ من ۹۰درصد نمیتوانم قبول کنم او بتواند چنین کاری بکند؛ علی با دشمنش هم نمیتوانست چنین کاری بکند.
شرایط آقای نجفی در زندان چطور است؟ اینکه گفته میشود آقای نجفی در وضعیت بهتری نگهداری میشود، درست است؟
شاهد ببری: شرایط مانند همه زندانیان است، با این تفاوت که آزادیهایی که دیگر زندانیان دارند، آقای نجفی ندارد. مثلا در ایام عزاداری آقای نجفی اجازه ندارد در حسینیه حاضر شود. میگویند نباید با دیگر زندانیان باشد. خودش به تنهایی با صدای مداحی برای خودش عزاداری کرده است. اجازه حضور در فروشگاه هم ندارد. او فردی بود که کل زندگیاش مطالعه کرده است. ما همچنان برای رساندن کتاب و دارو به ایشان مشکلات و سختیهای زیادی داریم اما فکر میکنم نسبت به یک سال قبل آرامش بیشتری دارد.
شاهد ببری: پس از جلسات طولانی و دردسرها و مذاکرات نفسگیر توانستیم با خانواده استاد به نتیجه برسیم. من شخصا در جریان مذاکرات و روند مصالحه بودم. در این ماجرا بزرگانی از دوستان دکتر نجفی و بزرگان طایفه استاد و افراد مورد احترام آنها در کرمانشاه پادرمیانی کردند تا بالاخره گره این مشکل گشوده شد و توانستیم رضایت خانواده استاد را جلب کنیم. تازه پس از آنکه رضایت محضری گرفتیم، شرایط روحی خانواده استاد برای اعلام رضایت در رسانهها فراهم نبود. باز هم بیش از هفت روز صبر کردیم تا رضایت قلبی آنها هم فراهم شد و در رسانهها گذشت را اعلام کردند و رضایتنامه را به دادگاه تحویل دادیم و تقاضای تبدیل قرار کردیم.
چندروزی طول کشید تا موافقت کردند و بالاخره قرار وثیقه صادر شد و پس از مشقتهای زیاد وثیقه را معرفی کردیم. برادرزاده آقای نجفی سند خانهاش را برد و همه کارها انجام شد. چهارشنبه حدود ساعت ۱۲ وثیقه تودیع و حکم آزادی داده شد. ما از دادگاه درخواست کردیم آزادی آقای نجفی بیصدا باشد تا بتواند کارهای درمانیاش را بکند و از تنش دور شود. دادگاه به ما گفت رسانهای نمیکند. ما در دادگاه بودیم که آقای گودرزی به من گفت بروید مقابل زندان. در فاصله اینکه ما از دادگاه به زندان اوین برویم، من فقط توقف کردم تا کمی میوه بخرم تا وقتی دکتر به خانه میآید، میوه داشته باشیم. وقتی رفتم میوهها را در خانه بگذارم، در زدم، دیدم آقای نجفی در را باز کرد! با ماشین زندان او را به خانه آورده بودند.
ساعاتی بعد خبر منتشر و رفتوآمدها هم شروع شد. فردای آن روز ساعت ۱۱:۳۰ شب بود که آقای گودرزی با من تماس گرفتند و گفتند آقای کشکولی گفته فردا ساعت ۱۰ صبح به دادگاه بیایید، آقای نجفی باید به زندان برگردد. ما گفتیم مگر وثیقه صادر نشده، چرا باید برگردد. آقای گودرزی گفت باید برویم دادگاه ببینیم چه میشود. جمعه ساعت ۱۰ صبح به دادگاه رفتیم. کلی در زدیم تا سرباز آمد و در را باز کرد، گفت کسی نیست، گفتیم اما به ما گفتهاند بیایید، گفت اصلا کسی در ساختمان نیست. بعد از یک ساعت آقای کشکولی و کارمندانش آمدند. آقای کشکولی حرفهایی زد و سعی کرد آقای نجفی را آرام کند و توجیهاتی برای کارش بگوید. آقای نجفی هم گفت با اینکه خودتان هم میدانید کارتان غیرقانونی است اما من به توصیه وکیلم به زندان میروم. آقای نجفی در همه زندگیاش معتقد به مدارا بوده است و حالا هم مدارا میکند.
