ای به یادت هی هی و هی های من
زین نمط بیهوده می گفت آن شبان
گفت موسا با کی استت ای فلان ؟!
گفت با آن کی که ما را آفرید
این زمین و چرخ از او آمد پدید
گفت موسا های خیره سر شدی !
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار
پنبه ای اندر دهان خود فشار