جسم ما گرایشهایی دارد که اسمش میل است. مثلا من به این شیرینی میل دارم و این یک گرایش یکسویه محدود است. میگویم یکسویه چون من به شیرینی میل دارم ولی شیرینی به من میلی ندارد و میگویم محدود چون گرایش من هم تا زمانی است که شیرینی را نخورده باشم. وقتی بخورم و سیر شوم دیگر میلی به آن ندارم. همین گرایش یکسویه میتواند نامحدود باشد. مثلا من گلها را دوست دارم ولی معلوم نیست گل من را میخواهد یا نه. این میشود حب یا دوست داشتن چون نامحدود است ولی یک طرفه.
علاقه یک خانم به طلا و جواهر هم مشابه همین است، محدودیت ندارد و مثل میل به غذا و شیرینی نیست که از آن سیر شود ولی یک طرفه است. حالت سوم میشود گرایش دو سویه محدود؛ یعنی دو نفر همدیگر را دوست دارند ولی این دوست داشتن محدود است و بالاخره یک جایی تمام میشود. به این دوست داشتن میگویند شوق. بیشتر احساساتی که ما از آن به عنوان عشق یاد میکنیم در واقع شوق است. یعنی اشتیاق شدیدی که تمام میشود. حتی عشقهای تاریخی هم بیشترش شوق بوده ولی چون به هم نرسیدهاند، تمام نشده. مطالعات نشان میدهد
نقطه پایان این شوقهای به ظاهر بیپایان نقطه به هم رسیدن است. یعنی ۲نفر همدیگر را در حد مرگ دوست دارند ولی به محض اینکه به هم میرسند این علاقه شروع به کم شدن میکند. همین است که خیلی از جوانانی که عاشقانه همدیگر را دوست دارند و زمین و زمان را به هم میریزند تا با هم ازدواج کنند از همان ماه عسل اختلافهایشان شروع میشود و زندگیشان دوامی ندارد. در واقع آنها هیچ وقت عاشق هم نبودهاند و فقط اشتیاق شدیدی نسبت به هم داشتهاند که به اشتباه نامش را عشق گذاشتهاند و به بیراهه رفتهاند. در واقع شوق همان هوس است.
یعنی همه عشقها روزی از بین میرود؟
اما حالت چهارمی هم وجود دارد؛ یعنی خواستن دو طرفه نامحدود. این نوع خواستن یک خواستن بی حد و مرز است که برتر و متعالیتر از همه خواستنهای دیگر است و میشود نام عشق بر آن نهاد. حالت زمینی این نوع دوست داشتن عشق میان مادر و فرزند است؛ رابطهای نامحدود و دوطرفه. هر کدام از ما در زندگی یک وضعیت موجود داریم و یک وضعیت مطلوب. من موجود چگونه باید به من مطلوب تبدیل شوم؟
مسیری که مرا به حالت مطلوب هدایت میکند عشق است ولی آیا عشق به تنهایی میتواند؟ اینجاست که پای عقل به میان میآید. عقل به ما تاکتیک میدهد. روش میدهد که چطور به پشتوانه عشق به وضعیت مطلوب برسیم. عقل به ما نشان میدهد وقتی دچار هیجان عشق هستیم چطور اشتباه نکنیم و در بهترین مسیر قدم بگذاریم.
چطور مطمئن شویم احساسی که به یک نفر داریم همان عشق است؟
عشق از دوست داشتن مجزاست ولی گاهی به دلیل شباهتهایی که با هم دارند اشتباه گرفته میشوند وگرنه هرکدام از اینها یک مقوله جداست. اگر بخواهیم با مفاهیم آکادمیک صحبت کنیم، دوست داشتن همان چیزی است که در عربی میگویند «حُب» و از جنس عالم دوم است ولی عشق از جنس عالم چهارم است. از این تعاریف متوجه میشویم عشق و دوست داشتن به اندازه دو دنیا با هم تفاوت دارند و این تفاوت کمی نیست. حتما میپرسید منظور از ۴ عالم چیست؟ این عالمها مقوله پیچیدهای دارند ولی در یک تعریف ساده باید بگویم این چهار عالم عبارتند از: اول، طبیعت که همین جهان ملموس است.
دوم، فطرت که عالم معناست. سوم، طینت که میگویند ترکیب عالم اول و دوم است و چهارم، حیرت یعنی همان عالمی که پیامبر(ص) در معراج دید و متحیر شد و گفت: «خدایا تو را آنقدر که باید نشناختم.» بعضیها معتقدند بالاترین درجه دوست داشتن عشق نام دارد. یکی از حکما هم عشق را مستی عقل معرفی کرده است. در حقیقت عشق یک مقدمه دارد به نام شناخت و معرفت و یک موخره به نام ایثار و فداکاری. اگر کسی را با معرفت آنقدر دوست داشته باشید که برایش ازخودگذشتگی کنید، عاشقش هستید.
سن عاشقی در مردان چند سال است؟
هر چیزی یک سنی دارد؛ مثل سن بلوغ. بچهای که خیلی عقلش میرسد ولی هنوز به سن بلوغ نرسیده بالغ نیست یا برعکس، کسی که به سن بلوغ رسیده ولی آثار بلوغ در او وجود ندارد هم بالغ نیست. در این جهان همه چیز تابع زمان و مکان است. هر چیزی باید بر روال طبیعت بگردد. از ۹ ماه ماندن بچه در رحم مادر تا کشیدن ۴ درد زایمان که باعث جفت شدن جمجمه بچه میشود همه چیز در طبیعت قانون دارد. در عاشق شدن هم سن مهم است.
یک نوجوان اگر احساس میکند عاشق شده است هنوز بلوغ عقلیاش کامل نشده و نمیتواند برای آینده برنامهریزی کند. اگر بخواهم از دید علمی بگویم عقل مردها تا ۴۰ سالگی کامل نمیشود. اصلا همین است که میگویند دوران چلچلی! همین است که باعث میشود هرقدر هم طرفین به عشقشان مطمئن باشند باز نیاز به مشاوره دارند و نباید بیگدار به آب بزنند.