وکیل ملکی، هزینه وکیل ملکی تهران

وکیل ملکی، هزینه وکیل ملکی تهران

همه چیز درباره اصل و ریشه ضرب المثل “خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو”

همه چیز درباره اصل و ریشه ضرب المثل “خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو”

همه چیز درباره اصل و ریشه ضرب المثل “خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو”

 

 

ضرب المثل ” خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو” یعنی اگر شخصی متفاوت از عموم مردم رفتار کند عاقبت رسوا می شود و این رسوایی منجر به تنهایی و طرد شدن فرد از جامعه می شود.

 

متاسفانه اگر فردی دارای افکار و رفتار متفاوتی نسبت به دیگران باشید بسیار مورد توجه و بیش تر مواقع سرزنش دیگران قرار می گیرد این مسئله شخص را در موقعیتی قرار می دهد که حتی ممکن است از طرف دیگران برای او دردسر ایجاد شود.

 

همین دردسر ها و آزار و اذیت از طرف دیگران منجر به کناره گیری فرد از جمع ها و در نهایت منزوی شدن او می شود.

 

در واقع متفاوت بودن و مثل دیگران رفتار نکردن در یک جامعه، بر خلاف جریان آب شنا کردن است و ما در طول تاریخ انسان های ماندگار بسیاری را داریم که در طول حیات خود به این شکل زندگی کرده اند و تنها چیزی که نصیب شان شده مشکل و دردسر بوده است اما همین افراد باعث تغییرات بسیار شگفتی در علم، هنر و یا نحوه ی زندگی انسان ها شده اند.

 

همه چیز درباره اصل و ریشه ضرب المثل "خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو"

 

البته باید توجه داشت متفاوت بودنی که گرایش آن به خوبی ها و رفتار و اخلاق پسندیده باشد موجب پیشرفت خود فرد می شود اما بالعکس تفاوتی که فرد را از اخلاق و فضایل نیک دور کند تنها شکست و نابودی را در پی خواهد داشت.

روزی بلایی آسمانی موجب شد تا تمام مردم شهر به جز یک نفر که قبلا از شهر خارج شده بود به دیوانگی دچار شوند.

 

آن فرد چند روز بعد به شهر بر گشت و با منظره عجیبی روبرو شد، او دید که همه ی مردم شهر لخت و عریان، خندان و رقص کنان به دنبال یک دیگر می دوند، برخی هم از در و دیوار بالا می رفتند، عده ای دیگر نیز هم دیگر را به باد فحش و کتک می گرفتند و به هر حال هر کسی به نحوی رفتار غیر معمولی از خود نشان می داد.

 

آن شخص بیچاره شگفت زده و حیران گوشه ای ایستاده و در حال تماشای مردم بود که یک باره یکی از دیوانگان چون دید او لباس به تن دارد، نزدیکش شد.

 

دیوانه نگاهی به آن شخص کرد و بعد فریاد کشید: هی دیوانه را ببینید … جمعیت نیز او را هل می دادند و این طرف و آن طرف می کشیدند و فریاد می زدند: هی دیوانه را… هی دیوانه را…

 

با این اوضاع پیش آمده شخص عاقل دید که چاره ی دیگری ندارد پس تصمیم گرفت همرنگ جماعت شود تا شاید از دست آزار و اذیت دیوانگان رهایی پیدا کند.

 

او همان طور که در میان جمعیت بود فریاد کشید و کم کم لباس هایش را در آورده و مانند دیوانگان لخت و عریان شد، سپس هم صدا با آن ها فریاد زد: هی دیوانه را… هی دیوانه را…

 

کار شخص عاقل نتیجه داد و دیوانگان که دیدند آن شخص مثل خود شان است او را رها کردند.مرد عاقل همین که خود را تنها دید از شهر دیوانگان پا به فرار گذاشت.