شکایت عجیبی که مرد سالخورده از همسرش کرد توجه خبرنگار ما را جلب کرد . این مرد که سالها از زندگی مشترکش میگذشت سرانجام به ستوه امده و راهی دادگاه خانواده شده بود تا همسرش را طلاق بدهد . مرد سالخورده که از وقت گذرانيهاي همسرش در فضاهاي مجازي به تنگ آمده بود، به دادگاه خانواده رفت .
در ميان زن و شوهرهاي جواني که براي رسيدگي به دعاوي خود در راهروي شعبه 264 دادگاه خانواده حضور داشتند،محمود مرد 65 ساله و بازنشسته يک اداره دولتي ساکت و آرام در گوشهاي نشسته بود که با اشاره منشي دادگاه از جا برخاست و چند لحظه بعد وارد اتاق شد.
قاضي نگاهي به موهاي سفيدش انداخت و پرسيد:«پدرجان، شما چرا؟»
محمود با شنيدن اين حرف از جا بلند شد و گفت: «آقاي قاضي ديگر خسته شدهام.با اينکه سن و سالي از زنم گذشته دائم سرش به گوشي تلفن همراه است و براي حرف هايم تره هم خرد نميکند. هر چقدر از او خواهش و تمنا کردهام و هر چه بزرگترها نصيحتش ميکنند، دستبردار نيست و هر روز ساعتها با گوشياش سرگرم است يا در فضاهاي مجازي سير ميکند و به کلي من و پسر دانشجويمان را از ياد برده است.»
قاضي همانطور که سعي ميکرد با شوخي از عصبانيت مرد کم کند، گفت:«خب شايد در فضاي مجازي اخبار يا دانشي را جستوجو ميکنندو…»
مرد سالخورده جواب داد:«دانش کدام است؟!
همهاش در گروههاي فاميلي مشغول غيبت و صفحه گذاشتن پشت سر ديگران هستند. من که از اين گوشيهاي جديد ندارم. اما اين زن هر سال يک گوشي جديد ميخرد و با اين مستمري ناچيز من هر ماه مبلغ زيادي بابت بستههاي اينترنتي ميدهد…»
قاضي که همچنان لبخند بر لب داشت، گفت:«فقط براي همين موضوع ميخواهيد همسرتان را طلاق دهيد؟»
محمود کيسه نايلوني مدارکش را روي زمين گذاشت و گفت:«30 سال پيش با هم ازدواج کردهايم. دوره جنگ بود و شرايط اقتصادي مردم خوب نبود،اما من برايش سنگ تمام گذاشتم و جشن مفصلي گرفتم.آن وقتها جدا از کارمندي، يک مغازه کوچک زرگري داشتم که عصرها به آنجا ميرفتم و مشغول کار ميشدم.
در تمام آن ده، دوازده سال اول زندگي وضعمان خوب بود و درآمد خوبي داشتم،اما بعدها به خاطر نوسانات ارزي ضرر کردم و مغازه را فروختم.بعد از آن، دعواها و اختلافهاي ما شروع شد.در همان شرايط پسرمان هم بزرگتر شده و هزينه تحصيلش هم بالا رفته بود.همسرم خانه دار بود و نميتوانست با حقوق کارمندي زندگي را اداره کند. براي همين کارش شده بود غرولند و سرکوفت زدن. تا اينکه 10 سال پيش گفت:«مهريهام را بده.» من هم دار و ندارم را که يک آپارتمان بود، به نامش کردم. اما باز هم دست از سرم برنداشت هر روز بهانه تازهاي پيدا ميکند تا سرزنشم کند.
از وقتي هم که گوشي هوشمند خريده نه به کارهاي خانه ميرسد و نه دو کلام ميتوان با او حرف زد. از صبح تا شب به گوشياش چسبيده و از گروههاي فاميلي گرفته تا گروههاي گردشگري و لطيفه گويي تا اخبار علمي در همه جا عضو است و خيال ميکند دانشمند شده، دلش ميخواهد همه را نصيحت کند…»
قاضي نگاهي به مدارک پرونده انداخت و به مرد گفت:«با توجه به اينکه ابلاغ دادخواست طلاق شما به دست همسرتان رسيده، اما در جلسه حضور پيدا نکرده است. با پرداخت کليه حق و حقوق ايشان ميتوانم رأي طلاق شما را صادر کنم. يعني شما بايد مهريه همسرتان معادل 50 سکه طلا و اجرت المثل 30 سال زندگي مشترک که ميشود حدود 20 ميليون تومان و نفقه ايام عده را بپردازيد. فعلاً دو قبض 35 هزار توماني به همراه نظر دو داور بياوريد تا ضميمه درخواست شما کنم.»
محمود که زير لب داشت عددها را با هم جمع ميکرد، بلند شد و گفت:«آقاي قاضي من الان 70 هزار تومان ندارم.
ميشود بعداً آن قبضها را بياورم؟» قاضي که موفق شده بود نظر پيرمرد را براي طلاق همسرش عوض کند، ادامه داد:
«پدرجان؛ شما که پرداخت 70 هزار تومان برايتان مشکل است، چطور ميخواهيدهفتاد، هشتاد ميليون تومان به همسرتان بدهيد؟ خانه را هم که قبلاً به نام ايشان کرده ايد. آيا فکر آن را کرده ايد که بعد از جدايي کجا ميخواهيد زندگي کنيد؟»
مرد سالخورده که انگار تازه متوجه ماجرا شده بود، پس از مکثي کوتاه، همانطور که به فکر فرو رفته بود از قاضي اجازه خواست يک هفته بعد به دادگاه بيايد تا بتواند در اين مدت درباره طلاق دادن همسرش فکر کند.
قاضي هم پرونده او را کنار گذاشت و گفت: «اگر يک هفته بعد نيامديد، پرونده شما را مختومه اعلام ميکنيم.» پيرمرد هم کيسه مدارکش را برداشت، دستي به موهاي سفيدش کشيد و از دادگاه خارج شد.