برای رسیدن به پاسخ این سۆالات مینشینیم پای صحبتهای نوشین؛ مهندس بیست و شش سالهای که به دلیل علاقه به پیمان؛ همکلاسی دوران دانشجوییاش بار سفر بسته و راهی پایتخت شده است. البته بخت یارم است و نوشین برای دیدن خانوادهاش آمده است مشهد.
او که دو سالی است آشیانه عشقش را در تهران روی ابرهای پر از دود بنا کرده است، در مورد حمایت از همسر در مقابل خانوادهاش چنین میگوید: «خوشبختانه تا به حال در شرایطی جدی و خاصی قرار نگرفتهام تا بخواهم از همسرم در برابر خانوادهام دفاع کنم. دوری از شهر و خانوادهام شاید یکی از دلایل این مسئله باشد. به قول معروف دوری و دوستی! اما برعکسش زیاد پیش آمده است که میتوانید از همسرم بپرسید.» با خنده میگویم:
«خب، اما اگر مجبور میشدید طرف یکی از آنها را بگیرید، از همسرتان حمایت میکردید یا خانوادهتان؟» نوشین ابروهایش را بالا میاندازد و میگوید: «سۆال سختی است. گمان کنم کاملاً بستگی به موضوع اختلاف دارد. باید ببینم حق با کیست. اما…» مکثی میکند و ادامه میدهد:
«اما در مجموع فکر میکنم در چنین مواقعی از خانوادهام حمایت کنم.» از اینکه صادقانه جوابم را داده است، تشکر میکنم. سرش را تکان میدهد و بلافاصله میگوید: «البته من همیشه در برابر دیگران از پیمان تعریف و حمایت میکنم. این کار به او اعتماد به نفس و حس خوبی میدهد و تأثیر این حمایت در نبود او، بیشتر در جمع خانواده و ذهن اطرافیانم باقی میماند.»
در این میان زمان را از دست نمیدهم و از آقا پیمان که تازه از دیدار دوستان مشهدی دوران دانشجوییاش برگشته است، در این مورد میپرسم. همانطور که نوشین گفته، او زیاد در بین دو راهی قرار گرفته است. پیمان به شرح یکی از این شرایط میپردازد: «گاهی باید در مهمانیهای خانوادگی که با اصرار خانوادهام نیز همراه است، شرکت نماییم. در این مواقع اگر نوشین با من هماهنگ نباشد، در یک دوراهی رفتن و نرفتن قرار میگیرم و در اکثر موارد طبق خواسته همسرم عمل میکنم.
با این حال تا امروز مورد سرزنش خانوادهام قرار نگرفتهام و رابطه خانوادگیمان خدشهدار نشده است. اما به یاد دارم یکی از اقوامم از خارج از کشور آمده بود و من برای همراهی با او یک برنامه تفریحی راه انداختم، ولی همسرم از آمدن با ما سر باز زد و پافشاریهایم فایدهای نداشت.
در این خصوص چون او دلیل منطقی برای نیامدن و بعد غضب بر من نداشت، حق را به خود و خانوادهام دادم و از نوشین گله نمودم.» در آخر از پیمان هم میخواهم راحت نظرش را بگوید، «همسر یا خانواده؟» جواب میدهد: «در بیشتر موارد طرف شخص خاصی را نمیگیرم و سعی در میانجیگری دارم.»
پشتیبانی که نه سیخ بسوزد و نه کباب!
بعد از خداحافظی با آنها، میروم سراغ خانواده سمیرا و محسن. خانوادهای که دختر سه سالهای نیز دارند و نزدیک به پنج سال از روز عروسیشان میگذرد. سمیرا دفتر خاطراتش را ورق میزند و میگوید: «اوایل ازدواجمان، به خصوص در دوران عقد و نامزدی شما،
بین عقاید و خواستههای همسرم و خانوادهام تعارض زیاد پیش میآمد. در این میان ناچار میشدم طرف یکی از آنها را بگیرم. معمولاً از محسن دفاع مینمودم و در غیابش با خانوادهام صحبت میکردم. بطور مثال همسرم اعتقاد داشت نیازی به داشتن یک جهیزیه آنچنانی در شروع زندگی مشترک نیست، اما خانوادهام میخواستند همهچیز عالی باشد. در این زمان بود که مجبور شدم مقابل خواسته خانوادهام بایستم.