وکیل ملکی، هزینه وکیل ملکی تهران

وکیل ملکی، هزینه وکیل ملکی تهران

مروری بر چند فیلم شاخص سینمای جهان

مروری بر چند فیلم شاخص سینمای جهان
سفر به عالم معنا د رآسمان سینما
 تجسم موفقیت‌های سینما در سال گذشته را باید در تفاوت‌ها و تمایزها جست‌وجو کرد؛ در طراوتی که سینماگران نامدار به تماشاگران هدیه کردند؛ آنها که بی‌پروا از نام، آوازه و سبک شخصی‌شان جرأت حرکت در جاده‌های پرخطر را از کف ندادند و از آزمون‌هایی دشوار با موفقیت بیرون آمدند.
 کنار تمام آن فاتحان گیشه و ربایندگان دل تین‌ایجرها، انبوه کمدی رمانتیک‌های نخ‌نما و تکراری و رژه روبات‌هایی که سطح سینما را تا مرز بازی‌های کامپیوتری تنزل بخشیده‌اند، جلوه‌های درخشان هنرهفتم در دل سینمای جریان اصلی هالیوود همچنان قابل مشاهده بود؛ سینماگرانی که به جای تمکین‌کردن به هر خواسته تماشاگر کوشیدند تا به شعورش احترام بگذارند و حرمت سینما را نگاه دارند؛ از ایستوود 80ساله گرفته تا دیوید فینچر در آستانه 50سالگی و تام هوپر تازه‌نفس. ماجرای کریستوفر نولان این کوبریک جوان سینما هم که خود حکایتی دیگر است!
«قوی سیاه» تعبیر سینمایی این جمله داستایفسکی است: «هنر همه انسان را می‌خواهد درست مثل عشق».
 
«شبکه اجتماعی» کنار واکاوی یکی از مهم‌ترین دستاوردهای بشر در هزاره سوم (گسترش اینترنت) نبوغ و جاه‌طلبی را با تنهایی تراژیک پیوند می‌زند. «آخرت» در جست‌وجوی فرجام نیک‌سفری معناگرایانه به دنیای مردگان را تدارک می‌بیند. «شهامت» وسترن‌های قدیمی را با همان حال و هوا بازتاب می‌دهد. ویرایش تازه‌ای در کار نیست و وفاداری به قواعد ژانر حرف اول و آخر را می‌زند. «سخنرانی پادشاه» یک درام انگلیسی با تمام ویژگی‌هایش است که این روزها چوب توجه بیش از حدی که در اسکار به آن شد را می‌خورد.
 
«مبارز» رینگ بوکس را در میزانسنی گسترده‌تر به عرصه زندگی روزمره مشتزنی می‌آورد که موفقیت ورزشی‌اش را در گرو پشت کردن به مادر و برادرش می‌بیند. «127 ساعت» ارزش و منزلت زندگی را در چالشی نفسگیر با مرگی که در یک قدمی است به تصویر کشیده و «سرآغاز» حکایت عشق است در میانه تصمیم‌گیری برای ماندن در رویایی عاشقانه یا بازگشت به متن زندگی. اینکه خاطرات و کابوس‌های ذهنی عشقی فنا شده را آیا می‌توان فراموش کرد؟
 
حس و حساسیت
هنرمندی جوان در اجرای متفاوت از «دریاچه قو» اثر چایکوفسکی از روح و جانش مایه می‌گذارد و با تمام وجود در نقش مستحیل می‌شود… .
مهارت و کمال‌گرایی تا چه اندازه به عنوان آرمان هنرمند ارزشمند است؟ آیا هنر به عنوان جلوه‌ای درخشان از زندگی می‌تواند هستی هنرمند را خدشه‌دار کند یا دستاورد نهایی‌اش غنای روح است؛ حتی اگر جسم فنا شود؟ دارن آرونوفسکی در پرظرافت‌ترین ساخته سینمایی‌اش، موفق می‌شود پریشانی‌های روح هنرمند را بر پرده نقره‌ای متبلور سازد و در این مسیر از توانایی‌ ناتالی پورتمن چنان بهره گرفته که بی‌حضور او «قوی سیاه» نمی‌توانست توفیق چشمگیری را به دست آورد.
 
