نهیب میزندم چنگهای خونینش
بیا که خون دلت را خودم خریدارم
چقدر حفرهی خالی میان قلبم هست
چقدر چشمهی خشکیده در دلم دارم
چقدر آب که رفتست و برنگشته به جوی
به ماهیان غریب دلم بدهکارم!
پر از صدای ترک خوردنم شبیه کویر
اگرچه تشنه وابری ولی نمیبارم
سکوت میکنم و آه میکشم یعنی
که دل شکسته و غمگین و سخت بیمارم
ولی چه خوب تو هستی و دست تو اینجاست
چه خوب اینکه سرم را به پات بگذارم
میان این همه هذیان که دورهام کردند
شفاست دست تو بر گونههای تب دارم