داستانهای اخلاقی طنز

داستانهای اخلاقی طنز
وضعیتی باشید كه بتونید از اتفاقات قابل اجتناب جلوگیری كنید
یه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدیر شركت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند… یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می كنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه… جن میگه: من برای هر كدوم از شما یك آرزو برآورده می كنم… منشی می پره جلو و میگه: «اول من ، اول من!… من می خوام كه توی باهاماس باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیك باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم»… پوووف! منشی ناپدید میشه… بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: «حالا من ، حالا من!… من می خوام توی هاوایی كنار ساحل لم بدم ، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای نوشیدنی داشته باشم و تمام عمرم حال كنم»… پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه… بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه… مدیر میگه: «من می خوام كه اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شركت باشن
نتیجهء اخلاقی اینكه همیشه اجازه بده كه رئیست اول صحبت كن

*****
یه شب خانم خونه اصلا” به خونه بر نمیگرده و تا صبح پیداش نمیشه! صبح بر میگرده خونه و به شوهرش میگه كه دیشب مجبور شده خونهء یكی از دوستهای صمیمیش (مونث) بمونه. شوهر بر میداره به 10 تا از صمیمی ترین دوستهای زنش زنگ میزنه ولی هیچكدومشون حرف خانم خونه رو تایید نمیكنن!
یه شب آقای خونه تا صبح برنمیگرده خونه. صبح وقتی میاد به زنش میگه كه دیشب مجبور شده خونهء یكی از دوستهای صمیمیش (مذكر) بمونه. خانم خونه بر میداره به 10 تا از صمیمی ترین دوستهای شوهرش زنگ میزنه. 10 تاشون تایید میكنن كه آقا تمام شب رو خونهء اونا مونده!! 4 تای دیگه حتی میگن كه آقا هنوزم خونهء اونا پیش اوناست.
نتیجهء اخلاقی: یادتون باشه كه مردها دوستهای بهتری هستند

*****
توی اتاق رختكن كلوپ گلف ، وقتی همهء آقایون جمع بودند یهو یه موبایل روی یه نیمكت شروع میكنه به زنگ زدن. مردی كه نزدیك موبایل نشسته بود دكمهء اسپیكر موبایل رو فشار میده و شروع می كنه به صحبت. بقیهء آقایون هم مشغول گوش كردن به این مكالمه میشن…

مرد: الو؟

صدای زن اونطرف خط: الو سلام عزیزم. تو هنوز توی كلوپ هستی؟

مرد: آره.

زن: من توی فروشگاه بزرگ هستم. اینجا یه كت چرمی خوشگل دیدم كه فقط 1500 دلاره. اشكالی نداره اگه بخرمش؟

مرد: نه. اگه اونقدر دوستش داری اشكالی نداره.

زن: من یه سری هم به نمایشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهای جدید 2008 رو دیدم. یكیشون خیلی قشنگ بود. قیمتش 150000 دلار بود.

مرد: باشه. ولی با این قیمت سعی كن ماشین رو با تمام امكانات جانبی بخری.

زن: عالیه. اوه… یه چیز دیگه… اون خونه ای رو كه قبلا” میخواستیم بخریم دوباره توی بنگاه گذاشتن برای فروش. میگن 1500000 دلاره.

مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولی سعی كن 1500000 دلار بیشتر ندی.

زن: خیلی خوبه. بعدا” می بینمت عزیزم. خداحافظ.

مرد: خداحافظ.

بعدش مرد یه نگاهی به آقایونی كه با حسرت نگاهش میكردن میندازه و میگه: كسی نمیدونه كه این موبایل مال كیه؟!

نتیجهء اخلاقی: هیچوقت موبایلتونو جایی جا نذاری

*****
یه زوج ۵۵ ساله به مناسبت سی و پنجمین سالگرد ازدواجشون رفته بودند بیرون كه یه جشن كوچیك دو نفره بگیرن. وقتی توی پارك زیر یه درخت نشسته بودند یهو یه فرشتهء كوچیك خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: به خاطر اینكه شما همیشه یه زوج فوق العاده بودین و تمام مدت به همدیگه وفادار بودین من برای هر كدوم از شما یه دونه آرزو برآورده میكنم.

زن از خوشحالی پرید بالا و گفت: اوه! چه عالی! من میخوام همراه شوهرم به یه سفر دور دنیا بریم. فرشته چوب جادوییش رو تكون داد و پوف! دو تا بلیط درجه اول برای بهترین تور مسافرتی دور دنیا توی دستهای زن ظاهر شد!

حالا نوبت شوهر بود كه آرزو كنه. مرد چند لحظه فكر كرد و گفت: خب… این خیلی رمانتیكه. ولی چنین بخت و شانسی فقط یه بار توی زندگی آدم پیش میاد. بنابراین خیلی متاسفم عزیزم… آرزوی من اینه كه یه همسری داشته باشم كه 10 سال از من كوچیكتر باشه!

زن و فرشته جا خوردند و خیلی دلخور شدند. ولی آرزو آرزوئه. و باید برآورده بشه. فرشته چوب جادوییش رو تكون داد و پوف! مرد 70 سالش شد!

نتیجهء اخلاقی: مردها ممكنه زرنگ بدجنس باشند ، ولی فرشته ها زن هستند!