نینا سه‌یرز (ناتالی پورتمن) دختر جوان و خجالتی است که روی صحنه قابلیت‌های قابل توجهی را به رخ می‌کشد ولی مدیر گروه توماس لیروی (ونسان کسل) اعتقاد دارد او به واسطه ویژگی‌هایش نمی‌تواند نقش دلخواهش یعنی قوی سفید را بازی کند.
نینا در تلاش برای تثبیت قابلیت‌های خود زخم‌های فراوانی به روح و جسمش می‌زند و در نهایت رنج هنرمند ایستادن بر قله موفقیت را به همراه دارد. «قوی سیاه» با گذر از سطح، عمق میدان را جست‌وجو می‌کند و ابایی از این ندارد که چندلحنی باشد و اینکه هم برداشت کاملا متفاوتی از اپرای «دریاچه قو»ی چایکوفسکی ارائه دهد و هم به «کفش‌های قرمز» (مایکل پاول) جز در حد خط کلی داستان شباهت نداشته باشد. آرونوفکسی با احساسات پیچیده و متضاد انسانی سر و کار دارد.
 
هنرمند حساس فیلم تمام مصائب و زخمه‌هایی که بر روح و جسمش وارد می‌شود را برای آرمانش متحمل می‌شود؛ آرمانی که زندگی‌اش را دگرگون می‌کند و دنیایی پرتشویش را برایش رقم می‌زند. نینا در حالی به اوج می‌رسد و با موفقیت در عالم هنر اغنا می‌شود که آرونوفسکی پیش‌تر فرجام تلخ‌اش را گوشزد کرده است. فراز کوتاهی که بث‌مک اینتایر (ویونا رایدر) در قامت هنرمندی شکست خورده ظاهر می‌شود، در واقع آینه‌ای است که فیلمساز در آن آینده نینا را منعکس کرده است.

تنهاترین آدم دنیا
نابغه جوانی که میلیون‌ها نفر را به یکدیگر پیوند داده خود در برقراری ارتباط ناتوان است! جاه‌طلبی باعث می‌شود رابطه عاشقانه‌اش به بن‌بست برسد و دوستان نزدیکش او را به خیانت متهم می‌کنند… .

واپسین ساخته دیوید فینچر آخرین محصول سینمای معاصر است که با «همشهری کین» افسانه‌ای مقایسه شده است؛ مقایسه‌ای که حتی اگر نابجا هم باشد نشان از اهمیت فیلم نزد منتقدان دارد. ریچارد کورلیس میان جاه‌طلبی چارلز فاسترکین و مارک زوکربرگ شباهتی تماتیک دیده و تادمک کارتی«شبکه اجتماعی» را مفتخر به لقب «همشهری کین عصر ما» کرده است؛ ستایش‌هایی که گرچه رنگی از اغراق دارند ولی میزان محبوبیت فیلم فینچر را نشان می‌دهند.
 
«شبکه اجتماعی» فیلم روزگار ماست؛ روزگاری که اینترنت رویای دهکده جهانی مارشال مک لوهان را به حقیقتی انکارناپذیر تبدیل کرده و ابعادی بسیار گسترده به آن داده است. فینچر پس از کمال‌گرایی و شکوه بصری ترانه غمگین و نومیدانه «مورد عجیب بنجامین باتن» این بار خالق سایت فیس‌بوک را دستمایه خلق اثری کرده که هم به موضوع روز می‌پردازد و هم پژواکی است از دغدغه‌های شخصی سینماگری مؤلف و صاحب سبک!
 
مارک زوکر برگ (جسی آیزنبرگ) پس از قطع رابطه با اریکا آلبرات (رونی راما) وب‌سایتی را همراه دوستش طراحی می‌کند که گرچه به اخراجش از دانشگاه می‌انجامد ولی مقدمه‌ای می‌شود برای طراحی سایتی که جهان را تحت تأثیر قرار می‌دهد. زوکر‌برگ به پیشنهاد دوقلوهای وینکل وولز فیس‌بوک را ابداع می‌کند و طولی نمی‌کشد که شهرتی جهانی می‌یابد.
اقتباس آرون سورکین از کتاب «میلیاردرهای تصادفی» نوشته بن مزریچ در دستان دیوید فینچر به یکی از جذاب‌ترین درام‌های زندگینامه‌ای این سال‌های هالیوود مبدل شده است. «شبکه اجتماعی» اثری است گفت‌وگو محور که تکنیک کارگردانی فینچر مانع از آن می‌شود که «حراف» به نظر آید. کات‌های پرتعداد کارگردان، «شبکه اجتماعی» را به فیلمی خوش‌ریتم بدل کرده که طول نماهایش برخلاف «مورد عجیب بنجامین باتن» کوتاه است. فینچر قطعاتی را کنار هم چیده تا تصویری از یک نابغه جوان به دست بدهد.
 
