موقعیت اول: دادگاه خانواده زن: آقای قاضی من خواهش میکنم من رو از دست این دیو پلید نجات بدین.قاضی: چرا؟ مگه چی شده خانوم؟ چرا اینقدر از شوهرتون ناراحتین؟زن: هیچی، دیشب داشت یواشکی میاومد توی اتاق خوابمون.قاضی: خب عیبش چیه؟ توی اتاق خواب همسایه که نمیرفته.زن: این میخواد منو بکشه جدی میگم!
قاضی: آخه چرا؟ همسرتونه.زن: مرتیکه از من بچه میخواد! میخواد من آنفلوآنزای خوکی بگیرم.قاضی: غلط کرده. اگه نظر «بد» داره و مطمئن هستین، بگم سه سال بندانزش هلفدونی.موقعیت دوم: آرایشگاه زنانهزری خانوم: والا خدا شانس بده. واقعاً ثریا شوهر کرد؟ اونم توی این موقعیت بحرانی که شوهر گیر فلک نمییاد؟
پری خانوم: آره پس چی، یه جوون باکلاس و برازنده و پولدار و خوشتیپ.زری خانوم: اوه! اوه! این جوری که تو میگی با اخلاقی که من از اون ثریای جیگر در اومده میشناسم، آنفلوآنزای خوکی روی شاخشه!پری خانوم: نه خواهر. دو قبضه شانس آورده. شوهره اجاقش کوره!زری خانوم: والا اون شوهر رو باید بذاره روز سرش قیمه قورمه کنه.پری خانوم: قیمه قورمه نه! حلوا حلوا!زری خانوم: چه میدونم. اونقده حرصم گرفته که نمیدونم چی میگم.