دیوانه نیستم !..
فقط ، فقط طوری “خاص” که دیگران نمیتوانند ، تو را “دوست” دارم
تا تو هستی که دستانم را بگیری،
آرزو میکنم هر روز زمین بخورم!
کاش تابستانها هم برفی بود !
این روزها هوای مرا نداری ،
خفه نمیشوی ؟ بی هوای من !
سفری به دور دنیاست ،
وقتی دستانم تا انتها ، رویت را نوازش می کنند . . .
بعد از گرفتن دست هایت،
تمام دنیا را لمس خواهم کرد تا عشق به همه سرایت کند …!
بهانه های دنیا تو را از یادم نخواهد برد ،
من تو را در قلبم دارم نه در دنیا
نفست باران است
دل من تشنه ی باریدن ابر ,
دل بی چتر مرا مهمان کن !
طلوع کن از سرزمین رویاهایم ای ستاره ی شب های تاریکم !
آسمان دلم را منتظر مگذار
وسعت یاد کردن همیشه گفتنى نیست پس به وسعت ناگفته ها به یادتم…
خوشبختی من پیدا کردن “تو” از میان این همه ضمیر بود .
سرمای نبودنت بدتر از سرمای زمستان است ، به لرزه انداخته چهار ستون دلم را
در خلوت من نگاه سبزت جاریست/ این قسمت بی تو بودنم اجباریست
پای تو که وسط می آید
هم آغوشی
بی معنا میشود
با تو تا آسمان میروم …. !
بلوغ ِ احساسَم
میانِ بازوانِ تو
رویا را ؛ حقیقت ِمحض می کند ،
بمان !
جدا ماندن از کسی که دوستش داری
فرقی با مردن ندارد
پس عمری که بی تو میگذرد
مرگیست به نام زندگی
ماههاست فراموشش کرده ام ؛
خاطراتش را هم … !
ولی نمی دانم دستانم چرا هنوز به نوشتن نامش
ذوق میکنند !
این اخرین عشقت بوی هوس میداد
برگرد به گذشته ات تا که ز نو خود سازی