«شبکه اجتماعی» نشان می‌دهد که فیلم‌ها برای به توفیق رسیدن جز قهرمان هدفمند، به کارگردان خلاق نیز نیازمندند؛ کارگردانی که بتواند با کاراکتری منزوی و سرد تماشاگر را درگیر کند؛ چنان‌که سنگدلی و حتی ناجوانمردی‌اش را به واسطه نبوغش ببخشد و در تنهایی‌اش شریک شود؛ تنهایی تراژیک مرد جوانی که نیم‌میلیارد نفر را در جهان با یکدیگر مرتبط کرده است!

سفر به دیار مردگان
3داستان متفاوت از مرگ به روایت فیلمسازی که در 80سالگی همچنان در اوج به‌سر می‌برد و در متفاوت‌ترین ساخته‌اش با ریتمی آرام به واکاوی در اسرار ازل می‌پردازد… .

سیمای متفکرانه سینمای متأخر کلینت ایستوود برای دوستداران قدیمی هری‌کالاهان و مرد بی‌نام وسترن‌های سرجولئونه، قدری غریب و باورنکردنی به‌نظر می‌رسد. «آخرت» به‌عنوان واپسین ساخته استاد، چه در فرم روایی و تعریف‌کردن 3داستان در دل یکدیگر و چه در رویکرد به مضمونی معناگرا فصل تازه‌ای را در کارنامه ایستوود می‌گشاید. جالب اینکه در «آخرت» از احساسات‌گرایی که از آن به‌عنوان پاشنه آشیل آثار ایستوود یاد می‌شد، خبری نیست.
 
جای تنش‌های بی‌پایان این اکشن‌کار دیروز را هم آرامشی گرفته که نمونه‌اش را در آثار قبلی ایستوود به‌ندرت می‌توان سراغ گرفت. طمأنینه‌ای که در این فیلم پرمفهوم مشاهده می‌شود از سویی منطبق با جانمایه اصلی اثر است و ازسوی دیگر موجب می‌شود تماشاگر همسفر تجربه عمیق و اسرارآمیز فیلمساز شود. جورج لونگان (مت دیمون) جوانی است که می‌تواند با مردگان صحبت کند؛ هرچند خودش از این وضعیت رضایت‌خاطر ندارد.
مری (سیسیل دوفرانس) در یک سونامی لحظاتی مرگ را تجربه می‌کند و بعد دوباره به زندگی بازمی‌گردد؛ در حالی که این تجربه از او انسان متفاوتی ساخته که در پی مفهوم آخرت است. مارکوس و جیسون (فرانکی و جورج مک‌لارن) 2 برادر دوقلو هستند. جیسون براثر سانحه رانندگی کشته می‌شود در حالی که مارکوس قصد برقراری ارتباط با برادر مرده‌اش را دارد.
نخ تسبیح این داستان متفاوت اندیشیدن به مرگ است؛ 3داستانی که شیوه روایتی ایستوود آنها را به شکلی بامفهوم به هم پیوند زده است. او در «آخرت» طرح سؤال می‌کند بی‌آنکه پاسخ‌های قاطع برایشان در آستین داشته باشد. سفر به دنیای ناشناخته و رمزآمیز مرگ برای فیلمسازی که 8 دهه از عمرش را سپری کرده می‌تواند به مفهوم اندیشیدن جدی به پایانی باشد که خود آغاز مرحله‌ای دیگر است.
 
