وکیل ملکی، هزینه وکیل ملکی تهران

وکیل ملکی، هزینه وکیل ملکی تهران

کمند امیر سلیمانی را به یاد دارید؟

کمند امیر سلیمانی را به یاد دارید؟
 آخرین قوانین مثبت‌اندیشی که از آنها استفاده کرده‌ای چه چیزهایی بوده است؟چیزی که همیشه و خیلی از آن استفاده می‌کنم از کتاب فلورانس اسکاول شین است. خیلی اعتقاد دارم که هر چیزی برای هر کسی بخواهی سمت خودت برمی‌گردد. قانون دیگر هم ضمیر ناخودآگاه است. شما هر چیزی را در ذهن‌تان متصور شوید همان برای‌تان شکل می‌گیرد و اتفاق می‌افتد.عملیات سورپرایز من خرین باری که خیلی خوشحال شدی کی بود؟

(با ذوق تعریف می‌کند) من از بچگی عاشق سورپرایز بودم هیچ‌وقت هم کسی مرا سورپرایز نمی‌کرد! همیشه خودم از این کارها می‌کردم. برای تولد امسال من 2 نفر از صمیمی‌ترین دوستانم و خانم سپند با عملیاتی که نمی‌دانم چطور بود یک تولد برای من تدارک دیدند و تمام کسانی که دوست‌شان دارم را هم دعوت کردند. با توجه به اینکه من خیلی حواسم جمع است ولی واقعا تا آخرین لحظه متوجه نشدم. بی‌نهایت هم خوشحال شدم. بهترین تولدم و بهترین اتفاقی بود که این اواخر افتاد.

 آخرین سفری که خیلی خوش گذشت؟برای جشن رمضان به کیش دعوت شدم و یکی از دوستان خیلی خوبم هم مرا همراهی کرد. 2 روز بیشتر نبود ولی خیلی خوش گذشت. اصلا هم انتظار نداشتم آنقدر خوش بگذرد. آرامش و انرژی خوبی گرفتم.دیدن عسل 2 هفته قبل از فوتش  آخرین باری که خیلی ناراحت شدی؟

فوت عسل بدیعی. غم‌انگیزترین اتفاقی بود که افتاد و حداقل یک ماه طول کشید تا بتوانم یک‌ذره آرام شوم. هنوز هم غمگینم. هنوز هم وقتی به این مسئله فکر می‌کنم ناراحت می‌شوم. این در حالی است که ما خیلی وقت پیش یک سال با هم همسایه بودیم و دیگر همدیگر را ندیدیم تا اینکه دقیقا 2 هفته قبل از فوتش به خانه ما آمد.

 در تماس هم نبودید؟نه، ولی درست قبل از فوتش دو بار همدیگر را دیدیم. اصلا باورم نمی‌شود. همه‌اش صدایش و خنده‌هایش… (با بغضی که  فرو می‌خورد جمله‌اش را تمام می‌کند).  آخرین خاطره‌ای که از عسل داری؟صدایش، خنده‌هایش و نگاهش. چشم‌های مهربانش از جلوی چشمم کنار نمی‌رود.توقف زمان در خانه دکتر حسابی  آخرین باری که خیلی تحت تاثیر چیزی قرار گرفتی؟

به منزل دکتر حسابی رفتیم و پسر ایشان آقای مهندس حسابی محل سکونت ایشان، محل کار و حیاط را نشان دادند. خیلی تحت تاثیر اینکه روی هر قسمت خانه چقدر فکر کرده بودند و حساب شده بودن همه چیز زندگی‌شان قرار گرفتم. در واقع وقتی وارد خانه دکتر حسابی شدیم انگار زمان برای من متوقف شد. نمی‌فهمیدم چند ساعت بود که آنجا هستیم و ساعت چند است چقدر زود میگذرد!