جست وجوى رد پاى مفقوده زن در میان اسطورههاى غبار گرفته و بى تاریخ، بى تردید کارى است دشوار و گاه ناشدنى. اما نگاهى عمیقتر به عمق داستانها نشان مىدهد که باید از لابه لاى رمزها به واقعیتها پى برد. پردهها را پس زد و حقیقت را دید. حقیقتى که در گذر زمان گم شده است. گاستون باشلار Gaston Bachlard جمله جالبى دارد که حیات تاریخى انسان را از پس زمینه اسطوره وار تا به واقعیت تاریخى در بر مىگیرد، او مىگوید: «آدمى صحنه رمزها است.» رمزهایى که وقتى مىشکافى شان و هستهها و معناها را در مىیابى، جلوههاى تازه اى از ناگفتهها و خاموشىهاى دیرینه را در برابر نگاهت باز مىتابانند.
اساطیر به عنوان رمزینه وارترین بریده تاریخ بشر مملو از این قبیل تجلیاتند، تجلیاتى که گاه دست و پا بر هم ساییده اند و از پس قرون و سدهها به شکلهاى گونه گون بازمانده و خود را به اکنون رسانده اند و گاه در همان لایههاى دیرینه سال فسیل شدهاند! نگاهى گذرا به انبوهه اساطیر ملتهاى مختلف و مجموعه باورهاى قومى و اندیشه وارشان نشان مىدهد که در گذشتههاى دور عنصر زمین، زایندگى و به دنبال این دو، زن به عنوان نماد این زایندگى تا چه پایه ارزشمند و پرستیدنى بوده است. هومر در نیایشهاى خود چنین آواز سر مىدهد…: «من زمین را مىستایم، مادر عالم که نشستگاههاى استوار دارد، جده گرامى که بر خوانش همه موجودات روزى مىخورند… این تویى که مىتوانى به مردگان حیات ببخشى و نیز زندگى را از آنان بازگیرى… نیکبخت آنکه تو وى را به نیکخواهىات بنوازى، براى چنین کسى کشتزار زندگى بسیار بر خواهد داد؛ در صحرا گلههایش فزونى خواهند یافت و خانهاش آکنده از مال و خواسته خواهد شد.» پر بیراه نخواهد بود اگر میل انسان کهن را به تشکیل ساختارهاى مادرسالارانه و همچنین پرستش مادر _ الههها در ریشههاى این تقدیس و بزرگ انگاشتن زمین و سخاوتمندى زاینده اش جست وجو کنیم. تا آنجا که براساس قول پوزانیاس، پلیادها هفت خواهرى که به مقام خدایى رسیده اند و صورت فلکى پروین را (که از هفت ستاره تشکیل شده، ساخته اند، در نیایشى براى زئوس زمین را به حق مادر خود مىخوانند: «اى زئوس بزرگ به یارى تو است که زمین برمىدهد. ما به حق او را مادر خود مىخوانیم.»