طعم خوش وسترن
دختری نوجوان یک مارشال پیر و کابویی جوان را همراه خود می‌کند تا انتقام خون پدرش را بگیرد… .
کوئن‌ها این ستارگان درخشان آسمان سینمای مستقل، همه آنچه مؤلفه‌های ساختارشکنانه سینمایشان خوانده می‌شود را پشت در گذاشته‌اند و فروتنانه سراغ سنتی‌ترین ژانر تاریخ سینما رفته‌اند!
بازسازی وفادارانه وسترن قدیمی هنری هاتاوی که در زمان خود تنها اسکار کارنامه جان وین را برایش به ارمغان آورد بی‌آنکه از بازمایه‌های سینمای کوئن مشهود باشد روایتی سرراست از یک انتقام فردی را به تصویر می‌کشد. تام چینی (جاش برولین) مردی را به قتل می‌رساند. متی راس دختر 14ساله مرد (هیلی استینفلد) در پی انتقام از چینی است که پس از جنایت به سرزمین سرخپوست‌ها رفته و عضو گروهی شده که در منطقه ترکتازی می‌کند.
متی سراغ روستر کاگبرن مارشال پابه‌سن‌گذاشته‌ (جف بریجز) می‌رود و از او کمک می‌خواهد. کاگبرن که دوران بازنشستگی را سپری می‌کند ابتدا اعتنایی به خواسته متی نشان نمی‌دهد ولی وقتی اصرار او را می‌بیند همراهش می‌شود. «شهامت» از همان ابتدا نشان می‌دهد که سازندگانش این بار قصد نداشته‌اند تماشاگر را غافلگیر کنند.
 
تمام انرژی و خلاقیت برادران کوئن صرف بازسازی اثری شده که در آن تعریف کردن داستان به شیوه‌ای ساده و روان اهمیت داشته‌ نه شکستن قواعد بازی! کوئن‌ها بار دیگر معجزه اجرای گرم و پرخون را به رخ می‌کشند. به چشم‌انداز غرب وحشی در قرن نوزدهم و حاکمیت وسترن، اسلحه و اسب، رابطه انسانی پیرمردی از نفس‌افتاده و دختری جسور، طراوت و شور می‌بخشد. «شهامت» به شکل دلپذیری غیرکوئنی‌‌ترین فیلم برادران کوئن است!

سنت‌های پایدار انگلوساکسون
وقتی جورج ششم بر مشکل لکنت زبانش فائق می‌آید، بار دیگر سینما پیروزی اراده انسان را جشن می‌گیرد. درام متین انگلیسی که فاتح جوایز اصلی مراسم اسکار نیز بود توفیق چشمگیرش را مدیون تبلور احساسی است که در مخاطب برمی‌انگیزد.

 
تام هوپر کارگردان «سخنرانی پادشاه» در فیلمی که سناریو‌اش امکان چندانی برای به‌تصویر کشیدن چشم‌اندازهای نظرگیر نمی‌دهد قاب‌های شکیلی برای نماهای داخلی تدارک‌م ی‌بیند؛ قاب‌هایی که به نمونه‌های شاخص سینمای کلاسیک پهلو می‌زند و هرگز تئاتری نمی‌شود. آلبرت جورج ششم (کالین فرث) درحالی بر صندلی سلطنت انگلستان می‌نشیند که برادرش جورج پنجم (مایکل گامبون) به دلیل اصرار به ازدواج با یک زن مطلقه آمریکایی صلاحیت تاجگذاری را از دست داده است. می‌ماند لکنت زبانی که می‌تواند آبروی تاج و تخت انگلستان را به‌خطر بیندازد.
الیزابت همسر جورج ششم (هلنا بونهم کارتر) می‌کوشد تا راهی برای رفع این مشکل بیابد و در نهایت سراغ لیونل لوگ (جفری راش) می‌رود که یک بازیگر شکست خورده تئاتر است. از اینجا به بعد «سخنرانی پادشاه» عرصه رابطه پرفرازونشیب لوگ و جورج‌ششم می‌شود؛ جایی که حس طنز تام هوپر در دل روایت درامی جدی، تبلور پرمفهومی می‌یابد. بهترین لحظه‌های «سخنرانی پادشاه» در سکانس‌های دونفره کالین فرث و جفری راش رقم می‌خورد. 2بازیگر قدرتمند سینمای معاصر در اجرایی خیره‌کننده متجلی رفاقتی مردانه می‌شوند که دستاوردش مجسمه طلایی برای فرث و نامزدی اسکار برای راش بود.
 
