وکیل ملکی، هزینه وکیل ملکی تهران

وکیل ملکی، هزینه وکیل ملکی تهران

شعله امید (داستان آموزنده)

شعله امید (داستان آموزنده)

شعله امید یکی از زیباترین داستان های پندآموز می باشد.چهار شمع به آرامی می سوختند محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید اولین شمع گفت : من صلح هستم ، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد فکر می کنم

 

که به زودی خاموش شوم هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد شمع دوم گفت : من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر رعبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم حرف شمع ایمان که تمام شد ،

 

نسیم ملایمی وزید و آن را خاموش کردوقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه گفت :من عشق هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند

 

و عشق بورزند پس شمع عشق هم بی درنگ خاموش شدکودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزنداو گفت :  شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمی سوزید؟چهارمین شمع گفت : نگران نباشد، تا وقتی من روشن هستم،

 

به کمک هم می توانیم شمع های دیگر را روشن کنیم من امید هستم چشمان کودک درخشید ، شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کردبنابر این شعله امید هرگز نباید خاموش شود.نتیجه داستان : ما باید همیشه امید و ایمان و صلح و عشق را در وجود خود حفظ کنیم