شاید نمایشنامه «شب هزار و یکم» نوشته بهرام بیضایى تلنگر جالبى باشد براى پیدا کردن گمشدههاى تاریخى در دوردست اساطیر، ماجراى حیات هراس آلود زنى که براى بقاى خویش داستانسرایى مىکند و شاید خویشتن خویشش را در دل همین داستانها مىکارد تا بعد تر بشکفد و سکوت دیرینه اى را که روى واقعیتها نشسته است، بشکند. بهرام بیضایى درباره این نمایشنامه و سه زن نهفته در آن تحلیل جالبى دارد که شایسته تامل پژوهشگران است. او در مصاحبه اى مىگوید: «… به نظر من در زمانى نقش زنان از اسطورهها حذف شده است و نقش آنها به مردان داده شده است» و در ادامه اضافه مىکند: «اسنادى که از گذشته باقى مانده نشان مىدهد دو شخصیت شهرناز و ارنواز «ول معطل» هستند و اصلاً معلوم نیست چه کاره هستند و براى چه هستند؟ در عوض، آنجا دو آشپز به نامهاى «ارمائیل» و «گرمائیل» هستند که هر شب یکى از دو جوان را باید نجات دهند. من تصور مىکنم در نسخه قبلى این داستان، شهرناز و ارنواز این کار را مىکردند و ارمائیل و گرمائیل متعلق به دوره وارد شدن بعضى از تفکرات به فرهنگ ایران است. شهرزاد کسى است که هر شب قصه مىگوید و یک نفر را نجات مىدهد و در واقع طرح داستان ضحاک است.» چنین باورى امید تازه اى است براى پیدا کردن تکههاى گمشده پازلى ناتمام از گذشته اسطوره وار تاریخ بشریت! نگاهى ظاهرى به اسطورههاى دینى ایران زمین نشانگر چیرگى عنصر مردانه است. اما شاید بتوان این انگاره را زیر سئوال برد درست زمانى که به جست وجوى راستین رمزها برخیزیم. در متون مذهبى زردشتى از هفت امشاسپند به عنوان دختران خدا نام برده مىشود. «اسپندارمذ» به معناى مهرورزى افزاینده، بردبارى و فروتنى، «هئوروتات» (خرداد) به معناى رسایى که زایش، بالندگى و خروش آبها و چشمهها در ذهن ایرانى یادآور اوست و «امرتات» (مرداد) به معناى بى مرگى و جاودانگى که رویش و بالندگى گیاهان و سبزینگى، نماد باستانى آن است، هر سه عناصرى مونثند و پر بیراه نخواهد بود اگر اردیبهشت یا اشه را هم اصالتاً مونث انگاریم. چرا که مشخصه بارز او زیبایى اوست و باید پذیرفت که از گذشتههاى دور زن مظهر زیبایى قلمداد مىشده است. شاید به تعبیرى این سه امشاسپند از امشاسپندان کلیدى و موثر نباشند اما از آنجا که هسته و بن مایه هر سه آنها مهرورزى و عشق بىآلایش و ازخودگذشتگى و پروراندن و زایندگى است، بى گمان نشانگر نقش محورى آنها در کنه نگاه اسطوره اى خواهد بود. اسپندارمذ به عنوان دختر خدا نقشى جدى در کنه اسطوره باورى این دیانت دارد و در زادروزش جشنى کهن براى زنان برگزار مىشده است. جشنى به نام اسفندگان که ویژه زنان و زمین است. ابوریحان بیرونى در اثر ارزشمند خود «آثار الباقیه عین القرون الخالیه» درباره این جشن باستانى مىنویسد: «این جشن ویژه زنان بوده است و در آن از شوهران خویش پیشکش دریافت مىکرده اند، از این رو آن را جشن مزدبگیران مىخوانده اند.» اسپندارمذ در واقع از زمین نگاهبانى مىکند و از آنجا که زمین مانند زنان در زندگى انسان نقش بارورى و باردهى