«سخنرانی پادشاه» بی آنکه مدعی گشودن دریچه‌ای تازه در هنر هفتم باشد مسیری آشنا را طی می‌کند ولی در این راه طراوت در اجرا را چاشنی کار می‌کند تا کلاسیک‌بودن مفهوم کهنگی را در ذهن تماشاگر تداعی نکند. به این ترتیب لحن محافظه‌‌کارانه‌ اثر که برخاسته از سنت‌های پایدار بریتانیایی است وقاری را در پی دارد که همسو با انسجام ساختاری «سخنرانی پادشاه»، به لحظات دلپذیری برای تماشاگر می‌انجامد.
 
افتخار به چه قیمتی؟
مشتزنی که قربانی بی فکری مدیر بــرنامه‌ها (مادرش) و مــربی (برادرش) می‌شود، درحالی که با پذیرش همکاری افرادی تازه‌ از نزدیکانش (نامزد و پدرش) به توفیقی چشمگیر رسیده، حس خیانت به مادر و برادر رهایش نمی‌کند… .
میان درام‌های ورزشی که در هالیوود ساخته می‌شود، پرداختن به مشتزنی همچنان با استقبال بیشتر سینماگران همراه است. بردن دوربین به رینگ بوکس هنوز جذابیت‌های خود را برای سینماروها حفظ کرده و البته حاصلش انبوهی فیلم قابل پیش‌بینی است که با وجود کلیشه‌ای ‌بودن، همچنان در تداوم مسیر الگوهایی موفق ساخته می‌شوند؛ الگوهایی که یک سویش سری فیلم‌های «راکی» ایستاده و در سوی دیگرش تلالو شاهکاری چون «گاو خشمگین» اسکورسیزی چشم‌ها را خیره می‌کند! «مبارز» ساخته دیوید اُراسل فیلم موفق و درخشانی است که نه «راکی» است و نه «گاو خشمگین»؛ نه می‌خواهد یکسره قهرمان‌پردازانه باشد و نه به تمامی فروپاشی زندگی قهرمان را تصویر می‌کند.
میکی اکلاند (مارک والبرگ) مشتزنی مستعد است که برادرش دیوید (کریستین بیل) که خود زمانی بوکسور بوده می‌کوشد از او قهرمان بسازد. 2برادر زیر نفوذ مادرشان (ملیسا لئو) قرار دارند. دیوید درگیر اعتیاد است و مادر با وجود کاریز‌مای فراوانش نمی‌تواند مدیر برنامه‌های خوبی برای فرزندش باشد که نتیجه‌اش شکست مفتضحانه میکی از فردی درشت هیکل است که او را کیسه بوکس خود می‌کند. میکی به نامزدش چارلند (ایمی آدامز) و پدرش (جک مک‌گی) رو می‌آورد و از شکست پیروزی می‌سازد؛ هر چند این احساس که به برادر و مادرش پشت کرده آزارش می‌دهد.
دیوید اراسل در «مبارز» تنش را از رینگ بوکس به صحنه زندگی می‌آورد و درامی خلق می‌کند که در آن این روابط آدم‌هاست که اهمیت دارد؛ رابطه میان میکی و برادرش، سلطه مادر بر پسران و حضور پررنگ عشق وقتی که خانواده فروپاشیده و قهرمان برای احیای خود چاره‌ای جز عوض کردن تیم همراهش ندارد. «مبارز» کمتر از هر درام ورزشی دیگر صحنه‌های مبارزه را به تصویر می‌کشد و بیش از همه آنها تأثیر می‌گذارد.

می‌خواهد زنده بماند!
میلیونر زاغه‌نشینی که از دل بالیوود فاتح‌ هالیوود لقب گرفت، در آخرین ساخته‌اش تحرک، هیجان و تعلیقی نفسگیر را با مرد تنهایی که در شکاف میان صخره‌ها سقوط کرده به تصویر می‌کشد… .

دستمایه پیروزی اراده انسان با تکیه بر عناصر سینمای عامه‌پسند هند، دنی‌بویل را از فیلمسازی فراموش‌شده به سینماگری برجسته مبدل کرد. روی دیگر سکه‌اش را در «127‌ساعت» به تماشا گذاشته است؛ فیلمی که به جز همین تم، هیچ شباهتی با ساخته قبلی سازنده‌اش ندارد.
 
