وکیل ملکی، هزینه وکیل ملکی تهران

وکیل ملکی، هزینه وکیل ملکی تهران

مرگ از دیدگاه هنرمندان ایران (+عكس)

مهرانه مهین ترابی

مرگ از دیدگاه هنرمندان ایران (+عكس)

مرگ لحظه ای ناگزیر در زندگی هر موجود زنده ای است فقط کاش همیشه قدر یکدیگر را بدانیم و می خواهم طوری بمیرم که کسی کینه ای از من به دل نداشته باشد.

پوریا پورسرخ

مرگ از دیدگاه هنرمندان ایران (+عكس)

می خواهم لحظه ای این اتفاق برایم بیفتد که وقتی به پشت سرم نگاه می کنم کاری نکرده باشم که از انجامش پشیمان و شرمنده باشم.

مهناز افشار

مرگ از دیدگاه هنرمندان ایران (+عكس)

دلم نمی خواهد خفه شوم یا در آب غرق شوم مرگ هر چه با آرامش و بی سر و صداتر باشد بهتر است.

اردلان شجاع کاوه

مرگ از دیدگاه هنرمندان ایران (+عكس)

به قول شاعر نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد اما دوست داشتم نوع مردنم را می دانستم تا خودم را آماده کنم.

فلامک جنیدی

مرگ از دیدگاه هنرمندان ایران (+عكس)

فقط مریض نباشم و در بستر بیماری نمیرم کافی است.

یوسف تیموری

مرگ از دیدگاه هنرمندان ایران (+عكس)

کاش جوری بمیرم که همه بگویند حیف شد که مرد نه اینکه راحت شدیم یا مثلاً از دستش خلاص شدیم و این جور حرف ها.

نیما مسیحا

مرگ از دیدگاه هنرمندان ایران (+عكس)

خیلی خوب است که آرام بمیرم مثلاً در خواب و … امیدوارم آن لحظه خدا از من راضی باشد.

و شعری از زنده یاد فریدون مشیری

مرگ از دیدگاه هنرمندان ایران (+عكس)

چرا از مرگ می ترسید ؟

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟

مپندارید بوم ناامیدی باز

به بام خاطر من میکند پرواز

مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است

مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است

مگر می، این چراغ بزم جان مستی نمی آرد

مگر این می پرستی ها و مستی ها

برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟

مگر افیون افسونکار

نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد

مگر دنبال آرامش نمی گردید

چرا از مرگ می ترسید ؟

کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید

می و افیون فریبی تیز بال وتند پروازند

اگر درمان اندوهند

خماری جانگزا دارند

نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید

خوش آن مستی که هوشیاری نمیبیند

چرا از مرگ می ترسید ؟

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟

بهشت جاودان آنجاست

گر آن خواب ابد در بستر گلوی مرگ مهربان آنجاست

سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است

همه ذرات هستی محو در رویای بیرنگ فراموشی است

نه فریادی، نه آهنگی، نه آوایی

نه دیروزی، نه امروزی، نه فردایی

جهان آرام و جان آرام

زمان در خواب بی فرجام

خوش آن خوابی که بیداری نمیبیند !

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید

در این دنیا که هر جا هر که را زر در ترازو زور در بازوست

جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید

که کام از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند

درین غوغا فرو مانند و غوغا ها بر انگیزند

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید !

همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟

چرا از مرگ می ترسید ؟