تابشیان: آقای نجفی دو بار ایست کامل قلبی کرده است و با زدن آمپول به داخل قلبش دوباره او را برگرداندهاند. جراحی قلب کرده است؛ مدام باید تحت نظر باشد، مشکل پروستات دارد. با وجود اینکه مدارک پزشکی او کامل و قرار وثیقه است و وثیقه نیز تأمین شده، او را به زندان برگرداندند. به ما گفتند دیگران سروصدا میکنند؛ ما هم گفتیم خب، مدتی بعد حداقل بعد از اینکه دور دوم محاکمات تمام شد او را آزاد میکنند اما همچنان آقای کشکولی در حالی که وثیقه روی پرونده است، او را آزاد نکردهاند. آقای نجفی همه شرایط آزادی را دارد اما او را در زندان نگه داشتهاند چون آقای نجفی اسلحه را خودش تحویل داده، طبق قانون باید مجازات درجه شش وی با دو درجه تخفیف به مجازات درجه هشت یعنی جزای نقدی تبدیل شود.
آقای نجفی از روزهای زندان برای شما میگوید؟
او در زندان هم سعی میکند به دیگران کمک کند. به بعضی زندانیان که وکیل ندارند و برای مشاوره به او مراجعه میکنند کمک میکند، برایشان لایحه مینویسد یا از آقای گودرزی و خانم عقبایی برای آنها کمک میگیرد. به بعضی زندانیان که به خاطر یک یا دو میلیون تومان در زندان هستند، کمک میکند، تماس میگیرد و میگوید کارت من را شارژ کنید تا به یک زندانی کمک کنم. مثلا یک زندانی به خاطر یک میلیون تومان شش ماه در زندان بود که آقای نجفی پول را واریز کرد و آزاد شد. او در سختترین شرایط زندگی هم بسیار مهربان و صبور است.
خیلی از فرهنگیان و حتی شهروندان عادی برای آقای گودرزی نامه نوشتند و گفتند هرکاری نیاز باشد برای کمک به آقای نجفی میکنند. او به معنای واقعی کلمه برای مردم کار میکرد. مثلا همین مدارس غیرانتفاعی را که رقبای سیاسی آقای نجفی نسبت به آن واکنش نشان میدهند و برخی از آنها خودشان چندین مدرسه غیرانتفاعی دارند، به این دلیل راهاندازی کرد که بچهها با بودجه دولت بهتر درس بخوانند. آقای نجفی میگفت دولت برای مدارس و آموزش رایگان بودجه محدودی دارد. عدهای ثروتمند هستند که میتوانند خودشان هزینه تحصیل فرزندانشان را بدهند؛ خب اگر فرزندان آن افراد ثروتمند از کل دانشآموزان کم شود، دانشآموزانی که از بودجه دولت استفاده میکنند، امکانات بهتری میگیرند.
با اینکه به ایشان هنوز هم حمله میکنند اما آقایان خودشان در برخی موارد مجوز چند مدرسه غیرانتفاعی را گرفتند. گفتم علی، من معلم هستم؛ من هم میخواهم مدرسه داشته باشم. گفت تو زن من هستی، بعد میگویند این کار را به خاطر همسرش کرد یا به همسرش رانت دولتی داد. تو و زهرا نباید در مدرسه غیرانتفاعی باشید. باورتان نمیشود؛ زهرا در مدرسه دولتی درس خواند، من حتی نتوانستم به خاطر سختگیریهای علی و پیشنیامدن شائبه زهرا را به مدرسه غیرانتفاعی بفرستم. این سختگیری را برای همه اطرافیانش داشت؛ اگر کسی برای کار به او مراجعه میکرد میگفت خودت برو، اگر لیاقت داشته باشی، استخدام میشوی. به هر حال من این وضعیت را یک آزمایش الهی برای خودم، علی و خانوادهمان میدانم و از خداوند میخواهم هرگز تنهایمان نگذارد. باز هم میگویم؛ من به علی و تصمیمهایش اعتماد دارم.