«127 ساعت» روایتگر ماجرایی واقعی است؛ 5روز از زندگی آرن رالستن صخره‌نوردی که به تنهایی در حال عبور از منطقه کینون لند در شکاف میان صخره‌ها سقوط می‌کند و دستش آسیب می‌بیند. با انتخاب جیمز فرانکو در نقش رالستن نیمی از راه دشوار دنی‌بویل طی شده است. در توفیق «127 ساعت» بازی درخشان فرانکو همان قدر تأثیرگذار بوده که حضور هنرمندانه ناتالی پورتمن در «قوی سیاه».
تلاش بی‌وقفه برای زنده ماندن در دشوارترین شرایط و دل‌بستن به روزنه‌های کوچک امید پس از بارها رسیدن به مرز ناامیدی کامل جز با فناوری حیرت‌انگیز دنی‌بویل نمی‌توانست به درامی تأثیرگذار بدل شود.
 
یادم تو را فراموش
ترکیب هنرمندانه سینمای اندیشه و اکشن دستاوردش عمیق‌ترین محصول هالیوود در یک سال اخیر بود. رویا‌بین‌هایی که سفری پرخطر در ضمیر ناخودآگاه را تجربه می‌کنند، تماشاگر را به ضیافتی خیره‌کننده دعوت کردند… .
«سرآغاز» بی‌مثال‌ترین فیلم سینمای جهان در سال 2010 بود. از «تعبیر خواب» زیکموند فروید تا «سال گذشته در مارین باد» آلن رنه و داستان‌های بورخس به عنوان منابع الهام کریستوفر نولان در «سرآغاز» ‌نام برده شده است؛ پیچیده‌ترین فیلم نابغه جوان هالیوود که فتح گیشه نشان داد چه توانایی‌هایی در ارائه اندیشه‌های ژرف به زبان سینما دارد.
دام‌کاب (لئوناردو دی‌کاپریو) کارش دزدیدن اسرار از اعماق ضمیر ناخودآگاه افراد است. او رویا می‌دزدد و در کارش خبره است ولی زندگی شخصی پریشانی دارد. آخرین مأموریت کاب تفاوت زیادی با آنچه قبلا انجام داده، دارد. او این بار می‌خواهد به جای دزدیدن رویا، ایده‌ای را در ذهن فردی دیگر قرار دهد؛ پیشنهادی که از سوی سایتو (کن واتانابه) ثروتمند ژاپنی ارائه می‌شود و کاب آن را برای پایان دادن به تبعید 2ساله‌اش از آمریکا می‌پذیرد.
 
آرتور (جوزف گوردون لویت)‌، ایس (تام هاردی)، یوسف (دلیپ رائو) و آریادن (الین پیچ) گروه کاب را تشکیل می‌دهند. آنها قرار است ایده‌ای را در ذهن رابرت فیشر جونیور (سیلیان مورفی) که جوانی وارث میلیاردها ثروت افسانه‌ای است، بکارند؛ مأموریتی دشوار که پریشان احوالی کاب دشوارترش نیز می‌کند؛ اینکه خاطره «مال» همسر از دست رفته‌اش (ماریان کویتار) دست از سرش برنمی‌دارد و در مواقع حساس، مانع انجام مأموریت می‌شود.
«سرآغاز» رویای تعبیه شده کارگردانی است که حالا و پس از ساخت آثاری چون «یادگاری» و «شوالیه سیاه» به چنان جایگاهی رسیده که می‌تواند داستانی پیچیده را که بر مبنای ورود به رویاهای تودرتو روایت می‌شود، با فصاحت بیان کند؛ درست مثل مهارتی که کاب در انجام مأموریتش به رخ می‌کشد و بارها بر لبه تیغ می‌رود ولی نبوغش مانع از سقوط می‌شود. کارگردان «بی‌خوابی» این بار در سفر به خواب‌های تو‌درتوی کاراکترهایش بر بستری از الگوی ژانر نوآر، حکایت عشق سر می‌دهد. «سرآغاز» بیش از هر چیز ارزش خاطرات را یادآور می‌شود و در ستایش از عشق چکامه سر می‌دهد.