دارد، جشن اسفندگان براى ارزش نهادن به زنان نیکوکار برگزار مىشود. در گذشته و در برخى نقاط سرزمین ایران در این روز بانوان لباسهاى نو مىپوشیدند، زنهایى که مهربان، پاکدامن، پرهیزگار و پارسا بوده اند و فرزندان نیکى زاده بودند، مورد ارج و تشویق قرار مىگرفتند. در روز جشن اسفندگان، زنها از مردان خود پیشکشهایى دریافت مىکردند. آنها در این روز از کارهاى همیشگى خود در خانه و زندگى معاف مىشدند و مردان و پسران کارهاى روزانه زنان در خانه را در چنین روزى با شادمانى انجام مىدادند. اکنون نیز زرتشتیان جشن اسفندگان را به نام روز زن و روز مادر جشن مىگیرند و مقام زنان نیکوکار و پاکدامن را گرامى مىدارند. به این ترتیب و با برگزارى این آیین نیکو ایرانیان کهن خاطره شکوهمند عصر زرین مادرتبارى دیرینه خویش را پاس مىداشتند و به یاد مىآوردند که در گذشته اسطوره اى خود، مادر الهگانى را مىپرستیده اند که مظهر حیات و بالندگى بوده اند. باور به این انگاره در برخى مکاتب گاه باعث رونق کشت و زرع و در برخى مکاتب دیگر باعث حرمت نهادن زایدالوصف به خاک و زمین مىشده است تا آنجا که «پیامبرى سرخ پوست از قبیله priest rapids، به پیروانش سفارش مىکرد که زمین را بیل نزنند، زیرا زخمگین کردن و بریدن اندامها و دریدن و خراشیدن مادر همه ما آدمیان، با کارهاى کشاورزى گناه است» و سلوک ضدکشاورزى اش را چنین بر حق جلوه مىداد: «از من اجازه مىخواهید که زمین را شخم کنید؟ آیا من در شکم مادرم چاقویى فرو مىبرم؟ از من اجازه مىخواهید که بیل زنید و سنگها بردارید. آیا پوست و گوشت مادرم را مىدرم، آنچنان که استخوانهایش نمایان شود؟ از من اجازه مىخواهید که علف را ببرید و بفروشید، تا چون سفید پوستان توانگر شوید. اما چگونه پرواى آن خواهم داشت که گیسوان مادرم را ببرم؟» (رساله در تاریخ ادیان _ میرچا الیاده _ ترجمه جلال ستارى _ انتشارات سروش _ تهران _ ۱۳۷۲ _ ص ۲۴۲) در تاریخ اسطوره اى ایران زمین پرستش و ستایش ناهید به عنوان الهه آب و زندگى، مهر تائیدى بر این باور است که زن در باور انسان کهن نشانه اى است از پاکى و نیرویى براى زایندگى. هر چند برخى پژوهشگران بر این باورند که پیدایش الهه اى به نام آناهیتا و با چنین کارکرد (و به تعبیر مرحوم مهرداد بهار، کار ویژه اى)، الهام یافته از ایشتار بین النهرینى است، اما این موضوع چیزى از اهمیت این انگاره در فرهنگ ایرانى نمىکاهد. رمزینگى این پرستش از نگاهى و به تعبیرى شاید همچون فلسفه بسیارى از مذاهب به نوع و ساختار حیات شبانى آریایىهاى نخستین بازمىگردد. آناهیتا به عنوان فزاینده گله و رمه در چنین جامعه اى ارج و منزلتى شگرف پیدا مىکند. زایش و نیروى زایندگى با الهام از چنین الهگانى میسر مىشده و در نتیجه مقام چنین خداوندگارانى را بالا تر مىبرده است. تا آنجا که «سوزان گویرى»، نگارنده کتاب «آناهیتا در اسطورههاى ایرانى» تحت تاثیر این مقام والا به صراحت مىگوید: «سنت پرستش مادر _ خدایان، کهنترین سنت مذهبى اقوام گوناگون در جهان قدیم بوده است.»
جان هینلز درباره قدرت این الهه مادینه مىنویسد: «او منبع همه بارورىها است، نطفه همه نران را پاک مىگرداند، رحم همه مادگان را تطهیر مىکند و شیر را در پستان مادران پاک مىسازد. در حالى که در جایگاه آسمانى خود قرار دارد، سرچشمه دریاى کیهانى است. او نیرومند و درخشان، بلندبالا و زیبا، پاک و آزاده توصیف شده است. در خور آزادگى خویش تاج زرین هشت پره صد ستاره اى بر سر دارد، جامه اى زرین بر تن و گردنبندى زرین بر گردن زیباى خود دارد.» و در ادامه مىافزاید: «در ایران ناهید از احترامى عمیق برخوردار بوده، سرچشمه زندگى به شمار آمده و سپاسگزارى عمیق و صمیمانه اى را به خود اختصاص داده و هنوز نیز چنین است.» (شناخت اساطیر ایران _ جان هینلز _ ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلى _ نشر چشمه _ ص ۳۸) اردشیر دوم هخامنشى، مقتدرانه تثلیثى را وارد انگارههاى مذهبى زمانه خود کرد که شالوده اش بر منزلت نهادن بر دو نیروى مادینه پرستیدنى یعنى مهر و ناهید استوار شده بود. ابتکار او را نیز مىتوان تکاپویى در جهت باز زنده سازى دیرینگى مادر محورى در فرهنگ پرستش آدمیان قلمداد کرد. از همین دوره است که کم کم سایه روشنى از پیکرههاى الهگان مادینه بر دیوارههاى کتیبهها ظاهر مىشود. در حالى که پیش از این هم پیکرهاى سفالینى از مادر خدایان تمدن عیلامىاز دل خاک سر بر آورده بود. «زن در عیلام مقامى عظیم داشت. هیچ مرد خانواده سلطنتى شایسته سلطنت شمرده نمىشد، مگر از اعقاب ملکه نخستین، خواهر شاه بنیانگذار سلسله بوده باشد. در واقع این زنان خاندان سلطنتى بودند که حق فرمانروایى را به ارث مىبردند، ولى در عمل مردان خاندان سلطنتى وظایف ایشان را به عنوان فرمانروا انجام مىدادند.»۱ (پژوهشى در اساطیر ایران _ مهرداد بهار _ انتشارات آگاه _ ص ۴۰۲)اینجا است که باید انگاره طرح شده از سوى برخى از مورخان و اسطوره شناسان و از جمله مهرداد بهار را بپذیریم. آنجا که به بن پدرسالارانه اساطیر هند و اروپایى صحه نهاده و مىنویسد: «خدایان بزرگ هند و ایرانى، یونانى، رومى و نردى همه نرینه اند. اهمیت ایزد بانوان نیرومندى چون آناهیتا در اساطیر ایران و هرا و آفرودیت در اساطیر یونان، در حدى وسیع نتیجه در آمیختن اساطیر این قوم با اساطیر اقوام بومىاست که در آنها الهه اى سخت نیرومند در مرکز آیینهاى دینى قرار داشته است.» (ادیان آسیایى _ مهرداد بهار _ نشر چشمه _ ص ۲۵) بهار معتقد است که پرستش ماد _ خدایان بیشتر با ساختار حیات کشاورزى منطبق خواهد بود. این جا است که باید نقبى هم زد به گفتارى از میرچا الیاده آنجا که مىگوید: «این نظر با طیب خاطر پذیرفته شده که زن کاشف برزیگرى بوده است… از سوى دیگر زن چون با دیگر مراکز بارورى کیهان _ زمین و ماه _ همدست بوده، خود از شان و منزلت توانایى تاثیر بر بارورى و قدرت پخش و نشر آن برخوردار مىشده است. بدین گونه نقش مقدم و اولاى زن در آغاز دوران کشاورزى، خاصه به هنگامىک ه این فن هنوز مزیت زنان و در تیول آنان بود، نقشى که هنوز زن در بعضى تمدنها بر عهده دارد، توجیه مىشود. (همان _ ص ۲۵۱) اما باید پرسید که آیا ناهید با عنوان تازه اش یعنى فزاینده رمه و گله یادگارى از همین دوران و این چنین جامعه اى است؟ شاید پاسخ به این قبیل پرسشها دشوار باشد چرا که دانستههاى ما از تاریخ اسطوره وار اندک است و پاسخها در ابهام مانده اند، شاید باید منتظر کاوشهاى تازه باستان شناسى ماند براى پیدا کردن تکههاى گمشده و تکمیل پازل شکسته تاریخ!